شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

شهیدرجایی

Image result for ‫شهید رجایی‬‎

مرد با آن قیافه حق به جانب آمده بود مدرسه ،« تا نمره قبولی فرزندم را نگیرم نمی روم.»

بعضی ها می گفتند آقای رجایی! طرف آدم بانفوذی است. یک قبولی که به جایی بر نمی خورد !

می گفت :« مدرسه جای تلاش و کوشش است، بچه این فرد جای یک

بچه با استعداد را اشغال کرده است. »

غروب که می رفت، مرد همچنان تحصن کرده بود. رو به سرایدار کرد و گفت :

« به آقا پتو و آب و چای بدهید که خواستند تا صبح بمانند اذیت نشوند. »

از نمره خبری نبود که نبود.   شهید محمدعلی رجایی

منبع : منبع: کتاب « خدا که هست » نوشته مجید تولایی

بچه که بودم بابام بهم

بچه که بودم بابام بهم

میگفت درسهات رو بخون

برات حتما دوچرخه می خرم.

گاهی تشرمیرفت نخونی

ممکنه تنبیهت کنم

هیچ وقتم تنبیهم نمی کرد

راستش از اون روزها خیلی گذشته

طوری که من یه خرده

بزرگتر شدم بماند وبماند

یادم به یه چیزی افتاد گفتم

بلا تشبیه بلا تشبیه

خداوند هم به من گفته که

وعمل صالحات ......

 

ادامه مطلب ...

نماز-قطع ارتباط با خدا

جدا کننده متن, جدا کننده متن جدید, جدا کننده متن زیبا, انواع جدا کننده متن, عکس جدا کننده متن

زنی صیحه زنان و دیوانه وار خدمت پیغمبر

(ص) آمد و گفت

یا رسول الله ، اصحاب بروند کار خصوصی با شما دارم.

اصحاب رفتند ، آن زن خدمت پیغمبر(ص) نشست،

و گفت : یا رسول الله گناهی بزرگی مرتکب شده ام .


پیغمبر ( ص ) فرمود : رحمت خدا بزرگتر

از گناه تو است و با توبه گناه آمرزیده می شود

،حال بگو گناهت چیست ؟

زن گفت : یا رسول الله ، من شوهر دارم ،

زنا دادم و آبستن شدم ، بچه به دنیا آمد ،

او را در خمره سرکه خفه کردم ،

و سرکه های نجس را به مردم فروختم .

پیامبر ( ص ) خیلی ناراحت شد ، و فرمود :

می خواهی به تو بگویم چرا به درون

این چاه گمراهی افتادی ؟

گمان می کنم نماز نمی خوانی و رابطه ات با خدا قطع
شده و دچار این فلاکت شده ای !


جدا کننده متن, جدا کننده متن جدید, جدا کننده متن زیبا, انواع جدا کننده متن, عکس جدا کننده متن

بگذارید بماند



با عصبانیت فریاد زدم: - این بچه رو کی آورده اینجا؟ مرد میانسالی
برای وساطت آمد: - برش نگردونید. این بچه حالا که اومده،
من خودم ازش مراقبت می کنم.
- نمبشه پدر جان! این بچه پدر و مادرش
مشکل درست می کنند. اگه این بچه شهید بشه مردم بدبین میشن
.گفت:
 پدر این بچه منم! خواهش می کنم بگذارید

بمونه. 13 سالشه اما به اندازه یه مرد 50 ساله قدرت داره!