در عملیات بدر، حاج عباس پس از سرکشی سنگرهای اطراف، به سنگر دیدهبانی بازگشت.
در یک لحظه با شنیدن صدای مهیبی روی زمین دراز کشیدم خوب دقت کردم تا بدانم
گلوله تانک کجا اصابت کرده ، خدایا چه میبینم؟! توی این سنگر حاج عباس بود!
او را از سنگر بیرون کشیدم. ترکشی پشت سرش را متلاشی کرده بود اما چشمهایش
هنوز نگران بسیجیان بود. او را داخل قایق گذاشته و با سرعت به طرف پست امداد
حرکت کردیم. اما دیگر فایدهای نداشت همه چیز تمام شد ... قایق آرام به طر ف
اورژانس حرکت کرد در حالیکه حاج عباس با چهرهای معصوم در زیر پتو آرمیده بود.
پیکر خونی و خیس او را داخل آمبولانس گذاشته و به سمت دوکوهه راه افتادیم و به
نیت آخرین وداع، پیکر او را دور زمین صبحگاه طواف داده به سمت تهران حرکت کردیم.
عباس کریمی روز 23/12/1363 و در سالروز شهادت حاج همت به او پیوست و
این تاریخ برای دومین بار در خاطره لشگر 27 محمد رسول الله (ص) جاودانه شد
. 2 روز بعد پیکرش در کنار مزار شهید اقاربپرست به خاک سپرده شد و بار
دیگر مسافری از جزیره مجنون به بهشت زهرا (س) میهمان گشت. شهیدعباس کریمی
منبع : خاطراتی از کتاب: دجله در انتظار عباس
بالاخره یک ساعت درگیری طول کشید تا توانستم سنگرهای اول دشمن را فتح کنیم
و خودمان را به بالای قله برسانیم و پیروزی خودمان را تثبیت کنیم.
صبح فردا شهید عالی آنقدر خوشحال بود که در پوست خود نمی گنجید.
رفته رفته به ظهر و اذان نزدیک می شدیم ... من باتفاق سید محمد مشکاتی
نزد شهید رسیدیم وبا او سلام و علیکی کردیم و در کنار ایشان به
فاصله 2 متری داخل کانال نشستیم . این سفارش ایشان هم بود که فاصله
رضا سگه . . . یه لات بود تو مشهد
هم سگ خرید و فروش می کرد و هم دعواهاش از نوع . . . بودیه روز داشت میرفت سمت کوه سنگی برای دعوا و غذا خوردن . . . دید یه ماشین داره تعقیبش می کنه . .
آرم ماشین : " ستاد جنگهای نا منظم" راننده، شهید چمران شهید چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت: " فکر کردی خیلی مردی ؟
در منقطه گیلان غرب ، منطقه اى بود به نام تنکاب . نوجوان بسیار مؤ من
و با صفایى آن جا بود که خیلى اهل تهجد و نماز شب بود و همچنین نسبت
به نیروها و حقوق برادران دینى و مراعات آن و گذشت و ایثار و فداکارى
نسبت به آن ها تلاش فراوان داشت . یکى از خصوصیات این نوجوان این بود
که وقتى براى نماز شب بیدار مى شد دلش مى خواست دیگر رزمندگان را هم
بیدار کند.او شیوه خوبى را براى این کار انتخاب کرده بود. در نیمه شب
نزدیک اذانصبح گوشه اى از سنگر مى نشست و شروع مى کرد به
تلاوت آیات شریفه قرآن کریم با صداى زیبا و آهسته . از آن جا که نزدیک
اذانو وقت نماز بود و علاوه بر آن صداى دلنشینى هم داشت برادران دیگر
هیچ اعتراضى نمى کردند و با کمال میل از خواب
برمى خاستند و نماز شب مى خواندند.
منبع : نماز عشق - راوی:محمد رضا رحیمی
در عملیات خیبر در محور طاییه بودیم . عملیات شروع شده بود.
یک شب بعد از حمله در داخل سنگر که سقف خیلى کوتاهى داشت
و رزمندگان بایستى نشسته نماز مى خواندند، یکى از رزمندگان به
نام شهید حسین نانکلى گفت : بچه ها من مى روم بیرون سنگر نماز بخوانم ،
این جا در این سنگر کوتاه نماز به من حال نمى دهد و نمى چسبد.
رفت بیرون چفیه خود را باز کرد و مشغول نماز شد.
در حین نمازش چند گلوله خمپاره در نزدیکى هاى سنگر
اصابت کرد ولى او تکان نخورد و نمازش را به پایان رساند.
او هیچ آسیبى ندید و تازه بعد از نماز فهمیدیم متوجه خمپاره هم نشده است .
شهید حسین نانکلى
منبع : نماز عشق - راوی:عباس عرب
انگار در وضعیتی که آدم سخت گرفتار بود و
حال وروزخودش رانمی فهمیدودل ودماغ هیچ کاری
ـ خصوصاً خوش و بش کردن ـرانداشت، بیشتر به
پرو پایش می پیچیدند.بیچاره پیک با آن سر
و روی آشفته. کلی راه راآمده بود تا پیغامی
را برساند و تند و تیز هم برودکه هنوز چند قدمی
را از سنگر اجتماعی دور نشده بود که یک نفر
داد می زد:«برادر...!» واو بر می گشت و
منتظر خبر این مبتدا می شدو طرف آن قدر
دست دست می کردتا طفل معصوم تمام راهی را که
رفته برگرد؛آن وقت خوب که نزدیک می شد،دستش
را به سوی او دراز می کرد و می گفت:
«خداحافظ، التماس دعا!»
منبع : پایگاه جامع عاشورا
یکی از دوستان عبد الغفور تعریف می کرد:
ما جزء گروه امداد بودیم. یک روز، بعد از پیاده روی زیاد، خسته و کوفته وارد سنگر شدیم و شروع کردیم
به خوردن هندوانه ای که برایمان آورده بودند.
اما عبد الغفور هندوانه نخورد و
از سنگر بیرون رفت و گفت:
سزاوار نیست که ما میوه بخوریم و دوستان
مجروحمان در میان خاک و خون افتاده باشند.
همین که از سنگر بیرون رفت، صدای
انفجار خمپاره ای به گوش رسید. وقتی بیرون رفتیم،
عبد الغفور را دیدیم که به شهادت رسیده است.
راویت از پدر شهید
شـــادی روح شهـــدا صـــــلوات
مثل مأموران سرشماری، چند نفر از بچه های
گردان با دفتر و دستک، راه افتاده بودند سنگر به سنگر
از سایر رزمنده ها راجع به تعداد خانوار و اهل و
عیالشان می پرسیدند، فرق نمی کرد چه سن و سالی داشته باشد،
پدر باشد یا پسر. همه کنجکاو بودند بدانند قضیه
از چه قرار است. نام، نام خانوادگی، شغل، محل سکونت،
تعداد افراد خانواده، پسر یا دختر و به این ترتیب تا آخر.
مدتها این روشی بود مثل خیلی از روشهای دیگر برای
وقت خوش کردن و مشغول کردن ذهن و دل تازه واردها و
در نهایت وقتی از این مأموران قلابی! سؤال می شد
این اطلاعات را برای چه می خواهید می گفتند:
هر خانواده که پنج پسر یا مرد داشته باشد، خمس بدهد.
خمس اولادش را. و از هر پنج نفر
یک نفر باید چهار چرخش برود هوا و شهید بشود!
منبع : کتاب فرهنگ جبهه جلد سوم
(شوخ طبعی ها) نوشته سید مهدی فهیمی
با داخل شدن وقت نماز، رزمندگان در هر کجا که قرار گرفته بودند،
بانگ برمیداشتند و به وحدانیت معبود و مقصودشان گواهی میدادند.
هیچکس هم خود را از این اعلان و ابلاغ و اظهار حق با حضور
دیگری بینیاز نمیدانست. از این روی به هنگام طلوع فجر، یکپارچه
از تمام سنگرهای نگهبانی حتی در خط، طنین روحافزای تکبیر،
جانهای شیفته را فرا میخواند.
منبع : کتاب فرهنگ جبهه (آداب ورسوم) - صفحه: 159