شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

بامداد ٤دی؛٣٠سال پیش...


بامداد ٤دی؛٣٠سال پیش...
عملیات تازه شروع شده...
#غواصان به آب زده اند،امریکاییها عملیات رالو دادند...
خیلی هایشان یابرنگشتند یاسالها بعددرتابوت آمدند،آنهم بادستان بسته...
#سالروزکربلای4

مظلومانه


چقدر مظلومانه رفتند

وچقدر ما زود از یاد بردیمشان

همین دیروز بود که تشیعشان کردیم

ویادمان رفته که انها زنده اند

ومارا زمان با خود برده


عملیات کربلای5




قبل از عملیات کربلای 5 جمعی از بچه های گروهان
 غواص الحدید از گردان حمزه سیدالشهدا لشگر 7
ولی عصر (عج) مشغول شوخی و مزاح با فرمانده بودیم
 که ناگهان فرمانده گفت: «بچه ها دیگر شوخی بس است،
 چند لحظه ای اجازه بدهید می خواهم وصیت نامه بنویسم.
 من تا دو ساعت دیگر شهید می شوم، بگذارید برایتان
 چیزی به یادگار بگذارم».
نیم ساعتی از این ماجرا نگذشته بود که
 فرمان حمله صادر شد
 و درست زمانی که هنوز دو ساعت از
 آغاز عملیات سپری نشده
 بود فرمانده شهید «جان محمد جاری»
 به ملاقات معشوق خویش
 رسید و کربلایی شد.
راوی: پرویز پورحسینی

غواص


ﺧﺒﺮ 270 ﺷﻬﯿﺪﯼ ﮐﻪ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﺭﺍ
ﺷﻨﯿﺪﯾﺪ؟ 175 ﻏﻮﺍﺹ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﺑﺴﺘﻪ ﯾﺎﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ. ﯾﻌﻨﯽ
ﺍﻋﺪﺍﻡ ﺩﺳﺘﻪ ﺟﻤﻌﯽ. ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﺷﺎﻥ ﺣﺘﯽ ﺟﺎﯼ ﺟﺮﺍﺣﺖ ﻧﯿﺰ
ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺍﻧﺪ. ﯾﻌﻨﯽ بعثیها!!! ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻪ ﮔﻮﺭﺷﺎﻥ ﮐﺮﺩﻩاند.
ﺩﺭ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﮐﻪ ﺧﺎﮎ ﺭﻭﯼ ﭼﺸﻤﻬﺎ ﻭ ﺩﻫﺎﻧﺖ ﺭﯾﺨﺘﻨﺪ، ﺑﻪ
ﭼﻪ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﯾﺸﯿﺪﯼ، ﺍﯼ ﺑﺮﺍﺩﺭ؟!!!
ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﻣﺎﺩﺭﺕ؟ ﺑﻪ ﺍﻋﺘﻼﯼﻭﻃﻦ؟ ﺑﻪ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﯼ ﻣﺎ؟ﺑﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ
 ﺭﺍﻫﺘﺎﻥ ﺭﺍﺍﺩﺍﻣﻪ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪﺩﺍﺩ؟ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻢ ...
ﻓﻘﻂ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﮐﻪ ﻧﺸﺪ ﺑﺮﺍﺩﺭ. ﻧﺸﺪ. ﺧﺠﻞ ﻣﺎﻧﺪﯾﻢ ﺍﺯ ﭼﺸﻤﺎﻥ
ﻣﺎﺩﺭﺕ ﮐﻪ ﺧﺸﮏ ﺷﺪﻧﺪ ﺑﺮ ﺁﺳﺘﺎﻥ ﺩر.
زمستان 65؛ کربلای چهار؛ گردان یاسین؛
نوجوانان غواص؛ 120 غواصی که رفتند و فقط 4
نفر برگشتند و حالا پیکر مطهرشان در یک گور
دسته‌جمعی در عراق تفحص شد و برگشت!

اخوی شفاعت یادت نره :


مثلا آموزش آبی خاکی می دیدیم. یکبار آمدیم بلایی را که دیگران سر ما آورده بودند سر بچه ها بیاوریم ولی نشد. فکر می کردم لابد همین که خودم را مثل آن بنده خدا زدم به مردن و غرق شدن، از چپ و راست وارد و ناوارد می ریزند توی آب با عجله و التهاب من را می کشند بیرون و کلی تر و خشکم می کنند و بعد می فهمند که با همه زرنگی کلاه سرشان رفته است. کلاه سرشان این بود که در یک نقطه ای از سد بنا کردم الکی زیر آب رفتن. بالا آمدن. دستم را به علامت کمک بالا بردن. و خلاصه نقش بازی کردن. نخیر هیچکس گوشش بدهکار نیست. جز یکی دو نفر که نزدیکم بودند. آنها هم مرا که با این وضع دیدند، شروع کردند دست تکان دادن: خداحافظ! اخوی اگه شهید شدی شفاعت یادت نره!

غواص-والفجر8




شما از آب گل آلود عبور کردید
 تا به خدا برسید
و من آب را گل آلود کردم که خدا را نبینم

غواص-والفجر8


این خاک و این مرز و بوم با این سختی ها حفظ شده است

غواص-والفجر8

سیاهی شب همه جا را گرفته بود. بچه ها آرام و بی صدا

پشت سر هم به ترتیب وارد آب می شدند. هرکس گوشه ای

از طناب را در دست داشت. گاه گاهی نور منورها سطح

آب را روشن می کرد و هر از گاهی صدای خمپاره های

سرگردان به گوش می رسید. 30 متر به ساحل اروند

یکی از نیروها تکان خورد. خواست فریاد بزند که

نفر پشت سرش با دست دهان او را گرفت و آرام در

گوشش چیزی زمزمه کرد. اشک از چشمان جوان سرازیر شد،

چشم هایش را به ما دوخت و در حالی که با حسرت به

ما می نگریست، گوشه ی طناب را رها کرد و در

آب ناپدید شد. از مرد پرسیدم: «چه چیزی به او گفتی؟»

با تأمل گفت: «گفتم نباید کوچک ترین صدایی بکنیم

وگرنه عملیات لو می رود، اون وقت می دونی جون چند

نفر... عملیات نباید لو بره» تمام بدنم می لرزید،

جوان در میان موج خروشان اروند به پیش می رفت. 

منبع : سایت صبح - راوی: آقای جابری


●●●▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬ஜ۩۞۩ஜ▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬●●●
اللًّهُـ‗_‗ـمَ صَّـ‗_‗ـلِ عَـ‗_‗ـلَى مُحَمَّـ‗_‗ـدٍ وَ آلِ مُحَمَّـ‗_‗ـَد و عَجِّـ‗_‗ـلّ فَّرَجَهُـ‗_‗ـم ●●●▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬ஜ۩۞۩ஜ▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬●●●

یاران



یاران به " بـــسم الـلـه " گفتــــن، رد شدنـــــد از آب


من خــــــتم قـــــرآن کــــردم و درگیـــــر مردابــــــم


غواص


حال اگر میتوانی این گونه باشی بسم الله
جنگ نرم اینگونه مردان بی ادعا میخواهد تا باازخود
گذشتگی کشورشان رابه دست نااهلان نیندازند.
غواص به فرمانده اش گفت:
اگر رمز را اعلام کردی و تو آب نپریدم،
من رو هول بده تو آب!
فرمانده گفت اگه مطمئن نیستی میتونی برگردی.
غواص جواب داد نه، پای حرف امام ایستادم. فقط
می ترسم دلم گیر خواهر کوچولوم باشه.
آخه تو یه حادثه اقوامم رو از دست دادم
و الآن هم خواهرم رو سپردم به
همسایه ها تا تو عملیات شرکت کنم.
والفجر8 ، اروند رود وحشی ، فرمانده تا داد زد
 یا زهرا (س)،
غواص اولین نفری بود که تو آب پرید !

غواص به فرمانده اش گفت


ابراهیم اصغری به تاریخ ۱۹/۱۰/۶۵ در عملیات کربلای ۵ در لباس

غواصی در منطقه شلمچه به شهادت رسید. آن چه می خوانید

آخرین جملاتی است که شهید ابراهیم اصغری در شب عملیات

کربلای ۵ در ۱۸/۱۰/۱۳۶۵ در آخرین صفحه دفترچه اش نوشته است:

« این زیباترین لحظه ی زندگی من است زیرا پنج ساعت

مانده یا به معشوق بپیوندم و یا حسرت عاشقان را بخورم »

و عکس زیر آخرین تصویر شهید ابراهیم اصغری پس از

شهادت است.ابراهیم عادت نداشت هنگام عملیات هایی

که بعنوان غواص در خط مقدم حاضر می شد اسلحه حمل کند

و تنها به بستن تعدادی نارنجک دور کمرش نارنجک بسنده می کرد.

آخرین عکس و یادداشت یک شهید غواص
غواص به فرمانده اش گفت:
اگر رمز رااعلام کردی وتوآب
 نپریدم،من رو هول بده تو آب!
فرمانده گفت اگه مطمئن
 نیستی میتونی برگردی.
غواص جواب داد نه، پای
 حرف امام ایستادم.

فقط می ترسم دلم گیر خواهر
 کوچولوم باشه.

آخه تو یه حادثه اقوامم
 رو از دست دادم و
الآن هم خواهرم رو سپردم
 به همسایه ها تا تو
عملیات شرکت کنم.

والفجر8 ،اروند رود وحشی ،
فرمانده تا داد زد یا زهرا (س)،
غواص اولین نفری بود که
 تو آب پرید !

اولین نفری بود که به شهادت رسید!
برگرفته از سایت سنگریها
زنجان دیارغواصان دریادل