شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

ﺷﻮﺧﯽﻫﺎﯼ ﺟﺒﻬﻪﺍﯼ




ﺷﻬﯿﺪ ﻣﺼﻄﻔﯽ ﮐﺎﻇﻢﺯﺍﺩﻩ
ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﺷﻮﺧﯽﻫﺎﯼ ﺟﺒﻬﻪﺍﯼ ﺍﺳﺖ
ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﻧﺎﺯ ﻣﯽﮐﺮﺩﯾﻢ ﻭ
ﻣﯽﮔﻔﺘﯿﻢ: " ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽﮐﻨﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﺷﻬﯿﺪ ﺑﻪ ﺷﻢ"! ،
 ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺳﻌﯽ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ
ﺑﺨﻨﺪﻡ، ﮔﻔﺘﻢ: " ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺷﻮﺧﯽﻫﺎﯼ ﺑﯽﻣﺰﻩ ﻧﮑﻦ "
ﮔﻔﺖ : " ﺣﻤﯿﺪ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﺯ ﺷﻮﺧﯽ ﮔﺬﺷﺘﻪ،
 ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﺑﺎﻫﺎﺕ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﮐﻨﻢ ". ﺣﺎﻻ ﻫﺮ ﭼﯽ
ﻣﯿﮕﻢ ﺧﻮﺏ ﮔﻮﺵ ﮐﻦ.
ﻣﻦ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺷﻬﯿﺪ ﻣﯿﺸﻢ، ﭼﻪ ﺑﺨﻮﺍﯼ ﻭ ﭼﻪ ﻧﺨﻮﺍﯼ !
ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ، ﻫﺮ ﭼﻪ ﺧﺪﺍ
ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ، ﻫﻤﻮﻧﻪ !
 
ادامه مطلب ...

سردارجعفرشیرسوار

سردار، جعفر شیرسوار بر اثر ترکش بمب خوشه‌ای در سوم دی 65 در

منطقة هفت‌تپه به شهادت رسید. همرزم شهید، چگونگی عروج خونین

وی را این‌گونه به تصویر کشیده است: هنگام ظهر در هفت تپه ـ

مقر لشکر 25 کربلا ـ هواپیماهای عراقی ظاهر شدند و شروع به بمباران کردند.

برادر شیرسوار به هدایت نیروها به داخل سنگرها پرداخت. در آن بین،

احساس کرد بمبی نزدیک آنها در حال فرود آمدن است. در کنار او دو

بسیجی نوجوان ایستاده بودند. رو به روی آنها چاله‌ای کوچک بود.

آن سردار با سرعت هر چه تمام‌تر پشت دو بسیجی را گرفت و

داخل چاله انداخت. خود نیز بعد از آنها داخل چاله دراز کشید؛

اما بخشی از بدنش خارج از چاله بود. او بر اثر ترکشهای بمب خوشه‌ای

به شهادت رسید، اما آن دو بسیجی سالم ماندند   شهید جعفر شیر سوار

منبع : راوی: سید یحیی خلیلی، ر.ک:

فرهنگ‌نامه جاودانه‌های تاریخ، ج5، (استان مازندران)، ص198

شهید تورجی زاده

رای عملیات کربلای چهار به شلمچه رفتیم....
حدود بیست نفر از ارکان گردان بودیم....
اما عملیات لو رفت...
سریعا برگشتیم و همه پشت تویوتا نشستیم .
 محمد تورجی هم فرستادیم جلو ماشین نشست...
در راه مرتب گلوله های خمپاره به اطراف ما زمین میخورد...
بچه ها ترسیده بودند... هر لحظه ممکن بود
 یکی ازونها بخوره رو ماشین...
 
ادامه مطلب ...

شهید حبیب الله شمایلی

در عملیات بدر، تیپ 15 امام حسن‏ علیه‏السلام، الصخره و البیضه را به تصرّف خود درآورد؛

اما در جناح چپ، از برخى یگانها موفقیت چندانى دیده نشد و به اهداف از پیش تعیین شده نرسیدند؛

از اینرو، سردار حبیب اللّه شمایلى دستور داد به پایگاه‏هاى خود به روى آبهاى هور برگردیم.

به او گفتم: «برادر حبیب! شما چون فرمانده هستید، به عقب بروید و نگران نباشید.

من گردان را برمى‏گردانم و لازم نیست شما اینجا بمانید.‌» در همان بین گلوله خمپاره‏اى به

قایق ایشان اصابت کرد و برادر شمایلى از ناحیه پا مجروح شد. باز اصرار کردم که خون‏ریزى

  ادامه مطلب ...

عملیات کربلای5


عملیات کربلاى پنج بود. در یک کانال پناه گرفته بودیم و فاصله ما

با عراقى ها کم تر از 200 متر بود. شهید حمید باقرى بالاى کانال ایستاده بود.

صدایش زدیم حمید بیا داخل کانال . این جا امن تر است .

ممکن است هدف قرار بگیرى . او در جواب گفت : هر چه خدا بخواهد همان مى شود

بعد از چند دقیقه او آمد پایین و در پشت کانال مشغول نماز شد. در همین حین خمپاره ای

کنارش خورد و به شهادت رسید. ما خواستیم خود را به بالاى سر او برسانیم که خمپاره

دیگرى درست روى پیکر مطهرش خورد و همچون گلى او را پرپر کرد. بعد از مدتى

به صحبت او فکر کردم که مى گفت هر چه خدا بخواهد همان مى شود. وقتى در

معرض دید و تیر بود هیچ اتفاقى نیفتاد، ولى هنگامى که از دید و تیر خارج شد، در

هنگام نماز به شهادت رسید و باز هم ثابت شد، هر چه خدا بخواهد همان مى شود.

  شهید حمید باقری

منبع : منبع : نماز عشق - راوی : سید محمد میر محمد على

عملیات خیبر--نماز


در عملیات خیبر در محور طاییه بودیم . عملیات شروع شده بود.

یک شب بعد از حمله در داخل سنگر که سقف خیلى کوتاهى داشت

و رزمندگان بایستى نشسته نماز مى خواندند، یکى از رزمندگان به

نام شهید حسین نانکلى گفت : بچه ها من مى روم بیرون سنگر نماز بخوانم ،

این جا در این سنگر کوتاه نماز به من حال نمى دهد و نمى چسبد.

رفت بیرون چفیه خود را باز کرد و مشغول نماز شد.

در حین نمازش چند گلوله خمپاره در نزدیکى هاى سنگر

اصابت کرد ولى او تکان نخورد و نمازش را به پایان رساند.

او هیچ آسیبى ندید و تازه بعد از نماز فهمیدیم متوجه خمپاره هم نشده است . 

شهید حسین نانکلى

منبع : نماز عشق - راوی:عباس عرب

شهید عبدالغفور بالش آبادی


                 

یکی از دوستان عبد الغفور تعریف می کرد:

ما جزء گروه امداد بودیم. یک روز، بعد از پیاده روی زیاد، خسته و کوفته وارد سنگر شدیم و شروع کردیم

به خوردن هندوانه ای که برایمان آورده بودند.

اما عبد الغفور هندوانه نخورد و

از سنگر بیرون رفت و گفت:

سزاوار نیست که ما میوه بخوریم و دوستان

مجروحمان در میان خاک و خون افتاده باشند.

همین که از سنگر بیرون رفت، صدای

انفجار خمپاره ای به گوش رسید. وقتی بیرون رفتیم،

عبد الغفور را دیدیم که به شهادت رسیده است.

راویت از پدر شهید

                                                           شـــادی روح شهـــدا صـــــلوات


شهید ردانی پور



رویش را کرده بود طرف تپه ی برهانی.
همان جایی که مصطفی شهید شده بود.
چشم بر نمی داشت . خیره خیره اشک می ریخت .
زیارت عاشورا میخواند . با صد تا لعن و صدتا سلامش .
 گریه می کرد. حجره ی قم یادش افتاده بود؛
درس خواندنشان،شب زنده داریشان،اعلامیه پخش کردن هایشان.
نفسش بالا نیم آمد . از تپه پایین آمد،
وضو گرفت برای نماز ظهر . همان جا یک
 خمپاره خورد کنارش . بچه می گفتند
« رحمت دوری مصطفی را ندید.»
 شهید مصطفی ردانی پور

منبع : کتاب ردانی پور