شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

کجایی مولای غریبم

یا صاحب الزمان عج

کجایی مولای غریبم 

برلبم دعای فرج ودر دلم غوغای نبودنت برپاست 

بیا که صحن زمین خالی مانده از بارانی بهاری 

بیا وجان خسته ی زمین را آرام کن

اللهم عجل وقرب لولیک الفرج 

کوله بار

کوله بار دنیایی سفرم را بسته ام

انقدر سبک بار است که با یک دست میتوانی انرا حمل کنی

انقدر وانقدر وانقدرکه .............

وحال تویی با کوله باری، که پشتت را خم کرده است

واین کوله بار، کوله بار گناهانت هستند

که تورا گاهی از خور وخواب انداخته است

اینروزها همه جا بوی وابستگی را حس میکنم

راستی مگر وابستگی هم حسی است زمینی

راستی مگر وابستگی دلیلش چه بوده که تورا اینچنین پایبند کرده است

راستی همسفران زمینیت تو را میگویند که بمان

تو راچه میشود زاد برگیر که وقت رفتن است به


عشق التماس کن تا شاید تورا نیز بپذیرد


تمام دنیا


ز زمان و ز زمـیـن و ز تـمام دنیـــا

دست من گشته چه کوتاه تو کی می‏آیی‏
شـده‏ام غوطـه ور اندر غـم و اندوه زمان
من ندارم دل خوش، آه، تو کی می‏آیی‏

سفینه اجل

سفینه اجل به سرمنزل خویش رسیده است وین آخرین شبی

است که امامدر سیاره زمین به سر می برد.سیاره

زمین سفینه اجل است؛‌سفینه ای که در دل

بحر معلّق آسمان لایتناهی،همسفر خورشید،رو به سوی مستقر

خویش دارد و مسافرانش را

نیز ناخواسته با خود می برد. ای همسفر، نیک بنگر

که درکجایی!مباد که از سر غفلت این سفینه اجل

را مأمنی جاودان بینگاری و دراین توهم ،

از سفرآسمانی خویش غافل شوی.نیک بنگر!فراز سرت آسمان

است وزیرپایت سفینه ای که دردریای حیرت به امان عشق

رها شده است .این جاذبه عشق است

 

ادامه مطلب ...

غرور


خدایا غرورمرا با خود با ناکجا آباد برده است مرا نجات بده ونصیبم کن انچه را باید

هوای یار




دلم هوای تو کرده است با تمام وجود

تودرکدام دیاری توبا کدام بهار؟
تودر کجای زمینی چه دیر شد دیدار
نشان کوی تو پرسیم از کدامین یار؟

من زمین به خان نمی فروشم



پدرش جلوى خان درآمده بود. گفته بود «من زمین به خان نمى فروشم...»
 مادرش از درد به خودش مى پیچید
. پدرش دویده بود پى قابله. قابله آشپزِ خانه ى ارباب هم بود. مباشر ارباب جلویش را گرفته بود.
 گفته بود «زنم... داره مى میره از درد!» گفته بود «به من چه؟» افتاده بودند به جان هم.
 قابله هم دویده بود سمت خانه. وقتى محمد به دنیا آمد، پدرش توى ژاندارمرى زندانى بود.
 پدرش را حسابى زده بودند. همان شد. وقتى مُرد، جمع کردند آمدند تهران. خیابان مولوى
 یک خانه اجاره کردند. از این خانه هایى بود که وسط حیاط حوض آب داشت;
 دور تا دورش حجره..   شهید محمد بروجردی

منبع : برگرفته از مجموعه کتب یادگاران | انتشارات روایت فتح | عباس رمضانی

شهید خرازی



«حاجى خیر ببینى. بیا پایین تا کار دست خودت و ما نداده اى. بچه هاى اطلاعات هستن. هر چى بشه،
 بهت مى گیم به خدا.» رفته بود بالاى دپو، خطّ عراقى ها را نگاه مى کرد; با یک طرف دوربین. یکطرفش
رو به بالا بود. گفت «هر موقع خدا بخواد، درست مى شه. هنوز قسمتمون نیست...»
 یک دفعه از پشت افتاد زمین. دوربین هم افتاد جلوى پاى ما. تیر خورده بود به
 چشمى بالاى دوربین. خندید. گفت «دیدین قسمت من نبود؟»   شهید حسین خرازی
منبع : [برگرفته از مجموعه کتب یادگاران | انتشارات روایت فتح | فاطمه غفاری]

برگرد




هوای سینه ام تنگ است،برگرد

نفس بی رنگ بی رنگ است ،برگرد
زمین روی مدارش نیست ، انگار
دو تا پای زمان لنگ است، برگرد

سلام



سلام ای ماه مهجور زمستانهای ابرآلود!

چرا دیگر نمی‌تابد سرودت از محاق رود
مگر روح اساطیر کهن باران بباراند
به روی سرزمین های اسیر حلقه‌های دود

یاصاحب الزمان عج



بدون تو
زمین ، آقا پر از تزویر و نیرنگ است.
 پر از ظلم و پر از جور و سراسر تخت و اورنگ است.

اگر چه این جهان حق است و دل بستن به او باطل،
همه دلدادگان مست دنیاییم و دل کندن ز او ننگ است.

بیا اقا


بیا آقا
بیا آقا، دلم تنگ است.
 بدون تو هر آوایی که می آید بد آهنگ است.
بیا آقا که در چشمم، بدون پرتو رویت،

زمین بی روح و

طرح آسمان خاکستری رنگ است.

عشق


دلـــت کـه گـرفــت، دیگر مـنـتِ
زمیـــن را نــکـش!
راهِ آسمـان بـاز است...
پر
بکش!
او همیشه آغوشش باز است، نگفته تو را می‌خواند

   اى که گریزگاهى نیست جز بسوى او
 اى که پناهگاهى نیست جز بسوى او اى که مقصدى نیست

جز درگاهش اى که راه نجاتى از (عذاب و قهر) او

نیست جز خود او اى که رغبت و اشتیاقى نباشد جز به

درگاه او اى که جنبش و نیرویى نیست مگر بوسیله او اى

که کمک نجوید جز به او اى که توکل نشود جز بر او اى که

امیدوار نتوان بود جز به او اى که پرستش نشود جز او


دعای جوشن کبیر


خدایا مدتی است که دیگر منت زمین وزمینیان را نمیکشم

مدتی است که متوجه اسمانت شده ام

مدتی است که عشق را اززمینیان گدایی نمیکنم

خدایا فهمیده ام که عشق انجایی است که تو میگویی

نه انجایی که خاکیان مثل خودم در صدد گفتنش هستند

وهرکسی بنوعی میگوید ومرا از خود بازداشته اند

یک پنجره برای دیدن



یک پنجره برای دیدن

  یک پنجره برای شنیدن
  یک پنجره که مثل حلقه ی چاهی
 در انتهای خود به قلب زمین می رسد

  و باز می شود به سوی وسعت

این مهربانی مکرر آبی رنگ

  یک پنجره که دست های کوچک تنهایی را
  از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریم
  سرشار می کند
  و می شود از آنجا
 خورشید را به غربت گل های شمعدانی مهمان کرد

 یک پنجره برای من کافیست

خدایا ببخش



فَکَیْفَ تَتَّقُونَ إِنْ کَفَرْتُمْ یَوْمًا یَجْعَلُ الْوِلْدَانَ شِیبًا
اگر کفر بورزید، پس چگونه خود را
[از عذاب] روزى که کودکان را
 از ترس پیر می کند، حفظ می نمایید ؟!

السَّمَاءُ مُنْفَطِرٌ بِهِ ۚ کَانَ وَعْدُهُ مَفْعُولًا
و آسمان از وحشت آن شکافته شود
 و قطعاً وعده خدا شدنى است.
سوره مبارک المزمل
آیات شریفه 18،17
وَإِنْ مِنْکُمْ إِلَّا وَارِدُهَا ۚ کَانَ عَلَىٰ رَبِّکَ حَتْمًا مَقْضِیًّا
و هیچ کس از شما نیست مگر آنکه
وارد دوزخ می شود، [ورود همگان به دوزخ]
این حکم حتمی پروردگار توست.
سوره مبارک مریم
آیه شریفه 71

حضرت سلیمان


ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﻋﻠﻴﻪ ﺳﻼﻡ ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺍﻱ ﭘﺮﺳﻴﺪ :
ﺩﺭ ﻣﺪﺕ ﻳﻚ ﺳﺎﻝ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻴﺨﻮﺭﻱ؟
ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ : ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ
ﭘﺲ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﺍﻱ ﻛﺮﺩ ..
ﻭ ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﻧﻬﺎﺩ.
ﺑﻌﺪﺍﺯ ﮔﺬﺷﺖ ﻳﻚ ﺳﺎﻝ ...
ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﺟﻌﺒﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺩﻳﺪ
ﻛﻪ ﻓﻘﻂ ﻳﻚ ﻭﻧﻴﻢ ﺩﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩﻩ !!
ﭘﺲ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﭼﺮﺍ ؟
ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ : ﭼﻮﻥ ﻭﻗﺘﻴ ﻜﻪ ﻣﻦ ﺁﺯﺍﺩ ﺑﻮﺩﻡ
 ﺍﻃﻤﻴﻨﺎﻥ داشتم ﺧﺪﻭﺍﻧﺪ
ﺭﻭﺯﻱ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﻤﻴﻜﻨﺪ ...
ﻭﻟﻲ ﻭﻗﺘﻲ ﺗﻮ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﻧﻬﺎﺩﻱ ،
ﺑﻴﻢ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ
ﻛﻨﻲ،،ﭘﺲ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻧﻢ ﺍﺣﺘﻴﺎﻁ ﻛﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ
ﻳﻜﺴﺎﻝ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺗﻐﺬﻳﻪ ﻛﻨﻢ "
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ می فرماید :
ﻫﻴﭻ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﻱ ﺑﺮ ﺭﻭﻱ ﺯﻣﻴﻦ ﻧﻴﺴﺖ
 ﻣﮕﺮ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺑﺮﺧﺪﺍست روزی آن.

بـــه کجـــا میـــــــروی ای دوســــت، کمــی صبـــــــر بکــــن


 بـــه کجـــا میـــــــروی ای دوســــت، کمــی صبـــــــر بکــــن   

     یـــا دل از دیـدن تو سیـــــر شود بعــــد بــــــرو     

   ای کبــــوتر به کجا، قدر دگر صبر بــکـــن    

    آسمان زیر پرت پـیــر شود بعـد بـــرو      

  تو اگر گریه کنی بغض منم میشکند  

  خنـده کن عشق نمک گیر شود بعد برو  

    یـک نفـر حســـرت لبخـند تــــو را میـدارد     

    صبـــر کن گریـــه بـــه زنجــــیر شود بعد بــرو    

   خــــواب دیــــدم شبـــــی از راه، ســــواری آمـــــد   

صبــــــر کــــــــــن خواب بــــــــه تعبــیـــر شود بعـــد برو


سوره توبه


لحظه ای درنگ کن
این صدای خداست که میگوید:
« شمارا چه شده که اینطور به

زمین چسبیده اید؟

آیا به زندگی ناچیز دنیا رضایت دادید ؟!!
سوره توبه آیه 38


عِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَیْبِ


【 وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَیْبِ لاَ یَعْلَمُهَا إِلاَّ هُوَ وَیَعْلَمُ مَا

فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَا تَسْقُطُ مِن وَرَقَةٍ إِلاَّ یَعْلَمُهَا

وَلاَ حَبَّةٍ فِی ظُلُمَاتِ الأَرْضِ وَلاَ رَطْبٍ وَلاَ یَابِسٍ إِلاَّ فِی کِتَابٍ مُّبِینٍ.】

و کلیدهاى غیب، تنها نزد اوست. جز او [کسى‏]

آن را نمى‏ داند، و آنچه در خشکى و دریاست مى‏ داند،

و هیچ برگى فرو نمى‏ افتد،

... مگر [اینکه‏] آن را مى ‏داند، و هیچ دانه ‏اى

در تاریکی هاى زمین، و هیچ تر و خشکى نیست

مگر اینکه در کتابى روشن [ثبت‏] است.


image 2image 2image 2image 2image 2


┘◄ سوره : الانعام آیه : 59

جاذبه زمین



چه کسی می گوید جاذبه رو به زمین است ؟؟؟
من کسانی را دیدم که فارغ از هر کششی رفته اند
 تا بالا ، تا اوج …آری ؛ جاذبه رو به خداست !!!

شهید محمدرضا رودسر ابراهیمی




چه زیباست لحظه ای که تفنگ از زمین کنده می شود
و به سوی دشمن نشانه می رود،
چه زیباست لحظه ای که دشمن را ذلیل و خوار به اسارت می گیرد
و چه شیرین است آن هنگام که در خون خود می غلتیم
 و با شهد شهادت سیراب می شویم.
 
شهید محمدرضا رودسر ابراهیمی

نایت اسکین


در بعضی گردان‌ها اگر کسی غذا اضافه بر تعداد خود می‌گرفت

و در نتیجه مختصری زیاد می‌آمد، همه دست به یکی می‌کردند

که: «الا و بالله باید غذای باقی‌مانده را بخوری»

از همین رو به ندرت کسی حاضر می‌شد مقسم غذا بشود.

همین‌طور راجع‌به چایی، اگر برادری اضافه آن را دم می‌کرد،

چند نفری او را می‌گرفتند و قیف بزرگی را که معمولاً

برای نفت استفاده می‌کردند در دهانش می‌گذاشتند و

چایی زیاد آمده را به حلقش می‌ریختند. به همین

سبب جایی که این وضع حاکم بود بیچاره شهردار مجبور می‌شد

آب را برای جوشاندن چایی پیمانه کند. تنبیهی بود که

بعضی برای ریختن غذا در سفره و روی زمین در نظر

گرفته بودند. به این ترتیب که به ازای هر بار که غذایی

از قاشق یا ظرف کسی جلویش می‌ریخت، باید یک وجب از 

سفره فاصله می‌گرفت و این غذا خوردن را برایش مشکل می‌کرد.

بچه‌ها سعی می‌کردند حتی‌المقدور چنین اتفاقی نیافتد.  

منبع : کتاب فرهنگ جبهه (آداب ورسوم) - صفحه: 35


╗═════════════════════════════════════╔
  ✿الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم✿ 
╝═════════════════════════════════════╚

 

فتوای نان ونام

قسمت مباد به فتوای نان و نام
مشغول آب و دانه بگردد کبوترم.


ای آسمانیان که زمین جایتان نبود
مانده است خاطرات شما لای دفترم


باشدحرام شیر حلالی که خورده ام
روزی اگر ز خون شما ساده بگذرم


عصر جمعه


 یاد دردناک ترین درد زمین افتادم
یاد درد مند ترین فرد زمین افتادم
عصر جمعه شد بار دگر در یادم
یاد دلتنگ ترین مرد زمین افتادم