بابام گفت پسرم کجا بودی؟
گفتم: پایگاه
گفت:خجالت نمی کشی چفیه می ندازی
گردنت میری تو خیابون
گفتم :نه برای چی بابا
گفت :بهت متلک نمیگن دوستات
گفتم : بگن برام هدفم مهمتر از حرف دوستامه
گفت :میدونی تو از من مرد تری
گفتم : شما جبهه رفتی جانبازی ولی من هنوز اول راهم
گفت :اون موقع که از جبهه میومدیم اولین نفری
که تو خیابون میدیدمون چفیه مون رو به
عنوان تبرک میگرفت ازمون
ولی حالا ....
گفتم :بابا بسیجی تا آخرش ایستاده و وقتی
از پا میوفته که سرش روی نیزه باشه
بعد دوتایی زدیم زیر گریه
بیژن بهتویى در 5 دى 1360 در بستان به شهادت رسید.
این در حالى بود که 16 سال بیشتر نداشت. فرمانده
وى پیرامون شهادت و ایثار بیژن مىگوید:
«در روزهاى اوّل عملیات، در محاصره دشمن قرار گرفتیم.
ما داخل سنگر پناه گرفته بودیم و از نظر مهمّات
در تنگنا بودیم. کسى جرئت نمىکرد از سنگر بیرون برود.
فقط بیژن بود که مرتّب از سنگر بیرون می رفت و از
شبی ستاره چشمش ظهور
خواهد کرد
مرا زغربت این کوچه دور خواهد کرد
طلوع می کند از سمت آسمان
مردی
نگاه پنچره را غرق نور خواهد کرد
ای دل من به خدا سنگ تر از سنگ تویی
گر چه با نای غم آهنگ هماهنگ تویی
چه غریبانه از این کوی گذر می کردند
قهرمانانه خطر بعد خطر می کردند
تو در اینجایی گلهای معطر رفتند
سوری ویاسمن ویاس وصنوبر رفتند
تو مگر آهنی ای دل که چنین سخت شدی
دامن خاک گرفتی وسیه بخت شدی
ای شهیدان منم وداغ شما می دانید
سوز نی های نیستان مرا میدانید
چه کنم گر نکنم یاد شما چیست مرا
غیر از آن ارزش والای شما چیست مرا
آه می دانم از این پس دل من هست شما
غم غربت زدگی منزل من هست شما
ما چرا درک نکردیم شما را افسوس
نشنیدیم صدا بعد صدا را افسوس
شرمساریم شهیدان که چنین پژمردیم
زنده ماندید شما ما همه اینجا مردیم
سبز وپر بار شما ما همه بی بار وبریم
بال پرواز شما ما همه بی بال وپریم
همه رفتید ودراین کوچه مرا گم کردید
چه شتابیست که با ساقی وبا خم کردید
فرصتی نیست مرا بغض گلوگیر شده است
جاده می خواندم اکنون تو مگو دیر شده است
راه دور است ولی فرصت طوفانی هست
گر بخوانید مرا پای بیابانی هست
مرد آن نیست که از حادثه در بیم شود
روز تصمیم دلش بین دو کس نیم شود
گر بخواندید بدانید که ما هم مردیم
مرگ بر ما اگر از راه بلا برگردیم
دلتنگ توامروز شدم تافردا
فرداشدوبازهم توگفتی فردا
امروز دلم مانده ویک دنیا حرف
یک هیچ به نفع دل تو تا فردا....
الهم عجل لولیک الفرج
گفت میروم تا بمانم....
نفهمیدم چه میگفت...
امروز رسیدم به حرفش که
برای ماندن باید رفت...باید آسمانی شد!
به نقل از سرهنگ یوسف غلامی
قرار بود مراسم اربعین سید مجتبی علمدار فردا
برگزار بشه .من ان وقت درتبلیغات لشکر بودم.
یکی از کارهایی که از زمان جنگ انجام میدادم
کشیدن تصاویر شهدا بود.
از طرف لشکر گفتند: برای مراسم فردا یه
تابلو بزرگ از تصویر سید آماده کن/
ادامه مطلب ...
به خدا سوگند اگر با شمشیر بر بینی مومن زنم
تا مرا دشمن دارد، دشمن نخواهد داشت و
اگر همه دنیا را به دامن کافر بریزم
دوستی من به دل راه نخواهد داد...
واینگونه جوانان وطنم مظلومانه در سینه ی خاک خفتند
تا من وتو آزادانه غرور آمیز براین
خاک سراسر حماسه قدم بگذاریم
شادی روحشان
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
چنـدوقـت پیـش
یکــی ازبیت المــال
3هزار میلیارد ناقابل برداشت و رفت
و اون یکی 12 هزار میلیارد برداشت و رفت
و دیگه برنگشتن
یکی دیگه 94 هزار میلیارد ..
◀امــّــــــا▶
30 سال پیـــش
پشـت میـدون میـــن
چـند نفـر می خواستـــن
با جــونشــون معبـر باز کــنن
یکیشــــون
چنــد قـــدم کـه رفت
↻برگشـــــت↺
همــه فکــر کــردن
تــرسیـــــــده
اومد جلــو
پوتیــن هـاش رو داد و
⇤گفــــت⇥
تـــازه از تدارکـات گرفتــم
↞بیــت المـــالـــه ⇏
بــعد پــا برهنـــه رفـــت
و دیـــگه برنگشـــت .....
❥درود و رحمت خـــدا
بـــر شهیــــــدان وطن
کـــه بــا جـــان فشانے
باعــث آرامــــش
امـــــروز مـــا شــــدند❥
♥روحشـــون شـــاد
یــادشــــون گـرامـے♥
♣شادی روحشون صلوات♣
اللّهُمَ صَلِّ علی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
پیشانیش از زور درد چروک افتاده بود. چهره اش در هم مچاله شده بود.
انگار هر آن جمعتر میشد. باید عقب نشینی میکردیم و حاجی نگران بود که فرصت عقب بردن
شهدا را نداشته باشیم. بچهها که شهید میشدند، چهرهی حاجی برافروختهتر میشد.
ولی این که نتوانیم شهدا را عقب ببریم، براش خیلی دردناک بود. آن شب تا صبح خیلی
به حاجی فشار آمد. سعی میکرد با بچهها شهدا را بکشند عقب. ولی لحظهی آخر، عجیب بود.
حاجی نمیتوانست از جبهه جدا شود. همه را فرستاده بود عقب. اما خودش گوشه کنار
،دنبال بدن یکی از بچهها میگشت. شهید ابراهیم همت
منبع : برگرفته از مجموعه کتب یادگاران | انتشارات روایت فتح | مریم برادران
این را بدانید که فقط ولایت فقیه میتوان ایران و جهان را از گودال بزرگ منجلاب
فساد و تباهی بیرون بکشد و به سوی جامعه اسلامی هدایت کند. مجید تاجیک
آقا میا به کوفه که اینجا وفا نبود
شمشیرها علیه شما ، با شما نبود
هرچند ای امام غریبم نوشته اند
اینجا پر از صفاست ، ولیکن صفا نبود
آقا به حرف اهل نمازند وبندگی
امّا غریبه ها ، دلشان پیش ما نبود . . .
ای پیش پرواز کبوتر های زخمی
بابای مفقودالاثر، بابای زخمی
دور از تو سهم دختر از این هفته هم پر
پس کی؟ کی از حال و هوای خانه غم پر؟
گیرم پدر یک آدم فرضیست ، باشد
تا کی فشار خون مادر بیست باشد؟
تا یاد دارم برگی از تاریخ بودی
یک قاب چوبی روی دست میخ بودی
توی کتابم هر چه بابا آب می داد
مادر نشانم عکس توی قاب می داد
اینجا کنار قاب عکست جان سپردم
از بس که از این هفته ها سرکوفت خوردم
من بیست سالم شد هنوزم توی قابی ؟!
خوب یک تکانی لااقل مرد حسابی!
یک بار هم از گیرودار قاب رد شو
از سیم های خاردار قاب رد شو
برگرد تنها یک بغل بابای من باش
ها ! یک بغل برگرد تنها جای من باش
شاید تو هم شرمنده ی یک مشت خاکی؟!
جا مانده ای در ماجرای بی پلاکی
عیبی ندارد خاک هم باشی قبول است
یک چفیه و یک ساک هم باشی قبول است
ای دست هایت آرزوی دست هایم
ناز و ادایم مانده روی دستهایم
تنها تلاشش انتظار است و سکوت است
پروانه ای که توی تار عنکبوت است
امشب عروسی می کنم جای تو خالی
پای قباله جای امضای تو خالی
ای عکس هایت روی زخم دل نمک پاش
یک بار هم بابای معلوم الاثر باش
پانزده روز ریاضت را در این ماه طاعت،
یک نفس دویده ایم تا در بشارت ولادت او،
مژده عشق بشنویم و مژدگانی مهر بگیریم.
او که از اشراق مهربانیها طلوع کرده و در
بستر بخشندگی، دامن گسترده است
ولادت امام حسن مجتبی بر شما مبارک
بعضیها وقتی می روند آن قَدر {سبک} بارند
روز سوم عملیات بود. حاجی هم میرفت خط و برمیگشت. آن روز، نماز
ظهر را به او اقتدا کردیم. سر نماز عصر، یک حاج آقای روحانی آمد. به اصرار حاجی،
نماز عصر را ایشان خواند. مسئلهی دوم حاج آقا تمام نشده، حاجی غش کرد و افتاد زمین.
ضعف کرده بود و نمیتوانست روی پا بایستد. سرم به دستش بود و مجبوری، گوشهی سنگر
نشسته بود. با دست دیگر بیسیم را گرفته بود و با بچهها صحبت میکرد؛ خبر میگرفت
و راهنمائی میکرد. اینجا هم ول کن نبود. شهید ابراهیم همت
منبع : برگرفته از مجموعه کتب یادگاران | انتشارات روایت فتح | مریم برادران
راه های عملی صدور انقلاب چیست؟ پیروزی کامل انقلاب در داخل.
ما در حقیقت انقلاب را
صادر نمی کنیم،انقلاب خود به خود صادر می شود.
رییس جمهور شهید محمدعلی رجایی
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
تمام دلم را برای تو می نویسم
غریبه که نیستی میدانی چقدر بی تاب رویت هستم
میدانی که عاشقانه های زیادی به پایت ریخته ام
دلتنگ نگاه زیبایت خسته ی این شهر وهم آلودم
دستم را بگیر
یک کویر یک میدان یک جبهه یک سینه, درد وحرف دارم برایت
اما تمام دلتنگی هایم رابگذارفقط درنقطه چینها خلاصه کنم
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
ومن کم اورده ام در مقابل عظمت نگاهت ای شهید
ای زنده ای جاوید همیشه
برایم دعا کن
شفاعتم کن......
همسر شهید رضایی نژاد در مورد روزهای آخر
زندگی شهید میفرمودکه: یک روز تلفن همراهش زنگ خورد.
داریوش دستش بندد.گفت:ببین
کیه؟دیدم نوشته مشکوک
. گفتم: مشکوک دیگه کیه؟ گفت ولش کن. جواب نده.
چند روزیه زنگ میزنه و از من اطلاعات میخواد.
رقم خوبی هم پیشنهاد میده.
این روزهای آخر مرتب تماس میگرفت و دیگر
خبری هم از پیشنهاد رقمهای بالا نبود.
فقط تهدیدش میکرد. آخر سر هم کار خودش را کرد.
ای مسئولین توجه داشته باشید امروز مسئولیت حفاظت از خون شهیدان
در درجه اول به عهده شماست مبادا بین صحبت و رفتارتان با این ملت شهیدپرور
با مقامات بالاتر فرق کند، خود را عاقل و متعهد و حافظ اسلام و دیگران را بدخواه
و جاهل ندانید، در خود بیشتر دقت کنید، مبادا جلوی
خدمت مخلصان را بگیرید. شهید حسین ثامنی
♥فرازی از دعای زیبای "مجیر" ♥
سُبْحَانَکَ یَا اللَّهُ تَعَالَیْتَ یَا رَحْمَانُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ یَا مُجِیرُ
سُبْحَانَکَ یَا رَحِیمُ تَعَالَیْتَ یَا کَرِیمُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ یَا مُجِیرُ
سُبْحَانَکَ یَا مَلِکُ تَعَالَیْتَ یَا مَالِکُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ یَا مُجِیرُ
سُبْحَانَکَ یَا قُدُّوسُ تَعَالَیْتَ یَا سَلامُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ یَا مُجِیرُ
سُبْحَانَکَ یَا مُؤْمِنُ تَعَالَیْتَ یَا مُهَیْمِنُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ یَا مُجِیرُ
سُبْحَانَکَ یَا عَزِیزُ تَعَالَیْتَ یَا جَبَّارُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ یَا مُجِیرُ
سُبْحَانَکَ یَا مُتَکَبِّرُ تَعَالَیْتَ یَا مُتَجَبِّرُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ یَا مُجِیرُ،
منزّهی تو ای خدا،بلندمرتبه هستی ای بخشنده،
ما را از آتش پناه ده ای پناه دهنده،
منزّهی تو ای مهربان،بلندمرتبه هستی ای کریم،
ما را از آتش پناه ده ای پناه دهنده،
منزّهی تو ای فرمانروا،بلندمرتبه هستی ای مالک،
ما را از آتش پناه ده ای منزّهی تو ای ایمنبخش،
بلندمرتبه هستی ای چیره بر هستی،
مار از آتش پناه ده ای پناه دهنده،
منزّهی تو ای عزّتمند،بلندمرتبه هستی ای جبّار،
ما را از آتش پناه ده ای پناه دهنده،
منزّهی تو ای بزرگمنش،بلندمرتبه هستی ای بزرگمنش،
ما را از آتش پناه ده ای پناه دهنده،
منزّهی تو ای بری از هر عیب،بلند مرتبه هستی ای سلام،
ما را از آتش پناه ده ای پناه دهنده.
---------------------------------------------------