موقع جدا
شدن گفت:
دنیا ارزش ماندن ندارد....
و من هم میدانم که دیگر بر
نمیگردم...
اما در این دنیا تنها نگران
یک چیز هستم ... و آن هم دخترم است ...
بدون من اذیت خواهد شد...
چون نمیخواستم حرفاشو باور
کنم .... نگاه خاصی بهش کردم و گفتم...:
این چه حرفیه که میزنی..!!!
حرفم را قطع کرد و گفت :
برایم مثل روز روشن است که
دیگر بر نمیگردم
....
یا
زهــــــــــــــــــــــــــــرا س...