کاش خطوط دلگیر این روز ها بشکند!!!
کاش خط ادعاهایمان بشکند ...
کاش خط نمایش و ریا بشکند ...
کاش خط بی غیرتی و بی عفتی بشکند ...
آخر این بار خط شکنان می آیند ...!
این بار قرار است همه جای شهر گلستان شود...
این بار مهمانی است...مهمانی شهدا و چه مهمانی عجیبی!!!
این بار شهدا هم میهمانند و هم میزبان!!!
عطر حضورشان همه را مست کرده...!!!
اما من مطمئنم!!!
مطمئنم میهمانی با شکوهی خواهد شد!!!
ای شهیدان خدا!!!مطمئنم زاینده رود هم به احترامتان کلاه
از سر بر می دارد و مناره های مسجد سید به احترامتان
سر تعظیم فرود خواهند آورد!!!
مطمئنم دست بسته گره قلبمان را می گشایید...
مطمئنم گره اشک هایمان را خواهید گسست!!!
مطمئنم میهمانی شهدا برپاست ...!!!
من مطمئنم علمدار جبهه ها در استقبال از دست بسته ها خواهد بود!!!
من مطمئنم محمد رضا تورجی زاده مداحی خواهد کرد!!!
من مطمئنم علمدار جبهه حاج حسین خرازی را میگویم سینه خواهد زد!!!
همان سینه زنی که حکایت عشق او به صاحب اسمش بود!!!
من مطمئنم حاج همت هم می آید...
جمع دلاوران جمع است...
من مطمئنم این مهمانی آسمانی است...!!!
کاش دعوت باشیم...
کاش غواصان با دریای رحمت بیایند...
کاش چشمه اشک زاینده رود هم بجوشد...
کاش ما تا آخر بایستیم...!!!
نسیم جان فزا می آید انگار...
بوی عطر شهدا می آید انگار...
قرعه میزبانی گمنامان به نام ما زدند!!!
بر موج دست ها غواصی می آید انگار...!!!
دعوت کنید!!!
ما دلمان لک زده برای مهمانی شهدا...
عاشق شهدا...
آخرین مانور غواصان شهید در
دریای مردم؛نگویید اب خوردن نداریم
با دستان بسته هم تسلیم نمیشوند
غواصها دیدند داریم غرق میشویم
امدند....مذاکره کنندگان بشنوند
چه دیدنی است جشن فارغ التحصیلی 175 دانشمند ایران
در دانشگاه تهران؛ وقتی پایان نامه های حیات را
دست جاودانگی امضاء می کند! من که می گویم این سه شنبه،
هر که نذر جمکران دارد، به تشییع 175 گلدسته هم بیاید.
شاید خدا بخواهد و مولای اش را ببیند کنار زمزم
اشک مادرانی که صدباره ی "ایاک نعبد"
دلشان را صدپاره کرد تا 175
"ایاک نستعین" از راه برسند.
خدا کند دل ما را هم بخرند یوسف هایی که
آنقدر در دل آب ماندند تا گره کلاف سردرگم
دل ما را باز کنند! امروز رمضان هم به پیشواز
آمد در تشییع شهیدانی که روزه هایشان را
با اشک مردم "افطار"
و راز بودنشان را بعد سال ها "افشاء" کردند.
سه شنبه، تابوت ها قایق بودند و شانه ها دریا.
آمدند بی رنج روزگار با قلب هایی
از جنس دریا و چشمانی به رنگ ملاقات خدا.
آمدند مثل کوه هایی که از دل دریا سربرآورند
و از موج تا اوج، سوغات سربلندی آوردند.
آمدند با فریادهایی که در دل دریا ماند
و فرزندان طوفانی که از آنها بجا ماند.
امامشان "سردار تشنه ی روز دهم"
بود و خودشان در قتلگاه آب، جان دادند.
جای ماهی کجاست؟ در دریا
پس چرا زیر خاکها بودند؟
ماهی و خاک! قصه تلخی است
کاش در آبها رها بودند
دست بسته به شهر آوردند
صد و هفتاد و پنج ماهی را
ماهی و دست بسته زیر خاک!
من نمی فهمم این سیاهی را
این سیاهی که یک نفر با خاک
بکشد ساکنان دریا را
ماهی و دست بسته زیر خاک
حل کند یک نفر معما را!
بیست و نه سال منتظر بودیم
پیرمان کرد داغ ماهیها
خانه روشن شد از رسیدنشان
تا که طی شد فراق ماهیها