شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

جانم بابا


دست بگذار به قلب نگرانم بابا
تا که آرام شود روح و روانم بابا
چند وقت است صدایم نزدی پسر من
چند وقت است نگفتم به تو جانم بابا

مدافعین حرم


جلوی درو گرفته تا نذاره باباش بره جنگ،
قلب آدم به درد میاد ...

بابای مهربانم


باباے مـ‌هربونم...

دختـر است و
یڪ بغل،ناز
براے بابا!

اما..
چہ‌ڪنم
با نـازهـایم
بر سفره‌ے عقد،
ڪہ بوے درد دارند...

وقتے
منتظرم
تو اجازه‌ام دهے..

شـ‌هید #مهدی_ثامنی راد

دلم برات تنگ شده بابایی...

دخترها عجیـــــب.....
بابایی هستند؛
 
شهدا را یاد کنید با ذکر صلوات

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍوآلِ مُحَمَّدٍوعَجِّلْ فَرَجَهُمْ

ارزو


ثامن تم : داستان کربلا...

یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست
یک مادر گریان که به دختر می گفت:
بابای تو زنده است ، هرچند که نیست...

دلم برات تنگ شده بابایی...


عده ای باز بیایند بگویند پول خون شهدا رو بهشون دادن..
نامردیه واقعا اینطوری حرف بزنید
بابات یه روز مریض بشه
خودت رو میکشی تا دوباره به زندگی برگرده
حالا یه پسری باباش رفته بخاطر من وتو
هی بیا بگو چرا شهدا وخانواده هاشون رو اینقدر بهشون
رسیدگی میکنن
باباهامون رفتن بر  گردن ما هیچی ازتون نمیخوایم
حتی از هوای محلتونم دیگه استفاده نمیکنیم

دلم برات تنگ شده بابایی...

وقتی که سایه تورا بالای سر احساس نمی کنم برای من

دختر چه فرقی می کند نان جو بخورم یا نان خشک

لباس گرانقیمت بپوشم یا البسه ی ساده به تن کنم

  خود را در کاخ های گرانقیمت فرض کنم یا در

خانه ای کاه گلی با لبخند  بخوابم یا آرام آرام

برای تنهایی خود  گریه کنم چه سختست که ضعیفه

باشی وعمری با نازهای پدرانه خویش را آرام کنی

وحال با ظلم زمانه خودرا عاری از همدمی ببینی

که همدم گریه هاو بهانه های کودکانه ات بوده .

آه که چه سختست وجانگدازراستی پدر الان که

فکر می کنم اگر تو این حالت تنهایی ماد ر

نبود چه می شد  حالا باز گلی به گوشه جمال

گلچین روزگار که حداقل یک مونس دیگر برای ما

دخترای بی سر پناه به جای گذاشت و آن گل بی خار

رادر کوچه تنهایی به جای گذاشت سالهای سال خود

را با این باور که تو هرگز از پیشم نمی روی فریب

می دادم وقتی آفتاب عمرت غروب کرد دیگر همه چیز

برایم تمام  شد.حتی دیگر آن خنده ایی که تو از

آن به ملاحت یاد می کردی بر روی لبهایم ننشست

یعنی بهتر بگویم که از روی لبهایم فرار کرد و هرگز برنگشت.

چقدر ثانیه ها نامردند      گفته بودند که بر می گردند

برنگشتند و پس از رفتنشان   بی جهت عقربه ها می گردند

دلخوشی


دلخوشی یعنی... امشب بخشیده بشی
مثل یه بچه ای شدم که باباش اونو
 از خونه بیرون کرده.بخاطر بی ادبی که کرده
خدایاکار من از بی ادبی گذشته است به
گناه رسیده وگناهانی که روحم رو اسیر خودش کرده
وحالا اون پسر اومده در خونه التماس میکنه
ببخشنش


اونقدر اشک میریزه که بابا هم دلش به حال
بچه می سوزه وراهش میده
خدایاتوکه افریننده این باباهستی ورئفت وهمه چیزت
از بابا وهر کسی روی زمین نفس میکشه اونقدر
زیادتره که به درک ما زمینیا نمیاد
منو ببخش همیشه غلط اضافی کردم

یادتان نرود چه بچه هایی بی بابا شدن..


یادتان نرود چه بچه هایی بی بابا شدن...
یادتان نرود چه سفره هایی
 بی پسر خانواده باز شد...

 یادتان نرود چه نگاهایی
که به در خونه خشک شد....

یادتان نرود چه حسرتهایی تو
 دل
جانبازای صبورمون موند
 که یک بار با پسرشون
 بدون سرفه حرف بزنن...
خدایا ما را قدردان خون شهدا قرار بده
شادی روح مطهر این شهیدان بزرگوار
وهمه شهدای گرانقدر
از صدر اسلام تا به امروز و شفای همه
جانبازان اسلام
صلوات
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم
واحشرنا معهم واهلک اعدائهم اجمعین
التماس دعای فرج

با..............با............. بابا

 

دو بخش دارد : با ... با ... که می شود بابا

همین که هست در آن قاب عکس ، آن بالا

همین که زل زده بر چشم های غمگینم

نشسته در دل سنگر کنار آن آقا

همین که نیست که همبازی ام شود گاهی

اتاق با نفسش گر بگیرد از گرما

همین که نیست کشتی بگیرد او با من

و گاه لج کنم و بد شوم و او دعوا ...

همین که نیست که با هم به مدرسه برویم

و یا به مسجد ، هیئت ، خرید یا هرجا

همین که نیست که ما را مسافرت ببرد

شلمچه ، تهران ، قم ، مشهد امام رضا

همین که نیست بگوید : صد آفرین پسرم !

همین که نیست کند کارنامه ای امضا

***
چرا زقاب تکانی نمی خوری ای مرد

چرا سراغ نمی گیری از من تنها

نگاه کن همه نمره های من عالی

نگاه کن تو به این برگه حضرت والا !

***
به گریه سر روی زانو نهاد و خوابش برد

و قاب عکس زمین خورد مثل یک رؤیا

نشسته بود پدر در کنار او با شوق

و بوسه می زد و می گفت مرد من بر پا !

ببین کنار تو هستم بلند شو خوش خواب

آهای مرد حسابی بگیر دستم را
***
کشید چفیه به چشمان ابری و باران ...

گرفت خودکار از دست کوچکش بابا !

پروانه نجاتی

شیراز -اسفندماه ۸۶

بغض کرده ام تو رابابا


✔بغض کرده امــ نبودنتــــــــ را 【بابا】
بیا و کمے باش !ܓ✾


دل نوشت:از وقتے رفتے خانم تر شدم: ((
┘◄
【کوثر بیضایے فرزند شهیـ❀ـد مدافع حرم محمودرضا بیضایے】


کلاغ پر

 وقتے به جاے کلاغ در آن بازے کودکانه،

گفتم: 【بابا】 پـ♥ــر،

خندیدے و گفتے: «مـن که پـ♥ـر ندارم»
بزرگتر که شدم فهمیدم، تو هم پـ♥ـر داشتے 

شهید محمدعلی رجایی

دیر وقت آمده بودوبچه هاریخته بودند

دورپدر؛ازمدرسه وکارهای روزانه می گفتند.

خستگی امان چشمهایش را بریده بود.

آبی به صورت زد و برگشت. با لبخند به

بچه ها گفت: « باباجون حرفتان را بزنید،

گوش میدم. » بچه ها از حرفهای پدر که

سیراب شدند و خوابیدند، ... خوابش برد.

شهید محمد علی رجایی

منبع : کتاب « خدا که هست »

نوشته مجید تولایی


بچه که بودم بابام بهم

بچه که بودم بابام بهم

میگفت درسهات رو بخون

برات حتما دوچرخه می خرم.

گاهی تشرمیرفت نخونی

ممکنه تنبیهت کنم

هیچ وقتم تنبیهم نمی کرد

راستش از اون روزها خیلی گذشته

طوری که من یه خرده

بزرگتر شدم بماند وبماند

یادم به یه چیزی افتاد گفتم

بلا تشبیه بلا تشبیه

خداوند هم به من گفته که

وعمل صالحات ......

 

ادامه مطلب ...

ارزوی لبخند


ثامن تم : داستان کربلا...


یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست
یک مادر گریان که به دختر می گفت:
بابای تو زنده است ، هرچند که نیست...



دختر شهید


دق کردن دختر شهید از گریه بیش از حد برای پدر
رقیه بودن زمان و مکان نمی شناسد،

هر دخترک یتیمی طلب بابای شهیدش را دارد،

دِلـَت که هوای بــابــا را بکند

دیـگر نـه کـربـلا مـی خواهی نـه عـاشـورا

فقط چـشمانــــت خـرابـه شـام مـی بـیـند

و دخـتـری کـه آرام بــابــا را نــاز مـی کـرد

راستی قرار نیســــت بیایی ؟

شهدا

سر کلاس نشسته بود...
استاد می گفت...
تمام عضلات بدن از مغز ما فرمان می گیرد...
اگر ارتباط مغز با دیگر اعضا قطع شود...
دیگر بدن هیچ حرکتی نخواهد داشت...
زد زیر گریه و گفت...
پس چرا بابای من وقتی سرش رفت...!
تا یک دقیقه الله اکبر گفت...!
اشک توی چشمهای استاد جمع شد...
گفت...
جبهه و رزمنده های ما...
همه معادله های اهل علم رو به هم زدند...!!!

شهدا


 عاشق رفتن،کی از رفتن پشیمان میشود؟
**********************
سه ساله بودم که پدرم از خانه رفت
چیز زیادی برای من و مادرم نگذاشت
فقط گفت که زود بر میگردد
سال ها میگذرد!
پدرم بد قول نبود...

یادی کنیم از شهدای کربلای ایران با ذکر یک صلوات.....

ردپای مین ها

جدا کننده متن, جدا کننده متن جدید, جدا کننده متن زیبا, انواع جدا کننده متن, عکس جدا کننده متن

بوی باروت می دهی بابا، بوی یک عمر بهترین ها را
در خودت شعله می کشی هر صبح ردپای تمام مین ها را
بیشتر سرفه کن عزیز دلم، سرفه هایت برای من وحی است
پشت سر می گذارم این گونه آیه آیه پل یقین ها را
بی تفاوت تر از همیشه هنوز روزها می روند و می آیند
این زمانه زیادتر کرده ست روی پیشانی تو چین ها را
حرف بسیار می زنند اما، هرکسی که عمل کند مَرد است
هیچکس بی ریا نزد بالاتوی این شهر آستین ها را
با چه معیار می شود سنجید گوهری را که در دلت داری
محو انگشتری خود کردی کل مجموعه نگین ها را
دسته دسته پلنگ ها هر شب صف کشیدند تا به تو برسند
ماه، آن سوی پنجه ها اما فتح کرده ست سرزمین ها را...
جدا کننده متن, جدا کننده متن جدید, جدا کننده متن زیبا, انواع جدا کننده متن, عکس جدا کننده متن

دنیا ارزش ماندن ندارد


 

موقع جدا شدن گفت:
دنیا ارزش ماندن ندارد....
و من هم میدانم که دیگر بر نمیگردم...
اما در این دنیا تنها نگران یک چیز هستم ... و آن هم دخترم است ...
بدون من اذیت خواهد شد...
چون نمیخواستم حرفاشو باور کنم .... نگاه خاصی بهش کردم و گفتم...:
این چه حرفیه که میزنی..!!!
حرفم را قطع کرد و گفت :
برایم مثل روز روشن است که دیگر بر نمیگردم ....
یا زهــــــــــــــــــــــــــــرا س...


3184c908.gif

بابا ودختر


بابام میگه...
اینایی که دختر ندارن تو خونه،عمرشون هدر رفته...
صبحها...دیدن دخترت با موهای شلخته...
زیر چشاش که پف کرده...



چادر نماز سفید گلدارش رو برداره وبره نمازش رو بخونه
وبعدش میادپیشت وبایه حالتی خاص میگه بابا
وتوهم بغلش میکنی ومی بوسیش دوباره، وجوری فشارش میدی به خودت که استخوناش درد بگیره وداد بزنه بابا خرد شدم و....
اینها تمام دنیای یه پدره

بابا رفت...

گفتی : بنویسید بابا آمد ...
همه .... همه نوشتند به جز من !
همه نوشتند بابا آمد اما من نوشتم بابا رفت ...
همیشه از همان اول که اسم بابا می آمد
 بغضم می ترکید و گریه می کردم .
یادت می آید گفتی : نباید گریه کنی
 چون بابا ناراحت می شود ؟!
بین خودمان باشد اما من دلم بابا می خواهد
. بزرگ شده ام قبول اما
بدون بابا بزرگ شدنسخت است
درست مثل درس غذای لذیذ آخر کتاب
که هیچ وقت یاد نگرفتمش ...
 

یادتان نرود

یادتان نرود چه بچه هایی بی بابا شدن...
یادتان نرود چه سفره هایی
 بی پسر خانواده
باز شد...

 
یادتان نرود چه نگاهایی
که به در خونه خشک شد....

یادتان نرود چه حسرتهایی تو
 دل
جانبازای صبورمون موند
 که یک بار با پسرشون
 بدون سرفه حرف بزنن...
خدایا ما را قدردان خون شهدا قرار بده
شادی روح مطهر این شهیدان بزرگوار وهمه شهدای گرانقدر
از صدر اسلام تا به امروز و شفای همه جانبازان اسلام صلوات
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم
واحشرنا معهم واهلک اعدائهم اجمعین
التماس دعای فرج