شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

شهید احمدکاظمی



در عملیات آزادسازی خرمشهر، هنگامی که عراق، دفاع پرحجم و سختی تشکیل داد،
بسیاری از رزمندگان ما شهید و یا مجروح شدند. در یکی از خاکریزها فردی را دیدم که
 آرپی‌چی به دست بود و مرتب جای خود را تغییر می‌داد و به سمت دشمن شلیک می‌کرد.
همین امر باعث شد اندک نیروهای باقی مانده، با روحیة بالا فعالیت کنند. اگر خاکریز،
قبل از رسیدن نیروهای کمکی سقوط می‌کرد، وضعیت خط بحرانی می‌شد. در دل خود، آن
آرپی‌چی زن را تحسین می‌کردم. وقتی پشت خاکریز رسیدم، آرپی‌جی‌زن را دیدم. او کسی
 جز احمد کاظمی نبود که یک تنه ایستاد تا نیروهای کمکی از راه برسند و
خط سقوط نکند.   شهید احمد کاظمی

منبع : راوی: سید ناصر حسینی، ر.ک: فاتحان خرمشهر، شهید کاظمی، ص 55

شهادت پس از مجروحیت

 مجروح شدن بچه ها شکل عجیبی داشت.فقط آن هایی که تیر و ترکش خورده اند،

میدانند سرب داغ چه دردی دارد.به دلیل شرایط خاص عملیات، خیلی از مجروح ها

را نمی توانستیم به عقب منتقل کنیم .خدا میداند سرمای هوا و گل و لای چسبیده

به محل زخم ها و ضعف ناشی از خون ریزی چه بر سرمجروح می آورد!

با همه این اوصاف، بچه ها درد را تحمل میکردند و فقط ائمه اطهار علیهم السلام

را صدا میزدند.کم پیش میآمد کسی بی قراری کند. یکی از آر پی جی زن ها

ساعت 11شب با اصابت گلوله ای از ناحیه شکم مجروح شد. تا صبح نمی توانستیم

کاری برایش انجام دهیم . تمام شب به خود می پیچید.ذکر میگفت و امام را دعا می کرد.

صبح داشتیم به عقب انتقالش میدادیم .رنگ صورتش عوض شدبه زور نفس می کشید

اما دیگر به خود نمی پیچید. لحظه ای آرام گرفت. دهانش را به زحمت باز کرد.

زبانش خشک و ترک خورده بود. آهسته با همان نفس بریده اش گفت:

می خواستم به کربلات بیام ..اما نشد.. حالا پیش خودت میآم

حسین جان..ودیگر صدایی از اوبرنخواست.

راوی: محمدمهدی مسلمی عقیلی

ارپی جی زن


اکبری از کمک آرپی جی زن های من و از بچه های
شهرکرد بود. یک روز صبح که از خواب بیدار شدم به من گفت:
 «سلیمان می خواهم چیزی به تو بگویم ممکن است باور نکنی».
من تا سی دقیقه ی دیگر در همین کانال شهید می شوم.
جوابش را ندادم، اما خیلی مراقبش بودم. او دقیقاً
سی دقیقه بعد همراه مرتضی در همان قسمت کانال بر اثر
اصابت خمپاره ی 60 به شهادت رسید.

عملیا والفجر3

49.gif49.gif49.gif

در عملیات والفجر 3 در مهران بودیم . 36 ساعت زیر آتش سنگین دشمن ،

نیروها مقاومت بسیار خوبى کرده بودند و سرانجام دشمن را وادار به عقب نشینى کردند.

وارد عملیات شده بودیم که به خودم آمدم که نماز صبح را نخوانده ام

و فکر کردم وقت اذان صبح گذشته است . آب نبود، دست هاى من هم خونى بود؛

چون یکى از برادران آرپى جى زن را پانسمان کرده بودم .

در همان حالت تیمم کردم و گفتم اگر آب پیدا کردم بعدا دوباره نماز مى خوانم ،

بعد از خواندن نماز دیدم یک تویوتا کنار سنگرم ایستاد و صدا زد

برادران هر کس شام نخورده بیاید شام بگیرد. اتفاقا شام هم مرغ بود.

من خودم زدم زیر خنده . گفتم عجب امشب به من سخت گذشته که

احساس کردم صبح شده و نماز صبح را خوانده بودم .

وقتى ساعت را پرسیدم گفتند: ساعت 5/1 بامداد است 

منبع : نماز عشق - راوی:عباس اشرفی   


3184c908.gif