بابام گفت پسرم کجا بودی؟
گفتم: پایگاه
گفت:خجالت نمی کشی چفیه می ندازی
گردنت میری تو خیابون
گفتم :نه برای چی بابا
گفت :بهت متلک نمیگن دوستات
گفتم : بگن برام هدفم مهمتر از حرف دوستامه
گفت :میدونی تو از من مرد تری
گفتم : شما جبهه رفتی جانبازی ولی من هنوز اول راهم
گفت :اون موقع که از جبهه میومدیم اولین نفری
که تو خیابون میدیدمون چفیه مون رو به
عنوان تبرک میگرفت ازمون
ولی حالا ....
گفتم :بابا بسیجی تا آخرش ایستاده و وقتی
از پا میوفته که سرش روی نیزه باشه
بعد دوتایی زدیم زیر گریه