دستور این بود؛ یک تراورس، یک موتور برق و دو عدد لامپ.
یک الاغ را با این ها مجهز می کردیم و می فرستادیم پشت تپه.
باید تهیه آتششان را می دیدی.
فکر می کردیم اگر با این همه مهمات بهمان حمله می کردند،
چه کار می کردیم.آن ها هم لابد به این فکر می کردند
که این تانک ها از کجا پیدایشان شده است.
شهید مصطفی چمران
منبع : کتاب چمران
مادر پول و طلاهاشو داد و از در ستاد
پشتیبانی جنگ خارج شد
مسوول مربوطه فریاد زد : مادر رسیدتون !
مادر خندید و گفت : من برای دادن
دوتا پسرم هم رسید نگرفتم
گفتم کلید قفل شهادت شکسته است!
یا اندر این زمانه، در باغ بسته است؟
خندید و گفت: ساده نباش ای قفس پرست!
در بسته نیست پال و پر ما شکسته است!
من خودم را لایق نمیدانم که در جواب ندای هل من ناصر ینصرنی
به امام کبیرمان لبیک بگویم... ولی از امام (ره) می خواهم که مرا دعا کند
تا بلکه نزد خداوند مورد قبول واقع شوم و به درجه ای که در نهایت شهادت است برسم.
شهید ناصر بختیاری
نشسته کنار مادر، آرام و سر به زیر می گوید:
_ مادر! پارگی شلوارم خیلی زیاد شده.
در مدرسه ... حرفش را قطع می کند و باز ... _
اگر به بابا فشار نمی آید، بگو شلواری برایم تهیه کند.
پدر می گفت: « محمدجواد » خیلی محجوب بود.
مواظب بود چیزی نخواهد که در توانمان نباشد.
شهید محمد جواد باهنر
منبع : کتاب « هنر آسمان » نویسنده : مجید تولایی
زندگى هایى که همه چیز آن تأمین است،
و تنها خدا در میان آن نیست، زودگذر است و فنا شده.
و منتظر آتش جهنم شدن است. شهید محمد حسن فایده
مثل مأموران سرشماری، چند نفر از بچه های
گردان با دفتر و دستک، راه افتاده بودند سنگر به سنگر
از سایر رزمنده ها راجع به تعداد خانوار و اهل و
عیالشان می پرسیدند، فرق نمی کرد چه سن و سالی داشته باشد،
پدر باشد یا پسر. همه کنجکاو بودند بدانند قضیه
از چه قرار است. نام، نام خانوادگی، شغل، محل سکونت،
تعداد افراد خانواده، پسر یا دختر و به این ترتیب تا آخر.
مدتها این روشی بود مثل خیلی از روشهای دیگر برای
وقت خوش کردن و مشغول کردن ذهن و دل تازه واردها و
در نهایت وقتی از این مأموران قلابی! سؤال می شد
این اطلاعات را برای چه می خواهید می گفتند:
هر خانواده که پنج پسر یا مرد داشته باشد، خمس بدهد.
خمس اولادش را. و از هر پنج نفر
یک نفر باید چهار چرخش برود هوا و شهید بشود!
منبع : کتاب فرهنگ جبهه جلد سوم
(شوخ طبعی ها) نوشته سید مهدی فهیمی
گفتم کلید قفل شهادت شکسته است یا اندر این زمانه در باغ بسته است؛
خندید و گفت:
ساده نباش ای قفس پرست...
در بسته نیست...
بال و پر تو شکسته است...
علی رضا هر وقت می خواست نامه ای برای کسی بنویسد،
اول آن دعای
« اللهم الرزقنی الشهادت فی سبیلک» را می نوشت.
او در هرجا و از هر فرصتی برای دعا کردن
در این زمینه استفاده می کرد.
شهید علی رضا حسن زاده
رضایت نامه را گذاشت جلوی مادرش.
چه امضا بکنی، چه امضا نکنی من می رم!
اما اگه امضا نکنی من خیالم راحت نیست،
شاید هم جنازه ام پیدا نشه.
در دل مادر آشوبی به پا شد،
رضایت نامه را امضا کرد.
پسر از شدت شوق سر به سر مادرش گذاشت.
جنازه ام رو که آوردند، یه وقت خودت رو گم نکنی؛
بی هوش نشی ها، چادرت رو هم محکم بگیر!
منبع : سایت صبح
دو ماه از شروع جنگ تحمیلی گذشته بود.
یک شب بچه ها خبر آوردند یک بسیجی اصفهانی
در ارتفاعات «کانی سخت» تکه تکه شده است.
بچه ها تکه های بدن او را درون کیسه ای ریختند
و آوردند. آنچه موجب شگفتی ما شد،
وصیتنامه ی این شهید بود که نوشته بود:
«خدایا اگر مرا لایق یافتی،
چون مولایم اباعبدالله (ع) بابدن پاره پاره
از این دنیا ببر.»
به خاطر کار حسین از ارومیه رفتیم سیرجان.
شرایط برام خیلی سخت بود.از یه طرف آب و هوا
غیر قابل تحمل بود و از طرفی زندگی با صاحب خونه ی بداخلاق.
یه روز دیگه طاقتم طاق شد و گفتم:""
زندگی تو این شرایط خیلی برام سخت شده"".
حسین هم سریع رفت یه خونه با موقعیت بهتر اجاره کرد.
دو ماه از رفتنمون به خونه دوم گذشته بود که
فهمیدم اجاره ای که واسه این خونه می ده از
حقوق ماهیانه اش بیشتره. بهش گفتم:""
خواهش می کنم بریم یه خونه دیگه.
نمی خوام بیشتر از این اذیت بشی"". گفت:""
نمی خوام همسری که تموم قوم و خویشش
رو ول کرده و به خاطر من به یه زندگی ساده
تن داده و از شهر خودش دور شده رو، ناراحت ببینم"".
شهید حسین تاجیک
خواهشمندم در مرگ سرخ من گریه نکنید. زیرا من ودیعه ای بودم
که دوباره مرا پس دادید و این جای هیچ نگرانی نیست.
زیرا این هدف من و آرزوی دیرینه ام بود. شهیدقاسم قاسمی
ما اگر از فرهنگ انقلابی و اسلامیمان و ارزشهای آن دفاع نکنیم،
مسلماً دشمنان حیلهگر که مانند گرگ در کمین نشستهاند،
این میراث بزرگ انسانی را به هر سویی که خود بخواهند،
میبرند. شهید محمد باولی فرد
در عملیات والفجر 3 در مهران بودیم . 36 ساعت زیر آتش سنگین دشمن ،
نیروها مقاومت بسیار خوبى کرده بودند و سرانجام دشمن را وادار به عقب نشینى کردند.
وارد عملیات شده بودیم که به خودم آمدم که نماز صبح را نخوانده ام
و فکر کردم وقت اذان صبح گذشته است . آب نبود، دست هاى من هم خونى بود؛
چون یکى از برادران آرپى جى زن را پانسمان کرده بودم .
در همان حالت تیمم کردم و گفتم اگر آب پیدا کردم بعدا دوباره نماز مى خوانم ،
بعد از خواندن نماز دیدم یک تویوتا کنار سنگرم ایستاد و صدا زد
برادران هر کس شام نخورده بیاید شام بگیرد. اتفاقا شام هم مرغ بود.
من خودم زدم زیر خنده . گفتم عجب امشب به من سخت گذشته که
احساس کردم صبح شده و نماز صبح را خوانده بودم .
وقتى ساعت را پرسیدم گفتند: ساعت 5/1 بامداد است
منبع : نماز عشق - راوی:عباس اشرفی
شب تمامی یک مرد مختصر ... چفیه
تفنگ و تیر ... حمایل ... قمقمه ... پوتین
و صبح باد به گوش همه وزید که آی!
خوشا به حال فلانی که رفته روی مین
خوشا به حال فلانی که رفت و لاله دمید
به جای هر قدمش قطره قطره روی زمین
کسی که کشته نشد از قبیله ما نیست
خوشا به حال هزاران هزار "زین الدین"
"برای بهترین دوستان خود آرزوی شهادت کنید."
"شهید
سید مجتبی علمدار"
«شهادت، مهمانی خداوند است
و شهید مهمان خدا است.»
«شهید حسینعلی پورنقاب»
بدانید اسلام منهای روحانیت اسلام نیست
و این سد دشمن شکن را نگذارید بشکند.
حجت الاسلام و المسلمین شهید مصطفی ردانی پور