و جبهه مدرسه است
کلاس
ما آنجاست
شتاب
کن برویم
که
دیر خواهد شد
تفنگ
را بردار
امام
می آید
و
امتحان نهایی شروع خواهد شد!
مرد با آن قیافه حق به جانب آمده بود مدرسه ،« تا نمره قبولی فرزندم را نگیرم نمی روم.»
بعضی ها می گفتند آقای رجایی! طرف آدم بانفوذی است. یک قبولی که به جایی بر نمی خورد !
می گفت :« مدرسه جای تلاش و کوشش است، بچه این فرد جای یک
بچه با استعداد را اشغال کرده است. »
غروب که می رفت، مرد همچنان تحصن کرده بود. رو به سرایدار کرد و گفت :
« به آقا پتو و آب و چای بدهید که خواستند تا صبح بمانند اذیت نشوند. »
از نمره خبری نبود که نبود. شهید محمدعلی رجایی
منبع : منبع: کتاب « خدا که هست » نوشته مجید تولایی
مادر شهید می گوید: من نمیدانستم هر وقت
می خواهد به مدرسه برود با وضو می رود،
تا اینکه چند بار توی حیاط وقتی داشت وضو
می گرفت دیدمش. بهش گفتم : مگر الان وقت نمازه
که داری وضو میگیری؟! می گفت :
""می دونی مادر! مدرسه عبادتگاهه؛
بهتره انسان هر وقت می خواد مدرسه بره،
وضو داشته باشه"" شهید رضا عامری
منبع : سفر بیست و پنجم ، ص26
دیر وقت آمده بودوبچه هاریخته بودند
دورپدر؛ازمدرسه وکارهای روزانه می گفتند.
خستگی امان چشمهایش را بریده بود.
آبی به صورت زد و برگشت. با لبخند به
بچه ها گفت: « باباجون حرفتان را بزنید،
گوش میدم. » بچه ها از حرفهای پدر که
سیراب شدند و خوابیدند، ... خوابش برد.
شهید محمد علی رجایی
منبع : کتاب « خدا که هست »
نوشته مجید تولایی
مرد با آن قیافه حق به جانب آمده بود مدرسه ،
« تا نمره قبولی فرزندم را نگیرم نمی روم.»
بعضی ها می گفتند آقای رجایی! طرف آدم بانفوذی است.
یک قبولی که به جایی بر نمی خورد ! می گفت :
« مدرسه جای تلاش و کوشش است، بچه این فرد
جای یک بچه با استعداد را اشغال کرده است. »
غروب که می رفت، مرد همچنان تحصن کرده بود.
رو به سرایدار کرد و گفت :
« به آقا پتو و آب و چای بدهید که خواستند
تا صبح بمانند اذیت نشوند. » از نمره خبری نبود که نبود.
شهید محمد علی رجایی
و جبهه مدرسه است
کلاس
ما آنجاست
شتاب
کن برویم
که
دیر خواهد شد
تفنگ
را بردار
امام
می آید
و
امتحان نهایی شروع خواهد شد!