شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

ﺷﻮﺧﯽﻫﺎﯼ ﺟﺒﻬﻪﺍﯼ




ﺷﻬﯿﺪ ﻣﺼﻄﻔﯽ ﮐﺎﻇﻢﺯﺍﺩﻩ
ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﺷﻮﺧﯽﻫﺎﯼ ﺟﺒﻬﻪﺍﯼ ﺍﺳﺖ
ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﻧﺎﺯ ﻣﯽﮐﺮﺩﯾﻢ ﻭ
ﻣﯽﮔﻔﺘﯿﻢ: " ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽﮐﻨﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﺷﻬﯿﺪ ﺑﻪ ﺷﻢ"! ،
 ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺳﻌﯽ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ
ﺑﺨﻨﺪﻡ، ﮔﻔﺘﻢ: " ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺷﻮﺧﯽﻫﺎﯼ ﺑﯽﻣﺰﻩ ﻧﮑﻦ "
ﮔﻔﺖ : " ﺣﻤﯿﺪ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﺯ ﺷﻮﺧﯽ ﮔﺬﺷﺘﻪ،
 ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﺑﺎﻫﺎﺕ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﮐﻨﻢ ". ﺣﺎﻻ ﻫﺮ ﭼﯽ
ﻣﯿﮕﻢ ﺧﻮﺏ ﮔﻮﺵ ﮐﻦ.
ﻣﻦ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺷﻬﯿﺪ ﻣﯿﺸﻢ، ﭼﻪ ﺑﺨﻮﺍﯼ ﻭ ﭼﻪ ﻧﺨﻮﺍﯼ !
ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ، ﻫﺮ ﭼﻪ ﺧﺪﺍ
ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ، ﻫﻤﻮﻧﻪ !
 
ادامه مطلب ...

ایت الله بهجت


شوخی‎‌ شیرین حضرت آیت‎‌الله العظمی بهجت رحمة الله علیه با یک گمشده
 
حضرت آیت الله بهجت رحمة الله علیه گاهی در ضمن لطایفی،
نکات خیلی ظریف و دوست‌داشتنی را که متناسب با حال طرف بود

بیان می‌کردند. یک روزی، شخصی در صحن مطهر حضرت معصومه (سلام الله علیها)
 به آقا برخورد کرده بود. به آقا گفته بود که

حضرت آقا من خودم را گم کرده‌ام؛ می‌خواهم خودم را پیدا کنم، چکار کنم؟
 آیت الله بهجت(رحمةالله علیه) فرموده بودند که برو در آن

صحن یک اتاق و دفتری است به نام دفتر گمشدگان. بگو: من خودم را گم کرده ام،
 تا که در بلندگو شما را صدا کنند، ببینید آیا پیدا می‌شوید یا نه!

منبع: پایگاه اطلاع رسانی حضرت آیت الله العظمی بهجت(رحمةالله علیه)

شوخی های جبهه


عکس ها و تصاویر متحرک پروانه های زیباعکس ها و تصاویر متحرک پروانه های زیباعکس ها و تصاویر متحرک پروانه های زیباعکس ها و تصاویر متحرک پروانه های زیباعکس ها و تصاویر متحرک پروانه های زیباعکس ها و تصاویر متحرک پروانه های زیباعکس ها و تصاویر متحرک پروانه های زیباعکس ها و تصاویر متحرک پروانه های زیباعکس ها و تصاویر متحرک پروانه های زیباعکس ها و تصاویر متحرک پروانه های زیبا

هیچ کس خوش نداشت چیزی بشنود که بوی تعریف و تمجید بدهد؛

خصوصاً رو به روی خودش و در حضور دیگران. برای همین که

بچه ها این قدر سر به سر هم می گذاشتند و همدیگر را دست کم

و پایین می گرفتند. یعنی این قدر که شوخی ها رنگ تنبیه داشت،

رنگ تشویق نداشت. با آن که بچه ها جان می دادند برای هم،

اما بر حسب ظاهر کسی را تحویل نمی گرفت. مثلاً اگر یکی رو

به دیگری می کرد و نفر سوم را نشان می داد که:«فلانی را می شناسی؟

خیلی بچه اهل حالیه». او بر می گشت می گفت:

« هال اش پنجره هم داره؟» و به این ترتیب تک اولی را پاتک می کرد. 

منبع : پایگاه جامع عاشورا
عکس ها و تصاویر متحرک پروانه های زیباعکس ها و تصاویر متحرک پروانه های زیباعکس ها و تصاویر متحرک پروانه های زیباعکس ها و تصاویر متحرک پروانه های زیباعکس ها و تصاویر متحرک پروانه های زیباعکس ها و تصاویر متحرک پروانه های زیباعکس ها و تصاویر متحرک پروانه های زیباعکس ها و تصاویر متحرک پروانه های زیباعکس ها و تصاویر متحرک پروانه های زیباعکس ها و تصاویر متحرک پروانه های زیبا

نوشته سید مهدی فهیمی

با کلی دوز و کلک از خانه فرار کردم و

رفتم پایگاه بسیج. گفتند

اول یک رژه در شهر می رویم و بعدش اعزام.

از ترس پدر و مادرم رژه نرفتم و

پشت یک عکس بزرگ از امام(ره) پنهان شدم.

موقع حرکت هم پرده ماشین را کشیدم تا

آنها متوجه من نشوند. بعداً که

از جبهه تماس گرفتم پدرم گفت:

خاک بر سرت!

برات آجیل و میوه آورده

بودیم که ببری جبهه


3184c908.gif

اقا مهدی

آقا مهدی فرمانده گروهان مان درست و حسابی ما
 را روحیه داد و به عملیاتی که می رفتیم تو جیه مان کرد. 
همان شب زدیم به قلب دشمن و تخته گاز جلو رفتیم.
 صبح کله سحر بود و من نزدیک سنگر آقا مهدی بودم که
 ناغافل خمپاره ای سوت کشان و بدون اجازه آمد
 و زرتی خورد رو خاکریز. زمین و زمان بهم
 ریخت و موج انفجار مرا بلند کرد و مثل هندوانه
 کوبید زمین. نعره زدم: یا مهدی! یک هو دیدم
 صدای خفه ای از زیر میگوید:
 «خونه خراب، بلند شو، تو که مهدی را کشتی!»
 از جا جستم. خاک ها را زدم کنار.
 آقا مهدی زیر 
آوار داشت می خندید. خودم هم خنده ام گرفت! 

اب


ته صف بودم. به من آب نرسید.
بغل دستیام لیوان آب را داد دستم. گفت:
من زیاد تشنه نیستم.
نصفش را تو بخور.
فرداش شوخی شوخی به بچه ها گفتم
از فلانی یاد بگیرید... دیروز
نصف لیوانش را به من داد.
یکی گفت:
لیوان ها همه اش نصفه بود. . .
عکس متحرک از گل  و دسته گلهای زیبا-www.jazzaab.ir

نیروهای بعثی


نیروهای بعثی نزده هم می رقصیدند،

نیازی نبود کسی پا روی دمشان بگذارد

یک لحظه صدای توپ خانه شان قطع نمی شد

آن قدر که دیگر برای بچه ها جنبه لالایی داشت.

شاید اگر نمی زدند حوصله مان از سکوت سر می رفت.

درست برخلاف ما که حساب پوکه هایمان

را هم باید می داشتیم و به ندرت دست به

قبضه و ماشه می بردیم.

روزی یکی از بچه ها شیطانی اش گل کرد و گفت:

«بیایید یگ گلوله شلیک کنیم ببینیم دشمن

چه واکنشی نشان می دهد؟»

آقا منطقه را جهنم کردند،

با انواع سلاح ها حدود سی دقیقه آتش ریختند.

تمام این مدت را برادری که یک گلوله خمپاره ناقابل

را پرتاب کرده بود ناله و نفرین می کرد که:

«بی پدرها شوخی هم سرشان نمی شود.

می زنند به قصد کُشت! مگر ما یک گلوله

بیشتر انداختیم، آن هم معلوم نیست عمل

کرده باشد یا نه؛ آدم این قدر بی جنبه


اصطلاح های جنگی :

جدا کننده متن, جدا کننده متن جدید, جدا کننده متن زیبا, انواع جدا کننده متن, عکس جدا کننده متن

اللهم الرزقنا ترکشا قلیلا و مرخصی کثیرا.
چه برداشتی از جبهه دارید؟ به خدا فقط یک جفت پوتین برداشتم.
کلوا و اشربوا حتی اذابلغت الحلقوم
دنیا دو روز است سه روز هم تو راهی میشه پنج روز.
مادرم گفته همه چیز بخور جز تیر و ترکش (جواب پرخورها به دیگران)
آرپی جی نزن تو خاکریز ما (وسط حرف ما نیا)
چهره ترکش پسند(صورت نورانی)

موقعیت ننه(سنگر تدارکات که مثل خانه پدری به آدم می رسند)
رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند
(در حال رد شدن از میان همسنگران ، که دست و پای آنان را لگد می کند.)


جدا کننده متن, جدا کننده متن جدید, جدا کننده متن زیبا, انواع جدا کننده متن, عکس جدا کننده متن