رضایت نامه را گذاشت جلوی مادرش.
چه امضا بکنی، چه امضا نکنی من می رم!
اما اگه امضا نکنی من خیالم راحت نیست،
شاید هم جنازه ام پیدا نشه.
در دل مادر آشوبی به پا شد،
رضایت نامه را امضا کرد.
پسر از شدت شوق سر به سر مادرش گذاشت.
جنازه ام رو که آوردند، یه وقت خودت رو گم نکنی؛
بی هوش نشی ها، چادرت رو هم محکم بگیر!
منبع : سایت صبح
مادر بهش گفت: ابراهیم، سرما اذیتت نمیکنه؟
گفت: نه مادر، هوا خیلی سرد نیست. هوا خیلی سرد بود،
ولی نمیخواست ما را توی خرج بیندازد. دلم نیامد؛
همان روز رفتم و یک کلاه برایش خریدم. صبح فردا،
کلاه را سرش کشید و رفت. ظهر که برگشت،
بدون کلاه بود! گفتم: کلاهت کو؟
گفت: اگه بگم، دعوام نمیکنی؟ گفتم: نه مادر؛
مگه چیکارش کردی؟ گفت: یکی از
بچههای مدرسهمون با دمپایی میاد؛
امروز سرما خورده بود؛ دیدم کلاه
برای اون واجب تره.
شهید ابراهیم امیرعباسی
مریضی مادرش همزمان شده بود با آزمون مهمی
که سپاه قرار بود بگیرد. محمد چند ماهی مرخصی
گرفته بود تا حسابی مطالعه کند . بر خلاف تصور
خیلی ها، محمد قید امتحان را زد و دنبال مریضی
مادرش را گرفت تا این که مادر بستری شد.
یک ماه و نیم به مادر رسیدگی کرد. رفته بود
ویلچر گرفته بود تا مادر را در حیاط بیمارستان
بگرداند. بارها مادر را بر دوش گذاشته و از پله های
بیمارستان آورده بود پایین! به مادرش خیلی
احترام می گذاشت . شهید محمد گرامی
شنیدم
مادر می گفت : مفقود الاثر یعنی
و
من هرگز نفهمیدم که تو رفتی سفر یعنی ...
کلاس
اولم حالا پدر نان داد یعنی چه ؟
اجازه!
پرسشی دارم ببخشید این پدر یعنی ...
شهیدان
زنده اند آری، ولی مفقودها شاید ...
می
آید یا نمی آید ؟ برای یک نفر یعنی ...
تمام
جمله های من و مادر یک ولی دارد
تمام
جمله های ما پر از اما، اگر، یعنی
الان طلائیه ام... تورابه خدادیگرنامه ننویس...نپرس چرا!!!که بغضم می ترکد. من ومامیجنگیم تاخدایی ترین آسمان جهان مال توباشد. مادر،برایم دعاکن...برای دلت دعامیکنم... دستنوشته ای ازشهدا صلوات