شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

دل نوشته


نام غربت وگمنامی که می آید دل بی قرار می شود

اشک حلقه می بندد گوشه ی چشمانت وگره می خورد

بر تارو پود سنگی بی نشان ومزاری عطرآگین

بارانی که می شوی کم کم عاشق می شوی ,حس میگیری

وجوری دلگرم می شوی گویا در آغوشی امن جای گرفته ای.

چگونه گمنام بخوانمت که صدها ستاره شده ای

بر دل عشاق بی قرار وصل.


حکایت عجیبی است عقده گشایی با شهیدی گمنام

با تنی تکه تکه  که می شود گره گشای قلب

هزار پاره ات شهیدی که نامش را با معبودش معامله کرده

ودر این تاخت زدن بی شمار سود کرده.

تاکی دل من چشم به در داشته باشد
ای کاش کسی از تو خبر داشته باشد

 

 

شهید گمنام

گفتند شهید گمنامِ ، پلاک هم نداشت ،

اصلا هیچ نشونه ای نداشت ؛

امیدوار بودم روی زیرپیرهنیش

اسمش رو نوشته باشه …

نوشته بود : “اگر برای خداست ،

بگذار گمنام بمانم”

خدایا



خدایا دوست دارم گمنام و تنها باشم تا در
غوغای کشمکشهای پوچ مدفون نشوم.
شهید یونس یونسی المشیری

فدای لب تشنه ات

مدتی پیش وقتی با برادران یگان تفحص لشکر 27 حضرت رسول(ص) در محور فکر مشغول تجسس

پیکرهای مطهر شهدا بودیم. در حد فاصل یک کانال پیکر شهیدی را کشف کردیم که معلوم بود

از رزمندگان عزیز گردان حنظله بوده است. در لابه لای لباس های شهید به دفترچه یادداشتی

برخوردیم که نوشته های آن مربوط به 11 سال پیش بود. در آخرین برگ آن دفترچه نوشته شده بود:

امروز روز پنجم است که در محاصره هستیم، آب را جیره بندی کرده ایم،

نان را جیره بندی کرده ایم، عطش همه را هلاک کرده، همه را جز شهدا

که حالا کنار هم در انتها کانال خوابیده اند. دیگر شهدا تشنه نیستند.

فدای لب تشنه ات ای پسر فاطمه(س). 

منبع : سایت صبح - راوی: رزمندگان لشکر 27

به یاد اونهایی که


به یـاداونایی که«نگفتن» مابابقیه فرق داریم
.
.
.
ولی
« ثابتـــ » کردن..
وبه یاد اونایی عاشق بودن وبه یاد اونایی
که نخواستن حتی یک وجب از این
خاک رو اشغال کنن وگمنام ماندند
وای برما بر فردای ما
═════════ ♥ೋღ☃ღೋ♥ ═══════════

شهادت


گوشی تلفن را برداشت.
پسرش بود: «مامان سلام، من امروز،
 امروز شهید می شوم.
می دونم دیشب خواب دیدم سیدی کنار
 خیابان کتاب باز می کند.
بعد از کلی اصرار برای من نیز کتاب باز کرد،
توی کتاب: «با خط قرمز نوشته شده بود شهادت...
آره مامان دیشب غسل شهادت کردم.
مامان داری گریه می کنی؟»
تو را به خدا حلالم کن.
من باید برم برایم دعا کن خداحافظ.
گوشی تلفن از دست مادر افتاد و مات و
 حیران به دیواره روبه رویش خیره شد.
قطرات درشت اشک بر گونه اش لغزید،
کاپ قهرمانی تنیسش را بوسید.
دستی بر لباس هایش کشید و در انتظار خبر
شهادت فرزند به در نگاه کرد.
بالآخره پیکرش را آوردند.
♥•٠·˙♥•٠·˙♥•٠·˙♥•٠·˙♥•٠·˙

شهیدخدارحم شمس الدینی


خدایا! خوش دارم گمنام در کربلای ایران جان دهم و جسدم

در کربلای خوزستان بپوسد تا جایی از این زمین را اشغال نکنم.

شهید خدا رحم شمس الدینی


شهید مصطفی چمران

44.gif44.gif44.gif44.gif
خدایا خوش دارم گمنام و تنها باشم

تا در غوغای کشمکش های پوچ
مدفون نشوم.
شهید_مصطفی_چمران


گمنام


پلاکش را آرام باز کرد و انداخت داخل رودخانه .

دستش را گرفتم و با عصبانیت گفتم :

این چه کاری بود کردی ؟ اشکِ چشمانش سرازیر شد...

سرش را بالا آورد و گفت : حاجی ! من سید هستم .

میخوام مثل مادرم زهرا گمنام بمونم .





   

شهیدگمنام


ای فاتح خوبی ها گمنــــــام تویی یا من؟!

 

شوریده دل شهدا گمنــــــام تویی یا من؟!

 

برگشتی از آغوش خامـــوش بیابان ها!

 

کردی به دل ما جا گمنـــــام تویی یا من؟!


گمنام تویی یا من


ای فاتح خوبی ها گمنــــــام تویی یا من؟!
شوریده دل شهدا گمنــــــام تویی یا من؟!

برگشتی از آغوش خامـــوش بیابان ها!
کردی به دل ما جا گمنـــــام تویی یا من؟!


شهید گمنام :
یعنی شهیدی که می توانست عقب بیاید اما ماند.

.
ماچی ؟ حاضریم در راه گلوله باران ارزش هایمان عقب نکشیم؟