شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

ارزو

بزم سکوت و حزن نیستانم آرزوست
اروند و هور و فکه و بستانم آرزوست
قلبم گرفت در تن این شهر پرگناه
حال و هوای جمع شهیدانم آرزوست

مکه برای شما




مکه برای شما فکه برای من بالی نمی خواهم

این پوتین های کهنه ام هم می توانند مرا

 به آسمان ببرند... شهیدسیدمرتضی آوینی

راهیان نور




اینروزها شلمچه وطلائیه وفکه واروندم ارزوست

عطش شهادت

هنوز عطش شهادت برلب های خشک و ترک خرده
 بشر تازیانه میزند...آمده ایم تا جرعه ای
 را تاشهادت بنوشیم چراکه رهبرمان فرمودند:زنده نگه
 داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست...

مکه برای شما فکه برای من
بالی نمی خوام این پوتین های کهنه ام هم
می توانند مرا به آسمان ببرند...
شهیدسیدمرتضی آوینی

اینروزها



اینروزها شلمچه وطلائیه وفکه واروندم ارزوست

اینروزها


    


اینروزها شلمچه وطلائیه وفکه واروندم ارزوست















میدان مین و استخوان‌های سوخته

به گزارش فرهنگ به نقل از فارس، «مرتضی شادکام» تخریب‌چی جانباز اکیپ تفحص لشکر 27 محمد رسول‌الله (ص) است که سال 1361 وارد این لشکر شد؛ وی از جمله کسانی بود که به دل رمل‌های فکه و کانال‌های گردان حنظله زد تا دل پدر و مادر منتظری را شاد کند. یکی از خاطرات وی در سایت «خمول» آمده است:

 
داشتیم مى‌رفتیم به طرف میدان مین براى شناسایى راه کار؛ مى‌خواستیم از آنجا کار را شروع کنیم تا به جایى که احتمال مى‌دادیم تعدادى شهید افتاده باشند، برسیم؛ همراه بچه‌ها، در منطقه 112 فکه، نرسیده به میدان مین، متوجه سفیدى روى زمین شدم که به چشم مى‌زد؛ هر چیزى مى‌توانست باشد؛ منطقه را سکوت محض گرفته بود؛ فقط باد بود که میان سیم‌هاى خاردار گذر مى‌کرد. 
به نزدیکش که رسیدم، از تعجب خشکم زد؛ پیکر شهیدى بود که اول میدان مین روى زمین دراز کشیده بود؛ اول احتمال دادیم شهیدى است که تیر یا ترکش خورده و افتاده اول میدان مین؛ بالاى سرش که رسیدم، متوجه یک ردیف مین منور شدم؛ دنبال آن را که گرفتم، دیدم جایى که او دراز کشیده است، درست محل انفجار یکى از مین‌هاى منور است. 
مین منور شعله بسیار زیادى دارد؛ به حدى که مى‌گویند کلاه آهنى را ذوب مى‌کند؛ حرارتى که در نزدیکى آن نمى‌توان گرمایش را تحمل کرد؛ خوب که نگاه کردم دیدم آثار سوختگى به خوبى بر روى استخوان‌هاى این شهید پیداست؛ در همان وهله اول فهمیدم که چه شده است! او نوجوانى تخریب‌چى بوده که شب عملیات در حال باز کردن راه و زدن معبر بوده است تا گردان از آنجا رد شوند، ولى مین منورى جلویش منفجر شده و او براى اینکه عملیات و محور نیروها لو نرود، بلافاصله خودش را بر روى مین منور سوزان انداخته تا شعله‌هاى آن منطقه را روشن نکند و نیروها به عملیات خود ادامه دهند.
 
پیکر مطهر سوخته او را جمع کردیم؛ از همان معبرى که او سر فصلش بود، وارد میدان مین شدیم؛ داخل میدان، 10 ـ 15 شهید در راه کار، پشت سر یکدیگر دراز کشیده و خفته بودند.
 
پلاک آن شهید اولى ذوب شده بود ولى شهدایى که در میدان مین بودند پلاک و کارت شناسایى بعضى‌شان سالم بود و شناسایى شدند که فهمیدیم از نیروهاى دلاور لشکر 31 عاشورا بوده‌اند و یک سرى هم از نیروى ارتش لشکر 81 زرهى خرم آباد.

فکه

در منطقه 112 فکه، پیکر شهیدی اول میدان مین روی زمین بود.

اطرافش مملو از مین منوّر بود. مین منوّر شعله بسیار زیادی دارد به حدی که می گویند

کلاه آهنی را ذوب می کند. حرارتی که در نزدیکی آن نمی توان گرمایش را تحمل کرد.

خوب که نگاه کردم دیدم آثار سوختگی به خوبی بر روی استخوانهای این شهید پیداست.

در همان وهله اول فهمیدم که چه شده، او نوجوانی تخریب چی بود، که

شب عملیات در حال باز کردن راه و زدن معبر بوده است تا گردان از آنجا رد شوند

ولی مین منوّری جلویش منفجر شده و او برای اینکه عملیات و محور نیروها لو نرود،

بلافاصله خودش را بر روی مین منوّر سوزان انداخته تا شعله های آن

منطقه را روشن نکند و نیروها به عملیات خود ادامه دهند. 

منبع : سایت صبح


moteharak3moteharak3moteharak3moteharak3moteharak3moteharak3moteharak3moteharak3moteharak3moteharak3

والفجرمقدماتی

49.gif49.gif49.gif

15 سال بعد از عملیات «والفجر مقدماتی»، از دل خاک فکه،
پیکر مطهر شهیدی را یافتند که اعداد و حروف نقش بسته
بر پلاکش زنگ زده بود، ولی در جیب لباس خاکی اش برگه ای بود
کوچک که نوشته هایش را با کمی دقت می شد خواند:
«
بسمه تعالی. جنگ بالا گرفته است. مجالی برای هیچ وصیتی نیست...
تا هنوز چند قطره خونی در بدن دارم، حدیثی از امام پنجم می نویسم:
«
به تو خیانت می کنند، تو مکن.
تو را تکذیب می کنند، آرام باش.
تو را می ستایند، فریب مخور.
تو را نکوهش می کنند، شکوه مکن.
مردم شهر از تو بد می گویند، اندوهگین مشو.
همه مردم تو را نیک می خوانند، مسرور مباش
آنگاه از ما خواهی بود» دیگر، نایی در بدن ندارم؛
خداحافظ دنیا.

شلمچه



می خواهم باز بیایم
انقدر درگیر دنیا شده ام که فراموشتان کردم
انقدر الوده شده ام که فقط می خواهم بیایم
بگوییم شهدا کمکم کنید
من در این منجلاب غرق شدم دستی برارید
.....

مادرسلام

مادرسلام

الان طلائیه ام...

تورابه خدادیگرنامه ننویس...نپرس چرا!!!که بغضم می ترکد.

من ومامیجنگیم تاخدایی ترین آسمان جهان مال توباشد.

مادر،برایم دعاکن...برای دلت دعامیکنم...

دستنوشته ای ازشهدا

صلوات





روزگاری

روزگاری دوتا دوست تصمیم گرفتندخودرابخدابرسانند.

یکی به مکه رفت ود یگری به فکه!

حاجی وقتی ازمکه برگشت،روی دیوارعکس دوستش ودیدکه بالای عکس نوشته بود :

 

شهیدنظرمی کندبه وجه الله