ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 |
خواهرم!
سرخی خــــونم را
نزد سیاهی چادرتـ به امانتــ می گذارم،
پس امانت دار خوبی باش
::.. شهید مصطفی ردانی پور
گوشه ی حیاط ، می ایستاد نماز شب می خواند.
زیر انداز هم نمی انداخت . هنوز دستش خوب نشده بود؛
نمی توانست خوب قنوت بگیرد. با همان حال ، العفو می گفت.
گریه می کرد. می گفت« ماه رمضون که تموم بشه،
من هم تموم می شم.» شهید مصطفی ردانی پور