شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

قصه ی ما به سر رسید

Image result for ‫قصه ما به سر رسیى‬‎

پیچیده شمیمت همه جا
ای سر بی تن
 چون شیشه ی عطری
که درش گم شده باشد...

صلےالله علیڪ یااباعبدالله

جا مانده از..




حال این عاصی جا مانده
از قافله خوب نیست مولاجان 
طبیبم...
درمانم...
دوایم...
اللهم الرزقنا...
نگاهی...
اللهم الارزقناتوفیق الشهاده فی سبیلک

سفینه اجل

سفینه اجل به سرمنزل خویش رسیده است وین آخرین شبی

است که امامدر سیاره زمین به سر می برد.سیاره

زمین سفینه اجل است؛‌سفینه ای که در دل

بحر معلّق آسمان لایتناهی،همسفر خورشید،رو به سوی مستقر

خویش دارد و مسافرانش را

نیز ناخواسته با خود می برد. ای همسفر، نیک بنگر

که درکجایی!مباد که از سر غفلت این سفینه اجل

را مأمنی جاودان بینگاری و دراین توهم ،

از سفرآسمانی خویش غافل شوی.نیک بنگر!فراز سرت آسمان

است وزیرپایت سفینه ای که دردریای حیرت به امان عشق

رها شده است .این جاذبه عشق است

 

ادامه مطلب ...

بسیجی اصفهانی


دو ماه از شروع جنگ تحمیلی گذشته بود. یک شب بچه‌ها خبر آوردند

که یک بسیجی اصفهانی در ارتفاعات کانی تکه‌تکه شده است.

بچه‌ها رفتند و با هر زحمتی بود بدن مطهر شهید را درون کیسه‌ای گذاشتند و آوردند.

آن‌چه موجب شگفتی ما شد، وصیت‌نامه‌ی‌ این برادر بود که نوشته بود:

«خدایا! اگر مرا لایق یافتی، چون مولایم اباعبدالله‌الحسین (ع) با بدن پاره‌پاره ببر.» 

منبع : منبع :کتاب کرامات شهدا - صفحه: 75 راوی : خاطره از بسیجی محمد

دورکعت گریه

سلام مهربان.خوش آمدیسلام مهربان.خوش آمدیسلام مهربان.خوش آمدیسلام مهربان.خوش آمدی

میگن ،
شایسته زیارت شش گوشه نیستم
این روزها برای خودم گریه میکنم
نه ولی انگار کارم از گریه هم گذشته

و سلاحم بکا بود که انهم دیگر

کار بردی ندارد دراین دوره

اخرالزمانی امام عشق

خدایا تو کمکم کن

سلام مهربان.خوش آمدیسلام مهربان.خوش آمدیسلام مهربان.خوش آمدیسلام مهربان.خوش آمدی

السلام علیک اباعبدالله الحسین الشهید



گفتم : اینجا تا کربلا چقدر راه است؟
گفت : آنقدر که بگویی :
«السلام علیک یا اباعبدالله»


رقیه خاتون


باز هم بغض، پدر،
توی گلویم مانده
دیروقت است، پدر،
شانه مویم مانده
میشود خیره نمانی و نگاهم نکنی؟
خاک و خاکستر و خون بر سر و رویم مانده
راستش خاک بهانست پدر،
میدانی...
رد سیلی ست که از دست عدویم مانده...
پس چرا ساکتی آخر؟
پدر جان خوابی؟
پس چرا چشم تو باز است و به سویم مانده؟
چشم، بابا... بخوابیم...
...........................
فقط یک جمله...
آخرین قطره آهی ست که در کنج سبویم مانده:
عطر یاس عمو عباس میاید انگار...
آه...
ای وای... پدر...
دست عمویم مانده..

حاجی شش ماهه


یکی از دوستان ما میگفت چند سال پیش با زن
و یه فرزندم که شیرخواره بود از تهران راه
 افتادیم بریم جمکران که تو راه ماشینمون خراب شد
 ، میگفت زدیم کنار و من پیاده شدم و دست
 تکون میدادم برای این ماشینا ولی کسی نمیستاد
گفتم خدایا توی این سرما تو جاده چکار کنم ؟
، خودت یه فرجی بکن میگفت اومدم به خانمم گفتم
 بچه رو بده بهم خانمم گفت بچه برای چی سرده
 سرما میخوره ، گفتم تو بده خلاصه بچه رو گرفتم
 و گفتم یا حسین این بچه مثل 6 ماهه خودت شیرخواره
به این رحم کن میگفت از ماشینم فاصله گرفتم و
 بچه رو رو دست گرفتم میگفت بعد از لحظاتی
 اولین ماشین ایستاد ، دومیش ایستاد سومیش ...
 میگفت تعداد زیادی ماشین ایستادن گفتن
مشکلتون چیه گفت من فقط صدا میزدم
((یا حسین)) و
گریه میکردم ...
یه(( حاجیِ شش ماهه
رو دست ثاراللهِ ...))
السلام علیک سیدی یا حسینالسلام علیک سیدی یا حسین

السلام علیک یا اباصالح المهدی ادرکنی



═════════ ♥ೋღ☃ღೋ♥ ═══════════

═════════ ♥ೋღ☃ღೋ♥ ═══════════