شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

مادر

فاصله گرفتن ...
از کسانی که دوستشان داریم
بی فایده است
چرا که زمان به ما نشان خواهد داد
هیچ جانشینی
برای آن ها وجود نخواهد داشت!

مادر دوستت دارم

مادر

خدایا تمام مادران سرزمینم را سالم وسلامت بدار

مادر

غمگینم!
همانند مادری
که آخرین سرباز برگشته از جنگ
پسرش نیست...

فرش راه

ڪاش میشد شبے درحرمت سر مےشد
شبـ جمعه”اگرم بود چہ‌بهتر مےشد

و همان شبـ دل ما درحــرم ڪرببلا
فرش راه قدم حضرتــ مادر مےشد

السلام‌علیڪ‌ یاحسین ابن علی علیه السلام

مادرم

مادرم

به فدای چادر خاکی ات

به فدای پهلوی شکسته ات

دست این دختر گناهکارت را می گیری؟

شفاعتم می کنی مادرم؟

مادر جان ...

کمکم کن...

مادرم..

دنبال آرامش می گردم

آرامشی که نمی دانم کجا پیدایش کنم

اما می دانم

آرامشم را گم کردم

و فقط دنبال مزارتان میگردم

دنبال حریمی که خود را در آغوشش رها کنم

دلم یک بغل مادر می خواهد...

مادروپدر


مادر واژه ای مقدس در قاموس

بشریت که با هیچ چیزی قابل قیاس نیست.

همیشه مادر را به مداد تشبیه میکردم
که با هر بار تراشیده شدن،
کوچک و کوچک تر میشود…
ولی پدر ...
یک خودکار شکیل و زیباست
که در ظاهر ابهتش را همیشه حفظ میکند
خم به ابرو نمیاورد و
خیلی سخت تر از این حرفهاست
فقط هیچ کس نمیبیند و نمیداند
که چقدر دیگر میتواند بنویسد …
در هر صورت
بیایید قدردانشان باشیم

اینروزهایم


اینروزهادلم بدجورحال وهوای بچگی هایم راکرده است

راستش شبی را که در زمان حال در ان بودم پیش پدر ومادرم

گذراندم وخوابم را با چشمانی که از دنیا سیرشده اند

در کنارشان بسر بردم

راستی چقدر صبح برایم جذاب بود همان روزها همان بیدارشدنها

با صدای مادر وپدر والبته اینبار مادر بیمار بود

ونمیتوانست مرا بیدارکند

با صدای پدر بیدار شدم .

اونیز اشنا میزد ناخود اگاه به خودم امدم

که چقدر فاصله گرفته ام از بهترینهایم

برای وضو باید به صحن خانه می امدم راستی ستارگان شب

چقدر زیبا بودند چشمک میزدند

روزم را با انها شروع کردم ...

نم اشکی از سر تقصیر بر گونه هام نشست

با خدایم چند کلامی را با عشق گفتم که

خدایا بگیراز من انچه تورا از من گرفته است

وفهمیدم من بد بوده ام که تا کنون

چنین با پدرومادرم رفتار کرد ه ام

راستش نماز مادر را کنارش زمزمه کردم

از ابتدای عشق تا انتهای انرا گفتم

من نمازم را خوانده بودم ولی به دلیل فراموشی

مادرم من کلمات نورانی عشق را واگویه میکردم

راستی نمازی به این شیرینی نخوانده بودم.

بعداز نماز مادرم را بوسیدم و حیف که انروزهای کودکی

دگر بر نمیگردد.

مادرم وپدرم دوستتان دارم با عشقی از فراسوی قلبم

مادر

عکس و تصویر سلامتیه تمام مادرهای عزیز

سلامتی تمام مادرهای عزیز

مادر خرده نگیر


ای  مادر خرده نگیر که این همه سال

نه خطی

نه خبری

دستشان بسته بوده

شهداتفحصم کنید


شهدا میشود مرا تفحص کنید؟؟
 
گم شده ام...
 
در گیرو دار منیت ها
وهوس های زود گذر دنیا....
بیش از همه در خودم..
 
شما را به مادر تان
 زهرا تفحصم کنید...
 
شاید هنوز پاره ای
از وجودم سالم مانده باشد
 تا مرحمی شود برای قلب مولایم..
 
...تفحصم کنید
 
تفحصم کنید که در حال نابودی ام.

مادر

مادر دو بخش است . . .
و ما هر چه میکشیم

از بخش دوم آن است . . .

خرید نان


یک روز گرم تابستان ، با مهدی و چندتا از بچه های محل ، سه تا تیم شده بودیم

و فوتبال بازی میکردیم . تیم مهدی یک گل عقب بود. عرق از سر و روی بچه ها می ریخت .

بچه ها به مهدی پاس دادند ، او هم فرصت خوبی برای خودش فراهم کرد؛ تو همین لحطه حساس ،

به یکباره مادر مهدی آمد روی تراس خانه شان که داخل کوچه بود و گفت :

مهدی ، آقا مهدی ، برای ناهار نون نداریم؛ برو از سرکوچه بگیر مادر.

مهدی که توپ رو نگه داشته بود ، دیگه ادامه نداد .

توپ را به هم تیمی اش پاس داد و دوید به سمت نانوایی ! 

شهید مهدی زین الدین

منبع : یادگاران ، ص 2

زندگی


می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من

خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا
لب پاشویه نشست

پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند و مرا برد،
... به آرامش زیبای یقین

با خودم می گفتم :
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست . .
.
┘◄ "سهراب سپهری"

قیامت

فرد وارد بازار قیامت مے شود،

فکر مے کند خبرے است.

تعجب مے کند؛ خدایا پس چه شد؟

نماز ها، عمره ها؟


مے گویند تو دل شکستے. ریا کردے.

زهر زبان ریختے.


جوان عزیز اگر مے خواهے به جایے برسے

از خانه خودتان شروع کن!


دل خواهرت را شکستے. برو درستش کن.

دل مادر و پدر را شکستے. از خانه شروع کنید.


جوانانے هستند که محاسن دارند،

انگشتر دارند، عطر تیروز هم مے زنند،

در بیرون هیئت


ولے در منزل بروے بپرسے،

هیچکس از او راضے نیست.

پس براے چه هیئت رفته بودے؟

چرا جلسه رفته بودے



جدا کننده متن, جدا کننده متن جدید, جدا کننده متن زیبا, انواع جدا کننده متن, عکس جدا کننده متن

شهید گمنام


شهید گمنام بگو،
بگو به من حرف دلت رو،تا کی
می خوای سکوت کنی!
شهید گمنام بگو،
پس کی می خوای فکری برای
 بغض توی گلوت کنی؟
گمان کنم که ارثیه مادری ست، گمنامی

مادر


ابوعلی سینا :
مادر با یک دست گهواره را می جنباند و تکان می دهد
اما با یک دست جهان را متحول می کند
و تکان می دهد!

ممکن است دانشمندی تحویل بدهد ممکن است ظالمی را !


♥•٠·˙♥•٠·˙♥•٠·˙♥•٠·˙♥•٠·˙

وضو


آخر شب بود . نشسته بود لب حوض داشت وضو می گرفت.

مادر بهش گفت : پسرم تو که همیشه نمازت

رو اول وقت می خوندی چی شده که ... ؟! البته

ناراحت نباش حتما کار داشتی که تا حالا نمازت عقب

افتاده محمد رضا لبخندی زد و بعد از اینکه

مسح پاشو کشید گفت : الهی قربونت برم مادر !

نمازم رو سر وقت مسجد خوندم . دارم تجدید

وضو می کنم تا با وضو بخوابم ؛ شنیدم هر کس قبل

خواب وضو بگیره و با وضو بخوابه ، ملائکه تا

صبح براش عبادت می نویسن.

شهید محمدرضا میدان دار

منبع : مجموعه همکلاسی آسمانی 5-2-41 ص 47

مادرشهدا


گرچه میدانم نمی آیی ولی هردم ز شوق
سوی در می آیم و هردم نگاهی میکنم


به یاد تمام مادران شهید و مفقودالاثر



تماس

از زمین تماس می گیرم....
جایی پر از آدم هایی که
شب بخیر نگفته خوابشون نـــمی بره، اما ...
خودشونو به خواب می زنن تا نماز صبحشونو نخونن!

جایی که تو خونه سر پدر مادرشون داد می زنن!
ولی میان پُست میذارن :
سلطان غم مادر!!!

الو خدا؟؟؟
صدام میاد؟؟

اینجا همه دم از حق و ناحق میزنن
ولی خودشون زیر پا گذاشتن حق بقیه
رو زرنگی می دونن!!
حتی شده توی صد تومن بقیه پول تاکسی ....
تهمت،غیبت ؛ دروغ ...

الو خدا؟؟؟
کمک بفرست ما داریم غرق می شیم توی گناه...
ما ازت دور شدیم...
این شهر ها بوی فراموشی گرفته...


و صدایی از پشت خط گفت:

♡❤ قُلْ یَعِبَادِى الَّذِینَ أَسرَفُوا عَلى
أَنفُسِهِمْ لا تَقْنَطوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ
إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوب جَمِیعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ
بگو : اى بندگان من که بر خود
اسراف و ستم کرده اید !
از رحمت خداوند نومید نشوید که خدا
همه گناهان را مى آمرزد ...
گفتم: ولی
خدایا بدون هیچ شرط شروطی؟

و خدا گفت:
♡❤ مَن تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ اقامُوا
الصَّلوةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ فَخَلُّوا سَبِیلَهُم إنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ
کسی که توبه کند و ایمان بیاورد و
 عمل شایسته انجام دهد پس اگر توبه کنند
 و نماز را به پا دارند و زکات را بپردازند،
آنها را رها سازید؛ زیرا خداوند
آمرزنده و مهربان است....

خاطره شهدا


به من می گفت: مادر جان وقتی من و داداش خونه ایم درست نیست شما

و خواهرم در حیاط را باز کنید . یا من می روم یا داداش، شاید یه مرد نامحرمی پشت

در باشه خوب نیست صدای شما را نامحرمی شنوه خیلی حساس بود با اینکه

ما خودمان رعایت می کردیم اما همیشه حواسش بود، مخصوصا به خواهرش

  شهید حسن آقاسی زاده

منبع : شهاب ص24

مادر

•▪●●•▪●●•▪●●•▪●●•▪●●•▪●●•▪●●•▪●●

هرچه دارم همــــــــه ازعطــــر

لب مــــــــــــادرم است...

عوض قصه به بالیــــــــن ســــــرم

گفت : " ح س ی ن "



پیشونی بند


پیشونی بندها رو با وسواس زیر و رو میکرد …
پرسیدم : دنبال چی میگردی ؟
گفت : سربند یا زهرا !
گفتم : یکیش رو بردار ببند دیگه ، چه فرقی داره ؟
گفت : نه ! آخه من مادر ندارم …

شهید عبدالمهدی مغفوری

✿•٠·✿•٠·✿•٠·✿•٠·✿•٠·✿•٠·✿•٠·
✿•٠·✿•٠·✿•٠·✿•٠·✿•٠·✿•٠·✿•٠·

اوایل زندگیمون بود و حاج مهدی بعضی از جلسه های

کاریش رو توی خونه میگرفت .

فکر میکردم کخ پذیرایی

از کسایی که واسه جلسه میان سخته ،

به همین خاطربه مادرم گفتم بیاد واسه کمک.

همین که مهدی متوجه شد گفت:

نه ! برای این جلسه نه قراره خودت به زحمت

بیفتی نه دیگران ،خودم همه کارها رو انجام میدم . 

شهید عبدالمهدی مغفوری

منبع : کوچه پروانه ها ص 44

✿•٠·✿•٠·✿•٠·✿•٠·✿•٠·✿•٠·✿•٠·
✿•٠·✿•٠·✿•٠·✿•٠·✿•٠·✿•٠·✿•٠·

مهدی زین الدین



وقتی رسیدیم دزفول و وسایلمان را جابه جا کردیم، گفت «می روم سوسنگرد.»

گفتم «مادر منو نمی بری اون جلو رو ببینم؟» گفت:«اگه دلتون خواست،

با ماشین های راه بیایید. این ماشین مال بیت الماله.»

شهید مهدی زین الدین

منبع : کتاب زین الدین



مادر

طبق رسم و رسوم وقتی می خواست از در خارج شود،

پشتِ سرش آب ریختم. برگشت و با دلخوری نگاهم کرد.

-مادر تو رو خدا این بار پشت سر من آب نپاش!

شاید این نگذاره من شهید بشم. 

منبع : سایت صبح

سرلشکر خلبان شهید عباس بابایی

کسی که به پدر و مادرش احترام بگذارد ، یعنی طوری با آنها رفتار کند

که رضایت آنها را جلب نماید ، همیشه پیش خداوند عزیز بوده

و در زندگی خوشبخت خواهد بود. سرلشکر خلبان شهید عباس بابایی