شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

ازدواج شهدا


سرسفره ی عقد آروم تو گوشم گفت :
میدونی من فردا شهید میشم؟!
خندیدم گفتم ازکجامیدونی نکنه غیب گویی!؟
گفت:آره دیشب مادرم زهرارو توخواب دیدم ازدواجمون
هم بهم تبریک گفت, بعدم بهم وعده ی شهادت داد.
بغض کردم گفتم :پس من چی میخوای منو تنهابزاری بری!!
توکه میدونی فردا قراره شهید بشی چرا پای سفره ی
عقد نشستی چرامنوبه عقد خودت درمیاری؟؟؟
دستموفشاردادو لبخندی زدو گفت :
آخه شنیدم شهید میتونه بستگانشوشفاعت
کنه میخوام توی اون دنیا جزء شفاعت شده هام
 باشی میخوام مجلس عروسی واقعی رو اونجابرات بگیرم ...

دوشهید از یک خانواده


شهید علی مقدم که داماد خانواده شهید
 اروجعلی ابوالفضلی بود
سپاه با اعزام شهید ابوالفضلی به دلیل کم بودن سن
 و فرزند شهید بودنش مخالفت میکرد
بعد از تلاش های بسیار شهید ابوالفضلی توانست
 رضایت مسئولان را جلب کند
موقع اعزام مادر بزرگوار شهید ابوالفضلی رو
 به شهید مقدم کرد و گفت
اروجعلی رابه تومیسپارم باهم برویدوبا هم برگردید
و این دو شهید عزیز به مناطق عملیاتی اعزام شدند
ولی بعد از شهادت خبری از پیکر پاکشان نشد
تا بعد از 32 سال درروز شهادت امام موسی بن جعفر(ع)
پیکر این دو شهید باهم به آغوش خانواده شان برگشت ...

و اینان به عهدی که با امام خود بسته بودند
 که باید جزایر مجنون حفظ شود ماندند
و با عهدی که با مادر خود بسته بودند نیز ماندند ...

مجروح16ساله


یک روز مجروحی را به بیمارستان آوردند که حدود 16 سال سن داشت.

هر دو پای وی تا قسمت ران قطع شده بود. وقتی دید گریه سر می‌دهیم،

برای دادن روحیه به ما گفت: دعا کنید پای مصنوعی به من بدهند تا دوباره به جبهه بازگردم.  

منبع :

نماز اول وقت


اعتقاد عجیبی به نماز اول وقت داشت.

در هیچ مسافرتی نبود که نماز اول وقت نخواند.

اگر در خانه بودند وقت نماز که می‌شد و نمی‌توانستیم

به مسجد برویم، در منزل به نماز می‌ایستادند و

اهل خانه به ایشان اقتدا می‌کردند. حتی بعد از

شهادتشان در عالم خواب به خواهرمان گفته بود:

  ادامه مطلب ...

یادتان نرود چه بچه هایی بی بابا شدن..


یادتان نرود چه بچه هایی بی بابا شدن...
یادتان نرود چه سفره هایی
 بی پسر خانواده باز شد...

 یادتان نرود چه نگاهایی
که به در خونه خشک شد....

یادتان نرود چه حسرتهایی تو
 دل
جانبازای صبورمون موند
 که یک بار با پسرشون
 بدون سرفه حرف بزنن...
خدایا ما را قدردان خون شهدا قرار بده
شادی روح مطهر این شهیدان بزرگوار
وهمه شهدای گرانقدر
از صدر اسلام تا به امروز و شفای همه
جانبازان اسلام
صلوات
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم
واحشرنا معهم واهلک اعدائهم اجمعین
التماس دعای فرج

عملیات کربلای 5



در عملیات کربلاى 5 هنگام ظهر ما از خط برگشته بودیم. چون ناهار آماده بود،
به کریم گفتم: «ناهار را بخوریم، بعد نماز بخوان.‌» او گفت: «نه، مى‏خواهم نماز بخوانم.‌»
 کریم رفت و ما مشغول خوردن شدیم. ناگهان صداى انفجار چند گلوله کاتیوشا به گوش رسید.
 مصطفى الموسوى با شتاب بیرون دوید و کریم را دید که در کنار تانکر آب افتاده است.
 ترکش قلبش را نشانه گرفته و به سینه‏اش اصابت کرده بود. آرى، سردار کریم صمدزاده طریقت
 - معاون فرمانده واحد طرح و عملیات لشکر 31 عاشورا -
این‏چنین شهد شیرین شهادت را نوشید.   شهید کریم صمد زاده طریقت

منبع : راوى: غلامحسین سفیدگرى، ر. ک: فرهنگ‏نامه
جاودانه ‏هاى تاریخ (آذربایجان غربى)، ص 153

قران مجید

امیدوارم این قرآن مجید را، که به وسیله

خون شهیدان زنده است زنده نگه دارید. شهیدمحمد ترکانلو

شهید


رسول خدا صلی الله علیه و آله در مورد شهید فرمود :

1-با اولین قطره خون او تمام

گناهانش بخشیده می شود.(حق اللّه)


2-جایگاه خود را در بهشت می بیند.
3-از وحشت بزرگ روز قیامت در امان می باشد.
4-از عذاب قبر ایمن است.
5-به زیور ایمان آراسته می گردد.
و...

(کنز العمال، ج4، ص410، حدیث1152)

شهیدمرتضی بهرامیان


 از برادران و خواهران می خواهم که این نهضت را حفظ کنید و در راه صدور آن از

هیچ کوششی دریغ نکنید و مگذارید بار دیگر دست جنایتکاران شرق و غرب بر شما

مسلط گردد و خونهای هزاران شهید از دست برود. شهید مرتضی بهرامیان


بی گناه بازخواست شوم

می‏گفت: من از خدا خواسته‏ام و با او پیمان بسته‏ام که قبل از شهادت، آن قدر زجر بکشم

که به خاطر هیچ گناهى بازخواست نشوم؛ پاکِ پاک خدا را زیارت کنم. در مرحله دوم عملیات،

همان برادر (یعنى عسکرى مقدم) مجروح شد و وسط میدان مین افتاد، امکان اینکه او را به

عقب منتقل کنیم، وجود نداشت. وقتى با مرحله بعدى عملیات آن منطقه را تصرّف کردیم،

با پیکر شهید عسکرى مقدم مواجه شدم. او مسافت زیادى را به طور سینه خیز آمده بود

سر انگشتانش زخم برداشته بود. هواى گرم خوزستان در خردادماه هم گواهى می ‏داد

که لب تشنه شهید شده است.   شهید عسکری مقدم

منبع : راوى: حسین وفایى، ر. ک: این راه بی ‏پایان، ص‏112.

شهیدو نقش گردنبند

بعد از شهادت محمدحسن، آقایی به خانه ما آمد و گفت: شهید ابراهیمی

مرا هدایت کرد و همیشه به ایشان مدیونم. اسمش یوسف بود. گردن‌بندی داشت با نقش

شمشیر امام علی علیه‌السلام که رویش نوشته شده بود: لافتی الا علی لاسیف الا ذوالفقار.

می‌گفت شهید آن را به او هدیه داده است. گردن‌بند را به فاطمه داد و گفت یادگاری پدرش،

بهتر است پیش خودش باشد.

  شهید شیخ محمد حسن ابراهیمی (رایزن فرهنگی ایران در گویان که بدستور سیا سلاخی شد )

منبع : برگرفته ازسخنان همسر شهید به نقل از پایگاه حی علی الجهاد

شهدا


بهش گفتیم:
چرا برنمی‌گردی عقب با این همه
ترکش هایی که توی تن ات داری؟؟؟؟

می‌گفت: آدم برای این خرده‌ ریزها که برنمی‌گرده .

ترکش باید اندازه لیوان باشه تا
 آدم خجالت نکشه بره عقب.

روی خاکریزنشسته بود،که یه خمپاره خوردکنارش

آخرسرهم با یکی ازهمین ترکش‌های لیوانی رفت.

عقب نه،

بهشت.....

شهیدی که امام زمان (عج) کفنش کرد



·٠•●✿ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ ✿●•٠·˙
شهیدی بود که همیشه ذکرش این بود،
 نمی دونم شعر خودش بود یا غیر...
♡ღیابن الزهرا
♡ღیا بیا یک نگاهی به من کن
♡ღیا به دستت مرادر کفن کن.

از بس این شهید به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه)
علاقه داشت به دوست روحانی خود وصیت می کند.
اگرمن شهیدشدم دوست دارم درمجلس ختم من توسخنرانی کنی
روحانی می گوید: ما از جبهه برگشتیم
وقتی آمدیم دیدیم عکس شهید را زده اند.
پیش پدر و مادرش آمدم گفتم:
این شهید چنین وصیتی کرده است
آیا من می توانم در مجلس ختم او سخنرانی کنم؟
 و آنان اجازه دادند...
در مجلس سخنرانی کردم بعد گفتم
ذکر شهید این بوده است:
♡ღیا بن الزهرا
♡ღیا بیا یک نگاهی به من کن
♡ღیا به دستت مرا در کفن کن

وقتی این جمله را گفتم ، یک نفر بلند شد
 و شروع کرد فریاد زدن .
وقتی آرام شد گفت: من غسال هستم
دیشب آخرهای شب به من گفتند یکی از شهدا
فردا باید تشییع شود
و چون پشت جبهه شهید شده است باید او را غسل دهی
وقتی که می خواستم این شهید را کفن کنم دیدم
یک شخص بزرگواری وارد شد گفت: برو بیرون
 من خودم باید این شهید را کفن کنم.
من رفتم در وسط راه با خود گفتم این شخص
 که بود و چرا مرا بیرون کرد؟؟؟
با عجله برگشتم و دیدم این شهید کفن شده
و تمام فضای غسالخانه بوی عطر گرفته بود.
از دیشب نمی دانستم رمز این جریان چه بود.
اما حالا فهمیدم ...نشناختم...

┘◄منبع: کتاب روایت مقدس صفحه ۹۶
به نقل از نگارنده کتاب "میر مهر"
حجه الاسلام سید مسعود پور اقایی

----------------------------

امیرجبهه های غرب وجنوب

گفتیم: «امیر! جبهه های غرب را بیشتر
 دوست داری یا جنوب را؟»
گفت: «جنوب را؛ چون شهید شدن در گرمای جنوب
 مثل شهید شدن در صحرای کربلاست و من هم دوست دارم
با عطش شهید شوم، در بیابانی سوزان.»
در یکی از گرم ترین روزهای مرداد ماه،
در منطقه شلمچه، پیکری عطشان و غرق به خون را دیدیم.
او کسی نبود جز امیر یارمحمدی، مسئول گروهان
 کوثر از گردان حضرت زهرا سلام الله علیها،
 از لشکر 10 سیدالشهداء علیه السلام.

منبع : برگرفته از کتاب دو رکعت عشق/ علیرضا قزوه

نماز اقا مهدی زین الدین


شاگرد مغازه ی کتاب فروشی بودم.
حاج آقا گفت « می خواهیم بریم سفر.
تو شب بیا خونه مون بخواب. »

بد زمستانی بود. سرد بود. زود خوابیدم.
 ساعت حدود دو بود. در زدند. فکر کردم
 خیالاتی شده ام. در را که باز کردم، دیدم
آقا مهدی و چند تا از دوستانش از جبهه آمده اند.

آن قدر خسته بودند که نرسیده خوابشان برد.
هوا هنوز تاریک بود که باز صدایی شنیدم.
انگار کسی ناله می کرد.

از پنجره که نگاه کردم، دیدم آقا مهدی توی
 آن سرمای دمِ صبح، سجاده انداخته
 توی ایوان و رفته به سجده.

شهادت


♥♥♥♥▬▬▬▬▬▬ஜ۩۞۩ஜ▬▬▬▬▬ ♥♥♥♥
  حضرت ماه:

شهادت، مرگ انسانهاى زیرک و هوشیار است.

♥♥♥♥▬▬▬▬▬▬ஜ۩۞۩ஜ▬▬▬▬▬ ♥♥♥♥


خدایا


خدایا! تو خود گفتی هر که عاشق من باشد عاشقش خواهم بود،

وهر که را عاشق باشم شهیدش خواهم کرد وخون بهای

شهادتش را نیز خود خواهم پرداخت؛ خدایا من عاشق توام!

شهید ابوالقاسم تقدیری

شهید عباس مجازی


والفجر 8 مجروح شده بود برده بودنش یکی از

بیمارستان های شیراز. حافظه اش را از دست داده بود.

کسی را نمی شناخت حتی اسمش را فراموش کرده بود.

پرستاران یکی یکی اسم ها را می گفتند بلکه

عکس العمل نشان بده. به اسم ابوالفضل که می رسیدند

شروع می کرد به سینه زدن خیال می کردند

اسمش ابوالفضل است.رفته بودم یکی ازبیمارستانهای شیراز

گفتند: « این جا مجروحی بستری است که حافظه اش را

از دست داده. فقط می دانند اسمش ابوالفضله»

رفتم دیدنش تا دیدم شناختمش . عباس بود. عباس مجازی.

بهشون گفتم:«این مجروح اسمش عباس است نه ابوالفضل»گفتند:

« ما هر اسمی که آوردیم عکس العمل نشان نداد

اما وقتی گفتیم ابوالفضل شروع کرد به سینه زدن.

فکر کردیم اسمش ابوالفضل است» 

عباس میون دار هیئت بود. توی سینه زنی اونقدر

ابوالفضل ابوالفضل می گفت که از حال می رفت. بس که

با اسم ابوالفضل سینه زده بود، این کار شده بود

ملکه ذهنش همه چیز رو فراموش کرده بود

الا سینه زدن با شنیدن اسم ابوالفضل....

شهید عباس مجازی(عضو اطلاعات عملیات لشکر 25 کربلا)

شهادت 17/12/1365- بعدازعملیات والفجر8در بیمارستان

مزار شهید: گلزار شهدای شایستگان امیرکلا بابل

با..............با............. بابا

 

دو بخش دارد : با ... با ... که می شود بابا

همین که هست در آن قاب عکس ، آن بالا

همین که زل زده بر چشم های غمگینم

نشسته در دل سنگر کنار آن آقا

همین که نیست که همبازی ام شود گاهی

اتاق با نفسش گر بگیرد از گرما

همین که نیست کشتی بگیرد او با من

و گاه لج کنم و بد شوم و او دعوا ...

همین که نیست که با هم به مدرسه برویم

و یا به مسجد ، هیئت ، خرید یا هرجا

همین که نیست که ما را مسافرت ببرد

شلمچه ، تهران ، قم ، مشهد امام رضا

همین که نیست بگوید : صد آفرین پسرم !

همین که نیست کند کارنامه ای امضا

***
چرا زقاب تکانی نمی خوری ای مرد

چرا سراغ نمی گیری از من تنها

نگاه کن همه نمره های من عالی

نگاه کن تو به این برگه حضرت والا !

***
به گریه سر روی زانو نهاد و خوابش برد

و قاب عکس زمین خورد مثل یک رؤیا

نشسته بود پدر در کنار او با شوق

و بوسه می زد و می گفت مرد من بر پا !

ببین کنار تو هستم بلند شو خوش خواب

آهای مرد حسابی بگیر دستم را
***
کشید چفیه به چشمان ابری و باران ...

گرفت خودکار از دست کوچکش بابا !

پروانه نجاتی

شیراز -اسفندماه ۸۶

شهدای جاویدالاثر


♡❤ جاویدالاثر شهید ابوالقاسم جوادی،
در حال نوشتن شعار و آرمانش...
شهید شد و پیکرش تا به امروز برنگشته است.

✔ شهدا شعارهایشان را که همان آرمان‌شان
بود با ◄【 خـون‌شان 】► امضا کردند
┘◄ ✘ ولی ما شعــآرهایمان را با
 لایک و فالو امضا می‌کنیم ...!
فرقــش همین است :
◆/ او شهـیــد می‌شود /◆ ...
◘ ولی من می‌مـیــرم ◘

وصیتنامه شهدا


ملتی که شهید دارد، پروا ندارد.نباید نسبت به

یاوه گویان بی تفاوت باشد.

طلبه شهید احمد بابایی

حفظ حجاب

خواهرانم، شما می توانید با حفظ حجابتان نگهبان

خون من و تمام شهدا باشید قربان‏ محمد جهانى

حس شهادت


ای وای خدا یعنی چه حسی داره!!!!!!!!!!!
چقد سخته این لحظه........
وسخت از از همه اینا منی که دارم این لحظه
خداحافظی رو از تصاویرشون می بینم وذره ذره اب میشم

انفاق


 بهرام علاقه ی عجیبی به انفاق داشت. بعد از شهادتش متوجه شدیم

او در ساعت های فراغت خود در باغ های اطراف کرج، کار می کرده است.

و با پول آن کتاب های مذهبی برای کودکان مناطق محروم می خریده است. 

 شهید بهرام علی اجلالی

منبع : سایت صبح

شهید پاسدار، مهندس محمد عاشوری


من بسیار به سپاه بدهکارم هرچه دارم از بسیج و سپاه است همواره در

تبلیغ برای این دو نهاد بکوشید. شهید پاسدار، مهندس محمد عاشوری

توفیق شهادت


میان ما وشهادت عهدی برای رفتن

وتنها انان که بر پیوندشان با

او ماندند باشهادت خواهند رفت



فدای لب تشنه ات

مدتی پیش وقتی با برادران یگان تفحص لشکر 27 حضرت رسول(ص) در محور فکر مشغول تجسس

پیکرهای مطهر شهدا بودیم. در حد فاصل یک کانال پیکر شهیدی را کشف کردیم که معلوم بود

از رزمندگان عزیز گردان حنظله بوده است. در لابه لای لباس های شهید به دفترچه یادداشتی

برخوردیم که نوشته های آن مربوط به 11 سال پیش بود. در آخرین برگ آن دفترچه نوشته شده بود:

امروز روز پنجم است که در محاصره هستیم، آب را جیره بندی کرده ایم،

نان را جیره بندی کرده ایم، عطش همه را هلاک کرده، همه را جز شهدا

که حالا کنار هم در انتها کانال خوابیده اند. دیگر شهدا تشنه نیستند.

فدای لب تشنه ات ای پسر فاطمه(س). 

منبع : سایت صبح - راوی: رزمندگان لشکر 27

به یاد بسیجیان شهید

آبی درون قمقمه نمانده بود، اما همین طور خونی بود که از بدنش می رفت. در «بموی قدیمی» محاصره شده بود. داشت آخرین نفس هایش را در این دنیا می کشید. تشنه بود. دقیقه ای قبل، خودش از معدود بچه های باقی مانده، خواسته بود که پیکر نیمه جانش را رها کنند و به جنگ با دشمن ادامه دهند. از این لحظه به بعد، تنها ۵ دقیقه تا شهادتش فاصله داشت. تیر به گلویش خورده بود و قلبش از شدت درد، داشت تیر می کشید. دست کرد در جیب پیراهن و قرآن جیبی اش را درآورد، اما فهمید که یارای خواندن ندارد. چشمانش تیره و تار می دید آیات را. قرآن را برگرداند داخل جیبش. چشمانش را بست و آنچه از کلام خدا حفظ بود، شروع کرد به خواندن. خواند و خواند تا آخرین ثانیه های زندگی اش، فرا رسید. فهمید که دارد جان می دهد.

  ادامه مطلب ...