کوچه هایمان را به نامشان کردیم که
هر وقت آدرس منزلمان را می دهیم بدانیم
از گذرگاه کدام شهید با آرامش به خانه رسیده ایم .
ساقی جبهه سبو بر لب هر مست نداد
نوبت ما که رسید میکده را بست نداد
حال خوش بود کنار شهدا آه دریغ
بعد یاران شهید حال خوشی دست نداد
زود بیدار شدم تا سر ساعت برسم
بایداین بار به غوغای قیامت برسم
من به "قد قامت" یاران نرسیدم، ای کاش
لا اقل رکعت آخر به جماعت برسم
آه ،مادر! مگر از من چه گناهی سر زد
که دعا کردی و گفتی به سلامت برسم؟
طمع بوسه مدار از لبم ای چشمه که من
نذر دارم لب تشنه به زیارت برسم
سیب سرخی سر نیزه ست... دعا کن من نیز
اینچنین کال نمانم به شهادت برسم
بی خبر رفتی وبی خبر مانده ایم هنوز ,
شدی مشهور عالمیان,شدی جواهری بر پیشانی زمانه
تا درخشش تو نوری باشد برای گم شدگان راه .
سلام برتو سلام بر عظمت قدم هایت ,سلام برسرداران
بی پلاک ,سلام بر سینه هایی که هزار درد
فاش نشده بردوششان آرمیده
سلام بر غربت وبی نشانی وبوی چادر خاکی مادر
,سلام بر شاهد ترین غریب
دستی به نشانه ی التفات بر سرم بکش کاسه ی
صبر دردهای دلم لبریز شده ,دستانم دخیل همان
مشتی خاک بی نشان که که به پیشگاه خداوند متعال تقدیم شد.
مادری تنها پسرش را فرستاد وحال پلاکی
به یادگار از او برایش اورده اند
وکجا می فهمیم مادران شهدا چه
می کشند.
تا حال شده است تبی یا
سر دردی شما را عارض شودمادرتان
زودتر از شما بیمار شده است واگر از این بدتر بشود شما بیماریتان
سخت باشد به نحوی که فشار بدنتان بیفتد وراه رفتن برایتان
مقدورنباشد مادرتان زودتر رفته است ....
نمیدانید حال مادرانی که پس از عمری برایشان
قطعات عشقشان را می اورند در جبعه های عاشقی
چه حالی دارند راستی تک پسری بود که رفت واسمانی شد
وپر کشید بسوی حضرت حق
سه شبانه روز در منطقه عمومی سومار سرگردان بودیم . از هر طرف که می رفتیم ،
می خوردیم به نیروهای دشمن . چون نمی خواستیم درگیر شویم ، خودمان را مخفی می کردیم .
در این مدت سختی زیاد کشیدیم ، ولی سخت ترین چیز دیدن جنازه شهدا و مجروحین بود .
در این میان چند بار به چشم خودمان دیدیم که عراقی ها با کمک لودر و بولدورزر
گودال بزرگی می کندند و همه جنازه ها را می ریختند داخلش و رویشان خروارها
خاک می ریختند و خیلی سخت بود که شاهد زنده به گور شدن
بچه های مجروح هم باشیم . به یاد شهدای زنده به گور شده
منبع : برگرفته ازپایگاه منبرک
۱۳ سال و چند روز بعد «ندا رضوانی»
دانش آموز مقطع اول دبیرستان، اهل نیشابور،
همین که عکس ۶ ماهگی خودش را همراه
با وصیت نامه کوتاه و ناتمام پدرش،
پشت عکس دید، با خودکار قرمز، یک سربند سرخ،
روی پیشانی کوچکش کشید و نوشت:
«سلام بر حسین». یک قطره اشک ندای بزرگ،
روی عکس قدیمی، قشنگ تر کرده بود
خنده ندای کوچک را.
راستی! نسیمی جان فزا می آید…
روزنامه کیهان ۳ آذر
☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼
مدتی پیش وقتی با برادران یگان تفحص لشکر 27 حضرت رسول(ص) در محور فکر مشغول تجسس
پیکرهای مطهر شهدا بودیم. در حد فاصل یک کانال پیکر شهیدی را کشف کردیم که معلوم بود
از رزمندگان عزیز گردان حنظله بوده است. در لابه لای لباس های شهید به دفترچه یادداشتی
برخوردیم که نوشته های آن مربوط به 11 سال پیش بود. در آخرین برگ آن دفترچه نوشته شده بود:
امروز روز پنجم است که در محاصره هستیم، آب را جیره بندی کرده ایم،
نان را جیره بندی کرده ایم، عطش همه را هلاک کرده، همه را جز شهدا
که حالا کنار هم در انتها کانال خوابیده اند. دیگر شهدا تشنه نیستند.
فدای لب تشنه ات ای پسر فاطمه(س).
منبع : سایت صبح - راوی: رزمندگان لشکر 27
از این گونه خبرها بسیار بود. خیلی وقتها چیزی نبود و باید دست خالی بر می گشتیم، یا جنازه ی بعثی ها بود.
آن روز هم خبر رسیده بود که در منطقه، مقداری استخوان پیدا شده است. رمز حرکت ما آن روز نام
مبارک حضرت رقیه(س)، دختر سه ساله ی امام حسین (ع) بود. به محل گزارش شده رسیدیم.
کنار یک ساختمان خرابه پیکر دو شهید پیدا شد. نشستیم یک روضه ی خرابه ی شام خواندیم.
گفتم:«حتماً یک شهید دیگر هم هست، باید بگردیم.» بچه ها تعجب کردند. گشتیم. اما چیزی پیدا نکردیم.
خبر رسید دو تا پیکر هم از یک منطقه دیگر تحویل قرارگاه تیپ شده است. در راه به دلم افتاد
یکی از پیکرها باید مشکلی داشته باشد. وقتی پیکرها را دیدیم، یکی از آن ها عراقی بود! رمز حرکت:
یا رقیه محل کشف شهدا: کنار خرابه تعداد شهدا: سه شهید، به نام دختر سه ساله
منبع : سایت صبح
کوچه هایمان را به نامشان کردیم که
هر وقت آدرس منزلمان را می دهیم بدانیم
از گذرگاه کدام شهید با آرامش به خانه رسیده ایم .
ای شهیدان؛ منم و داغ شما میدانید
سوز نیهای نیستان مرا میدانید
شرمساریم شهیدان که چنین پژمردیم
زنده ماندید شما ما ـ همه ـ اینجا مردیم
سبز و پر بار شما ما همه بیبار و بریم
بال و پر باز، شما ما همه بیبال و پریم
هر روز غروب با عصاش میاد جلوی در میشینه و
منتظر میمونه تا از دانشگاه برسم. از دور لبخند میزنه
و یه شعری برام میخونه. قربون صدقم میره و میرسم جلوش
سرمو با دودستش میگیره و پیشانیم رو می بوسه.
نمیدونم چرا هر روز منتظر من میمونه. شاید یاد مجیدش میفته.
آخه خاله فضه مجیدش رو تو جبهه داده برای خدا.
حالا تنها دل خوشیش اینه که غروب من از راه برسم.
اما تازه فهمیدم وقتی که ازش دور میشم یواشکی
با گوشه روسریش اشک چشماش رو پاک می کنه…..
سنگ قبر شکسته تقدیم به مادران شهدا
در سینهام دوباره غمی جان گرفته است
« امشب دلم به یاد شهیدان گرفته است »
تا لحظهای پیش دلم گور سرد بود
اینک به یمن یاد شما جان گرفته است
✿،؛،✿،؛،✿الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم✿،؛،✿،؛،✿
╝═════════════════════════════════════╚
انگار از آسمان آتش می بارید. به شهید غلامی گفتم:
«گروه را مرخص کنیم تا اوایل پاییز که هوا خنک تر می شود،
برگردیم.» گفت: «بگو عاشق نیستیم.» گفتم:
«علی آقا! هوا خیلی گرم است. نمی شود تکان خورد.» گفت:
«وقتی هوا گرم است و تو می سوزی، مادر شهیدی که در
این بیابان افتاده است، دلش می شکند و می گوید: خدایا بچه ام
در این گرما کجا افتاده است؟ همین دلشکستگی به تو کمک
می کند تا به شهید برسی.» نتوانستم حرف دیگری بزنم.
گوشی را گذاشتم، برگشتم و گفتم: بچه ها، اگر از گرما
بی جان هم شدیم، باید جستجو را ادامه دهیم.»
پس از نماز صبح کار را شروع کردیم. تا ساعت نه صبح هر چه
آب داشتیم، تمام شد. بالای ارتفاعات 175 شرهانی،
چشم هایمان از گرما دیگر جایی را نمی دید. به التماس نالیدیم:
«خدایا تو را به دل شکسته ی مادران شهید....»
در کف شیار چیزی برق زد، پلاک بود.....
شهید گمنامی بعد از دعای مادرش جنازهاش پیدا شد. پسرش در خواب به مادر گفت:مادر جان خیلی خوب است که جنازهام پیدا شده و تو شبهای جمعه بالای سرم میآیی؛ اما وقتی جنازهام پیدا شد من را از یک نعمت محروم کردند. ما شهدای گمنام شبها در بیابان حضرت زهرا(س) میآمد و برایمان مادری میکرد. این حرفها را امام بیست سال پیش زده بود که شهدای گمنام همدمی جز نسیم حضرت زهرا(س) در بیابان ندارند.