شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

شهید حاج حسین خرازی




جاى کابل هاروى پشتم مى سوخت.داشتم فکر مى کردم
 «عیب نداره بالأخره بر مى گردى. مى رى اصفهان.
 مى رى حاج حسین رو مى بینى. سرت رو مى گیره لاى دستش،
 توى چشم هات نگاه مى کنه مى خنده، همه این غصه ها
 یادت مى ره...» در را باز کردند، هلش دادند تو.
خوردزمین;زودبلندشد.حتى برنگشت عراقى ها را نگاه کند.
 صاف آمد پیش من نشست. زانوهایش را گرفت تو بغلش.
 زد زیر گریه.گفتم«مگه دفعه اولته که کتک مى خورى؟»
نگاهم کرد. گفت «بزن و بکوبشونو که دیدى.» گفتم
 «خب؟» گفت «حاج حسین شهید شده».   شهید حسین خرازی
منبع : [برگرفته از مجموعه کتب یادگاران |
انتشارات روایت فتح | فاطمه غفاری]

【پیامکی دردناک و غرور انگیز 】

«از دیروز تو ماشین داشتیم با دختر خاله ام تو سروکله ی هم میزدیم که خواهرم
یهو بهت زده موبایلشو نشونم داد . نگاهم روی صفحه گوشیش خشک شد . نفسم بالا نمیومد ،
جمله ی سه کلمه ای که هرچی میخوندم فهمش نمی کردم . . .
ملیحه دوستمون! یک ماه هم نشده که شوهرش رفته بود سوریه . بهش می گفتیم چطور راضی شدی که بره؟
 گفت آخرش که چی وظیفه شه باید بره! خودم راهیش کردم . .
خودش راهیش کرد اما کسی از دلش خبر نداشت. اولین باری که سه روز پشت سرهم هیچ تماسی باهاش نگرفته بود ، ملیحه تب کردو افتاد . . .
پریشب بود که خواهرم باهاش تلفنی صحبت می کرد . برای اینکه دلداریش بده و از نگرانی درش بیاره .
میگفت شوهرم گفته اونجا همش بفکر توعم و درباره تو حرف میزنم . خواهرم خندیده بودو بهش گفته بود : خوووب پس دوز تعلقات مادیش هنوز بالاست ، خیالت تخت حالا حالاهاااا شهید نمیشه ، اما . . .
و اما شهید عزیز که همسرش، صاحبِ این پیامک است، کسی نیست جز، «مرتضی زارع»، پاسداری از نیروهای «لشکر 14 امام حسین(صلوات الله علیه)» که روز 18 آذر ماه، در نبرد با «مزدوران سعودی» و «پیروان اسلام آمریکایی» در سوریه، خلعت شهادت پوشید.

لبخند شهید


• به چه می خندند ؟؟؟!!

• شاید به من که دارای ام گناه است

 و دلبستگی ام دنیا ؟؟

•شاید سخن شهید آوینی مستحق من باشد :

یاران شتاب کنید...

گویند قافله ­ای در راه است که

 گنهکاران را در آن راهی نیست،


آری گنهکاران را راهی نیست ،

اما پشیمانان را می ­پذیرند.

فرزندشهید




【5 سال ، 6 سال ......】

الکی گفتن باباش رفته مسافرت و همین روزا برمیگرده

بزرگ که شد فهمید باباش کلا رفته و برنمیگرده

شاید بشه اونو تو خواب دید....

شهید عباس متقی


کار را برای رضای خدا انجام دهید.

وقتی رضایت خدا حاصل شد،

انسان قلبش سبک و پاک می‌شود. شهید عباس متقی

شهید بروجردی


بیست و یک بهمن پنجاه و هفت با رادیوش بى سیم کلانترى ها را مى گرفت. مى گفت

 «برید فلان جا، زور آخرشونه.» امام که آمد، عبا پوشید، عمامه گذاشت.

اسلحه اش را هم گرفت زیر عبا و رفت فرودگاه.  شهید بروجردی


منبع :
برگرفته از مجموعه کتب یادگاران | انتشارات روایت فتح | عباس رمضانی

شهیدا




شهیدبایک وکیل دوست شده بودوداشت مبانی شیعه را
 برایش بازگو می‌کرد.ایشان به من می‌گفت:نگران نباشید.
 این شیخی که من می‌شناسم،ربایندگانش را هم شیعه می‌کند
 و برمی‌گردد!   شیخ محمد حسن ابراهیمی
(رایزن فرهنگی ایران در گویان که بدستور سیا سلاخی شد )

منبع : برگرفتهازسخنان همسرشهیدبه
 نقل ازپایگاه حی علی الجهاد

وصیت نامه


ضعف‏هاى خود را در نظر بگیرید و تهذیب و تزکیه‏ ى نفس پیدا کنید.
 
شهیدمحمدرضا معلمى

شهید رحمت الله میثمی


از مشهد برگشته بود. اردوى مشهد گذاشته بودند. به همه گفته بودند با خانواده هاشان بروند.

پرسیدم «خانواده رو هم بردین؟» گفت «نه.» گفتم «چرا؟» گفت «از وقتى رحمت اللّه شهید شده،

سعى مى کنم بین خانواده ى خودم و او فرقى نذارم. گفتم اگه خانوادم رو ببرم،

خانمش دلش مى گیره. مى گه اگر شوهرم بود، من رو هم مى برد.»   شهیدعبدالله میثمی

منبع : برگرفته از مجموعه کتب یادگاران | انتشارات روایت فتح | مریم برادران

شهید حسین چتر زرین



شهید
به تمامی انسان‏ها و تاریخ پیام دارد که: ارزش ها با خون من زنده شد،
پاسدار آن باشید، تا چون من فائز شوید.
شهیدحسین چترزرین

شهادت



شهادت، زیباترین، بالنده‌ترین و نغزترین کلام در تاریخ بشریت است،

شهادت بهترین و روشن‌ترین معنی حقیقت توحید است و

تاریخ تشیع خونین‌ترین و گویاترین

تابلو نمایانگر شکوه و عظمت شهید است. حاج ابراهیم همت

وصیت نامه شهیدامیر تشت زرین




از مجالست‌های بی‌ارزش و وقت‌گیر صرف‌نظر کنید که در این مجالس
 به جز عیب‌جویی و غیبت مؤمنین چیزی حاصل نمی‌شود.
شهید امیر تشت زرین

شهادت



داشتیم مى رفتیم مراسم شهید کلهر. چشم هاش پر از اشک شد. گفت «هفته ى پیش رفتم مقر،
دیدم کلهر نشسته، بلند بلند گریه مى کنه. پرسیدم چى شده؟ تعریف کرد چه قدر از نیروهاش شهید شدن.
بیش تر از همه براى میررضى مى سوخت. نمى دونم چرا گفتم. اما گفتم غصه نخور. تو اولین کسى هستى
 از میون ما، که مى رى پیش میررضى.» به محاسنش دست کشید و گفت
«دیگه دلم مى خواد خدا توى همین عملیات مزد منم بده.»   شهیدعبد الله میثمی

منبع : برگرفته از مجموعه کتب یادگاران | انتشارات روایت فتح | مریم برادران]

شهیدسیدمنوچهرمدق



به استخوان خردکرده ها، این کسانی که یاران و رفقایشان جلوی چشمانشان تکه تکه

و شهید شدند و آرزویشان آن بود که کاشکی آن موقع ما هم رفته بودیم،

احترام بگذارید و حرمت آنها را نگه دارید. شهید سید منوچهر مدق

شهید چمران

گفتم:شما حالتون خوش نیست. مریض شدین. گفت:نه، خوبم. گفت:تب و لرز کردین؟

سرش را انداخت پایین. گفت «نه عزیز، گرسنه م.» دو روز چیزى نخورده بود.

همه جا را دنبال غذا گشتم; هیچى نبود، هیچى. یعنى یک ذره خرما یا قند هم نبود.

رفتم پیش خانمش. گفتم «این جا چیزى پیدا نمى شود، بگذارید برویم داخل شهر.»

گفت «نه.» قایم شده بودم توى انبار. بغض کرده بودم و از گونى نان خشک ها، جاهایى

که کپک نداشت مى شکستم و مى گذاشتم توى سینى.   شهید مصطفی چمران

منبع : برگرفته از مجموعه کتب یادگاران | انتشارات روایت فتح | رهی رسولی فر

قهرمان واقعی


یادمه کلاس چهارم٬توکتاب درسیمون یه پسر هلندی بود

که انگشتش رو گذاشته بودتوسوراخ سدتاسد خراب نشه !

قهرمانی که با اسم و خاطره ش بزرگ شدیم ؛
" پطروس"
تو کتاب٬عکسی ازپطروس نبودوهیچ وقت تصویرش روندیدیم.
همین باعث شد که هر کدوممون یه جوری تصورش کردیم

و برای سالها تو ذهنمون موندگار شد !


پطرس ذهن ما خسته بود٬ تشنه و رنگ پریده ؛
انگشتش کرخت شده بود و ...
سالها بعد فهمیدیم اسم واقعی پطروس٬ هانس بود ؛

تازه هانس هم یک شخصیت تخیلی بود که یک نویسنده

آمریکایی به نام " مری میپ داچ " نوشته بود ؛


بعدها هلندی ها از این قهرمان خیالی که خودشون

هم نمی شناختنش، یک مجسمه ساختند .

خودهلندی هاخبرنداشتندمانسل درنسل

باخاطره پطروس بزرگ شدیم

شاید اون وقتا اگه می فهمیدیم پطروسی

در کار نبوده ناراحت می شدیم !

  ادامه مطلب ...

عنایت خداوند


مگرنه اینکه ماسرتاپای وجودمان نیازمند

عنایات الهی است پس چرا از دعا غافلیم.

شهید مسعود خدادای حسین آبادی

شهادت


شهادت هدفیست که همه کس را یارای رسیدن بدان نیست و مسیریست که

هر از راه رسیده­ای ]را­[ توان قدم نهادن و پیمودن آن نیست. شهید عباس آقایی

شهید حسن باقری


پس از شکست در عملیات رمضان شهید حسن باقری فرماندهانش را جمع و

برای آنان صحبت می‌کند و به آسیب‌شناسی این عملیات می‌پردازد: «اگر صد شهید

در شناسایی بدهیم پیش خدا جواب داریم اما در عملیات بدون شناسایی اگر یک

شهید بدهیم جوابی نداریم. شناسایی نقاط خوبمان،

نقاط ضعف دشمن و تلاش جدی در این راه...»   شهیدحسن باقری

منبع : برگرفته ازپایگاه اطلاع رسانی گروه جهادی نادیان

شهید مهدی باکری

در پی اصول اعتقادی تحقیق و مطالعه نمائید و تفکر زیاد نمائید

تا به اصول اعتقادی یقین کامل داشته باشید. شهید حمید باکری

شهیدسیدجمشیدصفویان


انسان برای اینکه بتواند بهتر زندگی کند احتیاج به تفکر و ایمان
 به خدا دارد.
شهید سید جمشید صفویان

شهید تر بشوم

دعا کنید که من ناپدیدتر بشوم
که در حضور خدا رو سپید تر بشوم


بریده های من آن سوی عشق گم شده اند
خدا کند که از این هم شهید تر بشوم


 که ذره های مرا باد با خودش ببرد

خدا که خواست ز دنیا بعیدتر بشوم

که زیر بارش سرب و اسید، تر بشوم
خودش به فکر من و تکه‌های من است

دعا کنید از این هم شهید تر بشوم


شهید بی سر

پسرش که شهید شد دلش سوخت.
آخه یادش رفته بود برای سیلی ای که
تو بچگی بهش زده بود، عذرخواهی کنه
با خودش گفت:
" جنازه ش رو که آوردن صورتشو می بوسم "
آوردنش . . . ولی...
سر نداشت...

هرم آتش نمی گذاشت کسی بیشتر از دو- سه متر به نفربر نزدیک شود



«علی مسجدیان» از رزمنده گان پرسابقه ی لشکر14 امام حسین(صلوات الله علیه) چنین روایت می کند:

اواسط اردیبهشت ماه 61، مرحله ی دوم «عملیات الی بیت المقدس»، «حسین خرازی»، نشست

ترک موتورم و گفت: «بریم یک سر یه خط بزنیم». بین راه، به یک نفربر پی ام پی برخوردیم که در

آتش می سوخت و چند بسیجی هم، عرق ریزان و مضطرب، سعی می کردند

با خاک و آب، شعله ها را مهار کنند. حسین آقا گفت:« اینا دارن چی کار می کنن؟

وایسا بریم ببینیم چه خبره».هرم آتش نمی گذاشت کسی بیشتر از دو- سه متر

به نفربر نزدیک شود. از داخل شعله ها، سر و صدای می آمد. فهمیدیم یک بسیجی داخل نفربر

 

ادامه مطلب ...

چرا نمی ایی

کـجـایی پدر چــــرا نــمی آیـــــی
تمــام جوانـی مادرم، چرا نمی آیی

اگرچه سخت ولی دخترت، بزرگ شد
برای عـقد کنـانش با وفــا نمی آیـــی؟

فرزند شهید موسوی

پرواز

مرا بـالی اسـت از پـرواز مـانده
قدمهایی اسـت در آغـاز مانده

شهیدان! دستـهایـم را بگیـریـد
منــم همـــراهِ از ره بـاز مـانـده