بالاى تپه اى که مستقر شده بودیم، آب نبود. باید چند تا از بچه ها، مى رفتند پایین،
آب مى آوردند. دفعه ى اول، وقتى برگشتند، دیدیم آقا مهدى هم همراهشان آمده.
از فردا، هر روز صبح زود مى آمد. با یک دبه ى بیست لیترى آب.
شهید مهدی زین الدین
راست گفته اند
عالم از چهار عنصر تشکیل شده :
آب ،
آتش ،
خاک ،
هوا …
آبی که از تو دریغ کردند
آتشی که در خیمه گاهت افتاد
خاکی که شد سجده گاه و طبیب دردها
و هوایی که عمری ست افتاده در دل ها …
ترکیب این چهار عنصر می شود
کـــــــــــــــربلا ...
جای ماهی کجاست؟ در دریا
پس چرا زیر خاکها بودند؟
ماهی و خاک! قصه تلخی است
کاش در آبها رها بودند
دست بسته به شهر آوردند
صد و هفتاد و پنج ماهی را
ماهی و دست بسته زیر خاک!
من نمی فهمم این سیاهی را
این سیاهی که یک نفر با خاک
بکشد ساکنان دریا را
ماهی و دست بسته زیر خاک
حل کند یک نفر معما را!
بیست و نه سال منتظر بودیم
پیرمان کرد داغ ماهیها
خانه روشن شد از رسیدنشان
تا که طی شد فراق ماهیها
در یکى از شبها - در سال 1362 - ما که با بچه ها در سنگر نشسته بودیم، محمدى -
راننده گریدر - از ما پرسید: «راستى! شما وقتى به سوى جبهه حرکت مىکنید،
از خانواده چه طور خداحافظى مىکنید؟» گفتیم: مىگوییم خداحافظ، یا به امید دیدار!
و اهل خانه پشت سر ما آب مىریزند.» محمدى گفت: «مىدانید، من همیشه لحظه
حرکت به سوى جبهه، مثل شما مىگفتم خداحافظ؛ ولى این دفعه احساس عجیبى داشتم
و ناخداگاه گفتم: این دفعه آخرى است که با پاى خود به خانه آمدم!» چند روز بعد،
در حالى که مشغول زدن جاده بودیم، بچه ها براى نماز و استراحت، محل کارشان را ترک کردند؛
اما محمدى هنوز داشت کار مىکرد که ناگهان در حال دورزدن، خمپاره به او اصابت کرد.
وقتى بچه ها محمدى را از ماشین پایین مىآوردند، لبخند زیباى رضایتبخشى روى
لبانش بود و ما تازه معناى حرفهاى چند شب قبل او را فهمیدیم. شهید محمدی
منبع : راوى: علىاصغر حشمتى، ر. ک: خاکریز و خاطره، ص 83 و 84
پیامبر اکـرم صلی الله علیه و آله:
دنیا نسبت به آخرت چنــان است که
انگشت را در آب دریافرو بری ،
این انگشت چقدر از آب دریا را همـراه
می آورد؟
بحـار الانوار _ جلد 70 _ صفحـه 119
هنگام شهادت احد، ما در کنار او بودیم.
به علت خونریزی زیاد، شدیداً تشنه بود.
سریع برایش آب آوردیم، اما هرچه
اصرار کردیم نخورد. وقتی اصرار بیش
از حد ما را دید، آهسته گفت:
« من در این لحظات شهادت،از آبی که
نصیب آقایم «حسین» نشد و تشنه جان داد
استفاده نخواهم کرد.» این را گفت و
لحظاتی بعد به شهادت رسید.
شهید احد آقایاری
منبع : سایت صبح
طبق رسم و رسوم وقتی می خواست از در خارج شود،
پشتِ سرش آب ریختم. برگشت و با دلخوری نگاهم کرد.
-مادر تو رو خدا این بار پشت سر من آب نپاش!
شاید این نگذاره من شهید بشم.
منبع : سایت صبح
هر
قدر هم که کود و آب بریزی
واست
میوه نمیاره!
دقت
کن
برای
کی یا چی وقت میگذاری....