پدر گفت: خواهرت رو به کی می سپاری و می ری؟ پدر و مادرش را به کناری کشید و آهسته گفت:
« علی اکبر چطور از سکینه جدا شد؟ اگه ما امروز نریم، روز قیامت مسئولیم. شهدا به گردن ما حق دارند!»
پدر گریه کرد. پسر بی تاب شد. - شما باید منو مثل امام حسین که علی اکبر رو تشویق می کرد،
برای رفتن به جنگ تشویق کنید! منبع : سایت صبح
♦◘◘◘◘◘◘◘◘◘ ♦♦◘◘◘◘◘◘◘◘◘ ♦♦◘◘◘◘◘◘◘◘◘ ♦♦◘◘◘◘◘◘◘◘◘ ♦
مثلا آموزش آبی خاکی می دیدیم. یکبار آمدیم بلایی را که دیگران سر ما آورده بودند سر بچه ها بیاوریم ولی نشد. فکر می کردم لابد همین که خودم را مثل آن بنده خدا زدم به مردن و غرق شدن، از چپ و راست وارد و ناوارد می ریزند توی آب با عجله و التهاب من را می کشند بیرون و کلی تر و خشکم می کنند و بعد می فهمند که با همه زرنگی کلاه سرشان رفته است. کلاه سرشان این بود که در یک نقطه ای از سد بنا کردم الکی زیر آب رفتن. بالا آمدن. دستم را به علامت کمک بالا بردن. و خلاصه نقش بازی کردن. نخیر هیچکس گوشش بدهکار نیست. جز یکی دو نفر که نزدیکم بودند. آنها هم مرا که با این وضع دیدند، شروع کردند دست تکان دادن: خداحافظ! اخوی اگه شهید شدی شفاعت یادت نره!
وقتی احسان می خواست به جبهه برود، پدرش که سخت بیمار بود، به او گفت:
« پسرم! برای چه می خواهی به جبهه بروی؟ من جبهه تو هستم،
پیش من بمان تا وقتی که حالم خوب شود. آن وقت برو.» احسان گفت:
«پدر من که چیزی نیستم، تو خدا را داری.»
…با این حرف رضایت
پدر را جلب کرد و به جبهه رفت.
شهید احسان آطاهریان
منبع : سایت صبح
با شلیک توپ مستقیم تانک، ترکش،
پهلویی شهید حاج حسن عینعلی را شکافت.
آرام « یا زهرا »، « یا زهرا » می گفت.
با اشاره ش فهمیدم چیزی می خواد بگه.
گوشم را کنار دهانش بردم.
گفت: سر و رویم را با چفیه بپیچید!
مبادا روحیه ی بچه ها تضعیف بشه.
پیروی از امام امت که پیروی از ائمه و پیامبر و خداست را سرلوحه همه امور قرار دهید
و محکم و مستحکم بر پشت سر او لحظه ای دست از مبارزه و استقامت برندارید.
سردار شهید سید محمد رضا دستواره
شهید سید مرتضی آوینی:
«آخرین مقاتله ما، به مثابه سپاه عدالت،
نه با دموکراسی غرب،بلکه با اسلام آمریکایی است؛
بلکه اسلام آمریکایی از خود آمریکا دیرپاتر است.
اگر چه این یکی نیز ولو هزار ماه باشد
به یک شب قدر فرو خواهد ریخت
و حقپرستان و مستضعفان وراث زمین خواهند شد.»
میخواهم♥پربازکنم ♥ در آسمان ♥شهادت پرواز کنم
ای عشقم ای پروردگارم دستم را بگیر و
ازمن بگیر انچه را که مرا به
◘زمین ◘دل بسته است
در دوران نوجوانی اعلامیه ای علیه شاه نوشت و
نام خود را در انتهای آن نگاشت!
وقتی او را دستگیر می کنند، می پرسند:
""چرا نامت را نوشته ای؟"" می گوید:""
چون می خواستم بدانید من از شما نمی ترسم.""
شهید حجت الاسلام سید عباس موسوی قوچانی
منبع : فضیلت های ماندگار، ص98؛
به نقل از سید علی موسوی(فرزند شهید)
دیروز ازهرچه بودگذشتیم-امروزازهرچه بودیم گذشتیم. آنجاپشت خاکریزبودیم
و اینجادرپناه میز. دیروزدنبال گمنامی بودیم و امروزمواظبیم ناممان گم نشود.
جبهه بوی ایمان میداد و اینجاایمانمان بومیدهد. آنجا بر درب اتاقمان مینوشتیم
یاحسین فرماندهی ازان توست؛ الان مینویسیم بدون هماهنگی واردنشوید.
الهی نصیرمان باش تابصیرگردیم، بصیرمان کن تاازمسیربرنگردیم.
آزادمان کن تا اسیرنگردیم.
سردار شهید نور علی شوشتری
به کلیه برادران و خواهران توصیه
تهذیب نفس و تزکیه نفس دارم و به نظر
حقیر بهترین راه آن شناخت و معرفت است.
شهید عزت الله عسگری
به حرف یاوه گویان توجهی نکنید و
با توکل به خدا بر دهان یاوه گویان
بکوبید به امید زیارت کربلا و قدس عزیز.
شهید مهدی عاصی تهرانی
مبارزه ما مبارزه بر سر خاک و زمین نمی باشد بلکه مبارزه ما را
در عقیده مان می باشد و این اعتقاد و ایمان ماست
که دشمنان را به لرزه افکنده
و آنان را به تکاپو انداخته.
شهید علی نصیرزاده
از برادرانم و دوستانم می خواهم که
قوی دل باشند و به شایعه های رادیو
بیگانه و یا مزدوران داخلی توجه نکنند
آنها بر تضعیف روحیه ایرانی چیزی
نمی خواهند. شهید سلیمان شرافت
با یه عده طـــلبه آمدند قم.
همه شهــــید شدند الا محــــسن.
خواب امام حسین'علیه السلام'رو دیده بود.
آقــــــا بهش گفته بود:
"کارهات روبکن این باردیگه بار آخره "
یه ســربند داده بودبه یکےاز رفقاش،
گفته بود شهیدکه شدم ببندیدش به ســینه ام.
آخه از آقا خواسـتم بےسر شهید شم.
باچندتااز فرماندهان رفته بود توی دیدگاه.
گلوله 120خورده بود وسطــشون
جنـــــازه اش که اومد،ســـــر نداشت.
سربند رو بستیم به سیـــنه اش..
روی سربند نوشته بود ؛
"أنا زائر الحســــــین ع"
♥ شهید محسن درودی ♥
محمدعلی(نیکنامی) وصیت کرده بود:
""وقتی پیکرش را برای طواف به حرم می برند
مدت بیشتری پای ضریح نگه دارند"".
به خدام که گفتیم قبول نکردند و گفتند:
حرم شلوغه و پیکر ایشون همانطور که با بقیه
شهدا وارد می شه همراه بقیه هم خارج می شه.
آن روز حدود سی تا چهل شهید را کنار ضریح
قرار داده بودند. مراسم نوحه خوانی هم
برگزار شد و بعد شهدا رو طواف دادند.
اما وقتی نوبت محمدعلی شد متوجه ریختن
قطره های خون از پایین پیکر شدیم و خدام
را خبر کردیم. به خاطر اینکه آب خون
روی فرش ها می ریخت از تکون دادن پیکر
خودداری کردند. حدود بیست و پنج دقیقه
طول کشید تا پیکر را توی دو لایه پلاستیکی
قرار دادند و دیگه خونی ازش نریخت به خاطر
اتفاقی که افتاد، محمدعلی نیم ساعت بیشتر
از بقیه کنار ضریح بود و به خواسته اش
که توی وصیت نامه اش گفته بود رسید.
منبع : راوی:خواهر شهید منبع:
کتاب من شهید می شوم ص۱۲۸
برحذر باشید از وسوسه های نفس و مدام به یاد
خدا باشید تا از شر نفس و شیطان در امان باشید.
سردار شهید حمید باکری
حاضر بودم روزی ده مرتبه شهید بشوم اما به
من نگویند بیا صبحگاه. نمیدانم چرا این قدر برایم
زور داشت. اما مثل من کم نبودند. دیگر از بس برای فرمانده
عذر و بهانه می آوردم، چشمش که به من می افتاد می گفت:
«........... یا می خواهی بروی به پسرخالۀ داماد خواهرت تلفن کنی؟»
منبع : پایگاه جامع عاشورا
با عجله کیفش را برداشت که برود مدرسه. گفتم :
«مادر جان صبحانه نخوردی! » گفت : «مدرسه ام دیر می شه»
ظهر که برگشت خانه سریع وضو گرفت و آماده شد. گفتم :
«ناهار آماده است» گفت : «از نماز عقب می مونم»
ناهار نخورده رفت مسجد. روزه بود. نمی خواست کسی بفهمد.
شهید رضا صفری
منبع : فهمیده های کلاس - روایت هایی کوتاه از زندگی دانش آموزان شهید
اگر جنازهای از من آوردند دوست دارم
روی سنگ قبرم بنویسید:
(یا زهرا علیها السلام).
شهید محمد تورجی زاده
در منطقه 112 فکه، پیکر شهیدی اول میدان مین روی زمین بود.
اطرافش مملو از مین منوّر بود. مین منوّر شعله بسیار زیادی دارد به حدی که می گویند
کلاه آهنی را ذوب می کند. حرارتی که در نزدیکی آن نمی توان گرمایش را تحمل کرد.
خوب که نگاه کردم دیدم آثار سوختگی به خوبی بر روی استخوانهای این شهید پیداست.
در همان وهله اول فهمیدم که چه شده، او نوجوانی تخریب چی بود، که
شب عملیات در حال باز کردن راه و زدن معبر بوده است تا گردان از آنجا رد شوند
ولی مین منوّری جلویش منفجر شده و او برای اینکه عملیات و محور نیروها لو نرود،
بلافاصله خودش را بر روی مین منوّر سوزان انداخته تا شعله های آن
منطقه را روشن نکند و نیروها به عملیات خود ادامه دهند.
منبع : سایت صبح
درجاده بصره - خرمشهر وقتی که
شهید علی اکبر دهقان به شهادت رسید،
ایشون همین طورکه می دوید از پشت از
ناحیه سر مورد اصابت قرار گرفت وسرش جدا شد...
در همان حال که تنش داشت می دوید
سرش روی زمین می غلتید...
سر این شهید حدود پنج دقیقه فریاد
"یاحسین، یاحسین" سر می داد...
همه داشتند گریه می کردند...
چند دقیقه بعد از توی کوله پشتی اش
وصیتنامه اش روبرداشتند، نوشته بود:
خدایامن شنیده ام که امام حسین(علیه السلام)
با لب تشنه شهید شده ،
من هم دوست دارم این گونه شهید بشم...
خدایا شنیده ام که سرامام حسین(علیه السلام)
را از پشت بریده اند، من هم دوست دارم
سرم از پشت بریده بشه...
• خدایا شنیده ام سر امام حسین (علیه السلام)
بالای نیزه قرآن خوانده، من که مثل امام
اسرار قرآن را نمی دونم که بتونم با اون
انس بگیرم و بتونم بعد مرگم قرآن بخونم،
ولی به امام حسین (علیه السلام) خیلی عشق دارم...
دوست دارم وقتی شهید میشم سر بریده ام
مشغول به ذکر یاحسین یاحسین باشه...
.
.
.
این گونه بودند یاران خمینی ..... .
و چگونه ایم ما ....؟؟؟ ....
┘◄ نقل از کتاب روایت مقدس، ص ۳۰۰