شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

شهدا

بالاخره یک ساعت درگیری طول کشید تا توانستم سنگرهای اول دشمن را فتح کنیم

و خودمان را به بالای قله برسانیم و پیروزی خودمان را تثبیت کنیم.

صبح فردا شهید عالی آنقدر خوشحال بود که در پوست خود نمی گنجید.

رفته رفته به ظهر و اذان نزدیک می شدیم ... من باتفاق سید محمد مشکاتی

نزد شهید رسیدیم وبا او سلام و علیکی کردیم و در کنار ایشان به

فاصله 2 متری داخل کانال نشستیم . این سفارش ایشان هم بود که فاصله

  

را رعایت کنید تا خدای ناخواسته برای همه حادثه ای رخ ندهد. انگار خداوند هم می خواست که ما یک لحظه چشم از ایشان برنگردانیم و سیمای نورانی ایشان را تماشا کنیم و این آخرین لحظات عمر، ‌شهید آنقدر صدای دلنشین و گوش نوازی داشت که هر انسان را مجذوب خود می کرد. شهید توسط بی سیم در حال صحبت کردن با فرماندهی قرارگاه عقبه بود و انگار به او سفارش می کردند که مواظب خودت باش و ایشان می گفت من و شهادت!،جالب اینجاست که به زبان مادری خود صحبت می کرد و جالبتر اینکه آخرین کلمه شهید که پشت بی سیم می گفت این بود: حسین حسین شعار ماست... هیچگاه یادم نمی رود همین که گفت: حسین حسین شعار ماست، شهادت افتخار و ناگهان ترکش خمپاره حنجره مبارکش را پاره کرد و سرشان را از بدن جدا نمود چند دقیقه ای از شهادت ایشان نگذشته و ما همه اندوهگین و ناراحت که یک باره صدای شهید بزرگوار حاج حسین بصیر را شنیدم که می گفت گوشی را بدهید به عالی . بی سیم چی گفت ذبیح الله به نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)‌ سفر کرد.   شهید ذبیح الله عالی کرد کلایی

منبع : برگرفته از سایت آوینی

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] جمعه 1 خرداد 1394 ساعت 09:01 ب.ظ

دقایقی باشهدا

یه نفر اومده بود مسجد و سراغ دوستان شهید ابراهیم هادی رو می گرفت.
بهش گفتم : کار شما چیه؟! بگین شاید بتونم کمکتون کنم
گفت: هیچی! می خواهم بدونم این شهید ابراهیم هادی کی بوده؟ قبرش کجاست؟
مونده بودم چی بهش بگم…..بعد از چند لحظه سکوت گفتم:شهید ابراهیم هادی مفقود الاثره ، قبر نداره…..چرا سراغشو می گیری؟
با یه حزن خاص قضیه رو برام تعریف کرد:
کنار خونه ی ما تصویر یه شهید نصب کردند که مال شهید ابراهیم هادی هستش. من دختر کوچیکی دارم که هر روز صبح از جلوی این تصویر رد میشه و میره مدرسه . یه روز بهم گفت: بابا این آقا کیه؟
گفتم: اینا رفتند با دشمنا جنگیدن و نذاشتن دشمن به ما حمله کنه و شهید شدند.
از زمانی که این مطلب رو به دخترم گفتم، هر وقت از جلوی عکس رد میشه بهش سلام می کنه.
چند شب پیش این شهید اومده به خواب دخترم بهش گفته من ابراهیم هادی ام ، صاحب همون عکس که بهش سلام می کنی؛
بهش گفته:دختر خانوم ! تو هر وقت به من سلام می کنی من جوابت رو میدم ؛
«چون با این سن کم ، اینقدر خوب حجابت رو رعایت می کنی دعات هم می کنم»
بعد از اون خواب دخترم مدام می پرسه: این شهید ابراهیم هادی کیه؟ قبرش کجاست؟….بغض گلوم رو گرفته بود….حرفی برا گفتن نداشتم
فقط گفتم: به دخترت بگو اگه می خواهی شهید هادی همیشه هوات رو داشته باشه
مواظب نماز و حجابت باش…

اللهم عجل لولیک الفرج


سلام ابراهیم جان میدونم بی جوابم نمیگذاری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد