براى مرخصى مىخواستیم با شهید خرازى،
فرمانده لشکر14امام حسین علیه السلام،به اصفهان برویم
گفت:بیابااتوبوس برویم.گفتم:حاجى،خیلى گرم است! گفت:
گرما؟! پس این بسیجیها در این گرما چه کار مىکنند؟
با اتوبوس مىرویم تا کمى حالمان جا بیاید شهید خرازی
خاطره ای از شهید خرازی
مادرشهید میگه:
میگه مادرم وقطی که خمپاره کنارم خورد من را داشتند
به بیمارستان منتقل می کردند
میگه : که روح من از بدنم خارج شد
منو تاجایی بردند ودیدم یه ملک الهی
داره بهم میگه حسین اینجا بهشت واینجا هم جایگاه تو
میگه مادر من به این ملک گفتم هنوز وقتش نشده بچه ها
به من نیاز دارند من باید برگردم
دکتراین سردار بزگ هم میگه ما داشتیم خودمون را برای
خبردادن اماده میکردیم که حسین دوباره شروع به نفس کشیدن کرد
وقتی هم خوب شد سریع برگشت به جبهه
وتوی عملیات کربلا بود که شهید شد
شهید خرازی یک عارف بود. همیشه با وضو بود.
نمازش توام با گریه و شور و حال بود و نماز شبش ترک نمیشد.
نصفه شب، چشم چشم را نمى دید; سوار تانک، وسط دشت.
کنار برجک نشسته بودم. دیدم یکى پیاده مى آید.
به تانک ها نزدیک مى شد، دور مى شد.سمت ما هم آمد.
دستش را دورِ پایم حلقه کرد. پایم را بوسید. گفت
«به خداسپردمتون.گفتم«حاج حسین؟»گفت هیس!اسم نیار»
رفت طرف تانک بعدى. شهید حسین خرازی
منبع : [برگرفته از مجموعه کتب یادگاران |
انتشارات روایت فتح | فاطمه غفاری]
میثمى چفیه اى که وسایلش را توى آن پیچید،
زده بود زیر بغلش. منتظر فرمانده ایستاده بود
که باش برود خط. اواخر شب تا اذان صبح از شهادت گفت.
همیشه کم حرف مى زد، حتی از این جور حرف ها.
اما آن شب دو - سه ساعت حرف زد. شهید حسین خرازی
منبع : [برگرفته از مجموعه کتب یادگاران
| انتشارات روایت فتح | فاطمه غفاری]
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤
ببین سردار.
ببین دلتنگ دیدارم...
ببین
خوابم نمی آید،
بیدارم...
نگفتم تا کنون، اما کنون بشنو:
تورا بیش از همه کس دوست میدارم
امروز برای شهدا وقت نداریم
ای داغ دل لاله تو را وقت نداریم
با حضرت شیطان سرمان گرم گناه است
ما بهر ملاقات خدا وقت نداریم
چون فرد مهمی شده نفس دغل ما
اندازه ی یک قبله دعا وقت نداریم
در کوفه تن غیرت ما خانه نشین است
بهر سفر کرببلا وقت نداریم
تقویم گرفتاری ما پر شده از زر
ای داغ دل لاله تو را وقت نداریم
هر چند که خوب است شهیدانه بمیریم
خوب است ولی حیف که ما وقت نداریم
هر چه که میکشیم و هر چه که بر سرمان میآید
از نافرمانی خداست و
همه ریشه در عدم رعایت حلال و حرام خدا دارد.
سردارشهید حاج حسین خرازی
خواستیم به زور بفرستیمش عقب؛
خودش را از پشت موتور انداخت پایین و با خنده گفت
دستم قطع شده، سرم که قطع نشده!
حاج حسین خرازی...