ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 |
دفتر را برد گذاشت رو به روش گفت: "بیا این همه نمره بیست"
بغض گلویم را گرفته بود؛ بغضی سنگین.
رو به قاب عکس کرد و گفت: مگه نگفتی هر وقت نمره بیست بگیرم جایزه می دی؟
بعد با اون چهره و نگاه معصومانه اش رو به من کرد و گفت:
مامان من جایزه نمی خوام فقط بگو بابا بیاد خونه.
دیگه نتوانستم جلوی اشکم را بگیرم. رفتم قاب عکس عبدالله
را از روی تاقچه برداشتم و گذاشتم توی کمد.