شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

شهید عبدالحسین برونسی


بیمارستان بزرگ بود و مخصوص مجروحان جنگ. بستری ‌‌ام که کردند، فهمیدم هم تختی ‌‌ام یک بسیجی است.
چهره ساده و با صفایی داشت. قیافه ‌اش می‌خورد که جزو نیروهای تدارکات باشد. بعد از سلام و احوالپرسی،
گفتم: پدر جان تو جبهه چکاره‌ای ؟ لبخند زد. گفت: تدارکاتی. گفتم: خودمم همین حدس رو زدم. جوانی توی
 اتاق بود که دایم دور و بر تخت او می‌چرخید. اول فکر کردم شاید همراه‌اش باشد، ولی وقتی دیدم اسلحه کمری دارد،
 شک کردم. کم کم متوجه شدم مجروحان دیگری که در آن اتاق هستند، احترام خاصی به او می‌گذارند.
طولی نکشید که چند تا از فرماندهان رده بالای سپاه آمدند عیادتش. مثل آدم‌های برق گرفته، بر جا
 خشکم زده بود. انتظار داشتم آن بسیجی ساده و با صفا هر کسی باشد غیراز حاج عبدالحسین برونسی. 
 شهید عبدالحسین برونسی

منبع : بر گرفته از پایگاه منبرک

نماز

هروقت این عکس رو میبینم
از خودم خجالت میکشم
منی که تنم سالمه
منی که هیچ بهانه ای برای ترک نماز ندارم
چرا انقدر سهل انگاری میکنم
چرا سفارش خدا و انبیاء رو نادیده میگیرم؟؟؟
بیایید از همین امروز؛از همین نماز ظهر شروع کنیم
بیایید به خاطر خون شهیدان هم که شده
نمازمون رو ترک نکنیم....

رزمندگان


آنقدر دولا دولا دویدند ،

تا ما بتوانیم ،

راست راست راه برویم ...


اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

خاطرات رزمندگان

خاطرات رزمندگان را به صورت کتاب حفظ کنید و بخوانید تا ببینید،

بچه ها در زمان جنگ چه کردند. شهید سید منوچهر مدق

شهیدخرازی

نصفه شب، چشم چشم را نمى دید; سوار تانک، وسط دشت.

کنار برجک نشسته بودم. دیدم یکى پیاده مى آید.

به تانک ها نزدیک مى شد، دور مى شد.سمت ما هم آمد.

دستش را دورِ پایم حلقه کرد. پایم را بوسید. گفت

«به خداسپردمتون.گفتم«حاج حسین؟»گفت هیس!اسم نیار»

رفت طرف تانک بعدى. شهید حسین خرازی

منبع : [برگرفته از مجموعه کتب یادگاران |

انتشارات روایت فتح | فاطمه غفاری]

گر بخواندید بدانید که ما هم مردیم


ای دل من به خدا سنگ تر از سنگ تویی

گر چه با نای غم آهنگ هماهنگ تویی 


چه غریبانه از این کوی گذر می کردند

قهرمانانه خطر بعد خطر می کردند 


تو در اینجایی گلهای معطر رفتند

سوری ویاسمن ویاس وصنوبر رفتند 


تو مگر آهنی ای دل که چنین سخت شدی

دامن خاک گرفتی وسیه بخت شدی  


ای شهیدان منم وداغ شما می دانید

سوز نی های نیستان مرا میدانید 


چه کنم گر نکنم یاد شما چیست مرا

غیر از آن ارزش والای شما چیست مرا 


آه می دانم از این پس دل من هست شما

غم غربت زدگی منزل من هست شما 


ما چرا درک نکردیم شما را افسوس

نشنیدیم صدا بعد صدا را افسوس 


شرمساریم شهیدان که چنین پ‍‍‍‍ژمردیم

زنده ماندید شما ما همه اینجا مردیم 


سبز وپر بار شما ما همه بی بار وبریم

بال پرواز شما ما همه بی بال وپریم 


همه رفتید ودراین کوچه مرا گم کردید

چه شتابیست که با ساقی وبا خم کردید 


فرصتی نیست مرا بغض گلوگیر شده است

 جاده می خواندم اکنون تو مگو دیر شده است 


راه دور است ولی فرصت طوفانی هست

گر بخوانید مرا پای بیابانی هست  


  مرد آن نیست که از حادثه در بیم شود

روز تصمیم دلش بین دو کس نیم شود 


گر بخواندید بدانید که ما هم مردیم

مرگ بر ما اگر از راه بلا برگردیم

ایمانها



ایمان‌ها با یکدیگر فرق دارند و هر یک در مقابل خداوند یک نوع ارزش دارند،‌
که به یکی پاداش و به دیگری کیفر تعلق می‌گیرد. بعضی‌ها فقط در جایی
 ایمان دارند که به نفعشان هست! و بعضی دیگر [مثل] رزمندگان که
 حاضرند جان خود را در راه ایمانشان و در راه خدایشان بدهند.

شهیدمهدی دهقان‌مرد

اخوی شفاعت یادت نره :


مثلا آموزش آبی خاکی می دیدیم. یکبار آمدیم بلایی را که دیگران سر ما آورده بودند سر بچه ها بیاوریم ولی نشد. فکر می کردم لابد همین که خودم را مثل آن بنده خدا زدم به مردن و غرق شدن، از چپ و راست وارد و ناوارد می ریزند توی آب با عجله و التهاب من را می کشند بیرون و کلی تر و خشکم می کنند و بعد می فهمند که با همه زرنگی کلاه سرشان رفته است. کلاه سرشان این بود که در یک نقطه ای از سد بنا کردم الکی زیر آب رفتن. بالا آمدن. دستم را به علامت کمک بالا بردن. و خلاصه نقش بازی کردن. نخیر هیچکس گوشش بدهکار نیست. جز یکی دو نفر که نزدیکم بودند. آنها هم مرا که با این وضع دیدند، شروع کردند دست تکان دادن: خداحافظ! اخوی اگه شهید شدی شفاعت یادت نره!

تصویر حاج همت


عکس/ حاج ابراهیم،محبوب‌ترین فرمانده
محبوبیت شهید حاج ابراهیم همت،فرمانده
 لشگر 27محمدرسوا الله در میان رزمندگان
و بسیجیان در جبهه‌های جنگ
مشرق نیوز

خاطرات اسرا

مصباح الهدی , noor_hedayatمصباح الهدی , noor_hedayatمصباح الهدی , noor_hedayatمصباح الهدی , noor_hedayatمصباح الهدی , noor_hedayat

عراقی ها ، گشته و پیدایش کرده بودند .

آورده بودنش جلوی دوربین برای مصاحبه .

قد و قواره اش ، صورت بدون مویش ،

صدای بچه گانه اش ، همه چیز جور بود؛

همانطور که عراقی ها می خواستند .

ازش پرسیدند : قبل از اینکه بیایی جنگ ،

چه کار می کردی ؟ گفت:درس میخواندم گفتند

کی تو را به زور فرستاد جبهه ؟ گفت

« چی دارید میگید؟ قبول نمی کردند بیام جبهه

خودم به زور اومدم ، با گریه و التماس» گفتند

اگر صدام آزادت کنه چی کار میکنی ؟ گفت

ما رهبر داریم ؛ هر چی رهبرمون بگه

فقط همین دو تا سوال رو پرسیده

بودند که یک نفر گفت : کات !

با جواب هایش نقشه عراقی ها رو به آب داد. 

منبع : کتاب دانش آموز ،

مجموعه آسمان مال آن هاست ، ص49

عاشقانه ترین


  عـــاشقــــانــه ترین بــوســــــه
˙·٠•♥♥•٠·˙˙·٠•♥♥•٠·˙˙·٠•♥♥•٠·˙

حجه الاسلام و المسلمین شهید مصطفی ردانی پور


چشم هایش را چسبانده بود به دوربین .

زل زده بود تو آتش. از پشت شعله ها عراقی بود

که جلو می آمد با کلی پی ام پی و تانک و آر پی جی .

رفت بالا ی سر بچه ها و یکی یکی بیدارشان کرد.

چند ساعت بیش تر طول نکشید .

با کلی اسیر و غنیمت برگشتند.

بار اول بود که از نزدیک عراقی می دیدند.

شب که شد،سنگر به سنگر سراغ بچه ها رفت.

– یه وقت غرور نگیردتون .

فکر نکنید جنگ همینه . عراقی ها باز هم می آن.

از این به بعد با حواس جمع تر و توکل بیش تر.

  شهید مصطفی ردانی پور

منبع : کتاب ردانی پور

دهلاویه


♥•٠·˙
«خوزستان، دهلاویه / فروردین 1386»
«پیرمرد بختیاری با دست پدرانه ی
 خود تصویر رزمندگان را نوازش می کند.»
♥•٠·˙ ♥•٠·˙ ♥•٠·˙ ♥•٠·˙ ♥•٠·˙

تاید


در یکی از مقرها مدت ها برای شست و شوی لباسها

با کمبود پودر لباس شویی موجه بودیم. چون تدارکات

جواب سربالا می داد، روزی چند نفری رفته بودیم فرماندهی. گفت:

«چند روز دیگر هم صبر کنید درست می شود».

هفته بعد حوالی غروب همه به صف شدیم، ایشان سخنرانی کردند

و در پایان صحبتشان گفتند: «راستی بچه ها مژده،

قضیه تاید را فراموش کردم بگویم. امروز با معاون استاندار

و جمعی از مسئولان جلسه داشتیم، موضوع تاید را

که گفته بودید با آنها در میان گذاشتم، گفتند

به بچه ها بگویید از امروز تاید به هر مقداری که بخواهند

(بعد از کمی مکث) نداریم!» 

منبع : پایگاه جامع عاشورا


وقت نماز

 جدا کننده متن, جدا کننده متن جدید, جدا کننده متن زیبا, انواع جدا کننده متن, عکس جدا کننده متن

 با داخل شدن وقت نماز، رزمندگان در هر کجا که قرار گرفته بودند،

بانگ برمی‌داشتند و به وحدانیت معبود و مقصودشان گواهی می‌دادند.

هیچ‌کس هم خود را از این اعلان و ابلاغ و اظهار حق با حضور

دیگری بی‌نیاز نمی‌دانست. از این روی به هنگام طلوع فجر، یکپارچه

از تمام سنگرهای نگهبانی حتی در خط، طنین روح‌افزای تکبیر،

جان‌های شیفته را فرا می‌خواند.  

منبع : کتاب فرهنگ جبهه (آداب ورسوم) - صفحه: 159


جدا کننده متن, جدا کننده متن جدید, جدا کننده متن زیبا, انواع جدا کننده متن, عکس جدا کننده متن

اب


ته صف بودم. به من آب نرسید.
بغل دستیام لیوان آب را داد دستم. گفت:
من زیاد تشنه نیستم.
نصفش را تو بخور.
فرداش شوخی شوخی به بچه ها گفتم
از فلانی یاد بگیرید... دیروز
نصف لیوانش را به من داد.
یکی گفت:
لیوان ها همه اش نصفه بود. . .
عکس متحرک از گل  و دسته گلهای زیبا-www.jazzaab.ir

حمید باکری

Click for larger version

دعا کنید که خداوند شهادت را نصیب شما کند

در غیر این صورت زمانی فرا می رسد که جنگ تمام می شود

و رزمندگان امروز سه دسته می شوند :

اول دسته ای که به مخالفت با گذشته خود بر می خیزند .

دوم دسته ای راه بی تفاوتی بر می گزینند و در زندگی

مادی غرق می شوند و همه چیر را فراموش می کنند.

دسته سوم به گذشته خود وفادار می مانند و احساس

مسئولیت می کنند که از شدت مصائب و غصه ها دق خواهند کرد .

پس از خداوند بخواهید که با وصال شهادت از عواقب زندگی بعد

از جنگ در امان بمانید چون عاقبت دو دسته اول ختم به خیر

نخواهد شد و جزء دسته سوم ماندن بسیار سخت و دشوار خواهد بود