شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

یاد فانوسمان بخیر


یاد تفنگ وحجله وفانوسمان به خیر

باری،غروب بود وشتابی که داشتیم

عزت الله الوندی

چفیه تفنگ و تیر ... حمایل ... قمقمه ... پوتین


شب تمامی یک مرد مختصر ... چفیه تفنگ و
 تیر ... حمایل ... قمقمه ... پوتین

و صبح باد به گوش همه وزید که آی!
خوشا به حال فلانی که رفته روی مین

خوشا به حال فلانی که رفت و
 لاله دمید
به جای هر قدمش
قطره قطره روی زمین

«کسی که کشته نشد از قبیله ما نیست»
 خوشا به حال هزاران هزار «زین الدین»

بسیجی نوجوان


اواخر عملیات والفجر1، بسیجی نوجوانی را دیدم
 که زیر آتش سنگین تفنگش را بغل کرده و
به آن لب های قاچ قاچ شده اش زبان می کشد.
 پرسیدم: «چته تشنه ای؟» دیدم نگاه عمیقی به من
انداخت ولی چیزی نگفت.

گفتم: «اگر زرنگ باشی می تونی از زیر آتش عراقی ها
 سینه خیز بندازی توی کانال و برگردی عقب. اون جا
آب هست، جگرت را خنک کن».

چشم هایش گرد شدند، با یک بغضی که توی صدایش بود
 به من گفت: «مشدی! اگه می بینی این جا
 نشسته ام، واسه اینه که رمقی به جونم نمونده.
آره تشنمه خیلی! ولی به جون امام اگر به اندازه ی
یه در قمقمه آب بود که توی حلقم بریزم،
 اون وقت پا می شدم و به اون بعثی های نامردی که
 اون بالا دارن هلهله می کنند نشون می دادم
 به کی می گن مرد!

از خودم شرمم اومد. توی آخرین پاتک اون شیربچه ی
 بسیجی همون جا موند و با آن که حتی رمق سرپا
ایستادن را نداشت. نه فقط به عراقی ها که به
 خود من و امثال من هم نشون داد که چه قدر مرده.

شهید محمدرضا رودسر ابراهیمی




چه زیباست لحظه ای که تفنگ از زمین کنده می شود
و به سوی دشمن نشانه می رود،
چه زیباست لحظه ای که دشمن را ذلیل و خوار به اسارت می گیرد
و چه شیرین است آن هنگام که در خون خود می غلتیم
 و با شهد شهادت سیراب می شویم.
 
شهید محمدرضا رودسر ابراهیمی