شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

فدای لب تشنه ات

مدتی پیش وقتی با برادران یگان تفحص لشکر 27 حضرت رسول(ص) در محور فکر مشغول تجسس

پیکرهای مطهر شهدا بودیم. در حد فاصل یک کانال پیکر شهیدی را کشف کردیم که معلوم بود

از رزمندگان عزیز گردان حنظله بوده است. در لابه لای لباس های شهید به دفترچه یادداشتی

برخوردیم که نوشته های آن مربوط به 11 سال پیش بود. در آخرین برگ آن دفترچه نوشته شده بود:

امروز روز پنجم است که در محاصره هستیم، آب را جیره بندی کرده ایم،

نان را جیره بندی کرده ایم، عطش همه را هلاک کرده، همه را جز شهدا

که حالا کنار هم در انتها کانال خوابیده اند. دیگر شهدا تشنه نیستند.

فدای لب تشنه ات ای پسر فاطمه(س). 

منبع : سایت صبح - راوی: رزمندگان لشکر 27

شهادت


خودش جوهر آورد و انگشتم را زد روی کاغذ.

می دانست که برایم سخت است ازپیشم برود.مدام می گفت :

«مامان از ته دلت راضی باش ! خب؟ »

آخر از ته دل راضی ام کرد و رفت. 

شهید محمد رضا رمضانی شهری

منبع : فهمیده های کلاس - روایت هایی کوتاه

از زندگی دانش آموزان شهید

عباس


شهید چهار حرف دارد ..

عباس هم چهار حرف دارد

ومن عباس را فراموش کردم

واین خیلی حرف دارد

عباسم دلم برایت تنگ شده است

امشب  قلبم جایگاهت بود

بر فراز منبر عشق

در قلبم نشسته بودی

وگریه ها وهق هق هایم رو می دیدی

عباسم می شود مرا نیز ببری

خسته شدم از دنیا

با تمام جلال وجبروتش

خسته شدم از بس که

نفسم مرا به زمین زدو

حال

همه ان چیزی که میخواهم بگویم

بغض شده است واز چشمانم فرو می ریزد

عباسم فاصله گرفته ام از تو

ولی هیچگاه قلبم از بودنت

خالی نبوده است 

دعا کنید که من ناپدیدتر بشوم
که در حضور خدا رو سپید تر بشوم

بریده های من آن سوی عشق گم شده اند
خدا کند که از این هم شهید تر بشوم

که ذره های مرا باد با خودش ببرد
خدا که خواست ز دنیا بعیدتر بشوم

که زیر بارش سرب و اسید، تر بشوم
خودش به فکر من و تکه‌های من است


شهید علی پورحبیب


ظرف ها را از مادر گرفت ، شست و گفت :

دستات دیگه حساسیت گرفته مادر.

مادر رفت سراغ غذا

که روی اجاق گاز بود. پسر ، دنبال مادر رفت ؛

مثل اینکه می خواست به مادر چیزی بگوید .

رفت کنار مادر و خیلی مودب گفت :

مادر چرا اسمم را گذاشتید فرزام؟!

چرا علی نه ؟!

حسین نه ؟! ... و ادامه داد که :

آخه آدم با شنیدن فرزام یاد هیچ

انسان خوبی نمی افته! من اصلا

صاحب نامم رو نمی شناسم

که بهش افتخار کنم!

از همان روز به بعد بود که همه

علی صدایش می زدند

  شهید علی پورحبیب

منبع : آب زیر کاه ص 37


دعای شهادت


دعا کنید که من ناپدیدتر بشوم
که در حضور خدا رو سپید تر بشوم


بریده های من آن سوی عشق گم شده اند
خدا کند که از این هم شهید تر بشوم


که ذره های مرا باد با خودش ببرد
خدا که خواست ز دنیا بعیدتر بشوم

که زیر بارش سرب و اسید، تر بشوم
خودش به فکر من و تکه‌های من است

دعا کنید از این هم شهید تر بشوم

جاذبه زمین



چه کسی می گوید جاذبه رو به زمین است ؟؟؟
من کسانی را دیدم که فارغ از هر کششی رفته اند
 تا بالا ، تا اوج …آری ؛ جاذبه رو به خداست !!!

دوکوهه


گفـــتم : دوکوهـــه را می‌شناســــــی؟
پاســــخ داد: آری.
گفتــــــم : سبب این نامگذاری چیست؟ چرا دوکوهه؟
گفـــــــت : علتش را نمی دانم. ولی دو کوهش را می شناسم. [از جیبش عکسی
بیـــــرون آورد و ادامه داد:] همین دو عکسی که بر روی ساختمانش جلوه نمایی
می‌کنــــد. حاج همت و حاج احمد .....
گفتــــم : پس اگر ایــن چــنــیــن اســـت، بــایــد بــه احــتــرام
هـــمــه بــســیــجــیــانــی که قدم در اینــــجا نــهادنـــد
هـــــزار کوهــــــه بــنـــامــیــمــــش