شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

شهید بابایی


مدتی قبل از شهادتش ، در حال عبور ازخیابان

سعدی قزوین بودم که ناگهان عباس را دیدم .

او معلولی را که هر دو پا عاجز بود و توان حرکت نداشت ،

بردوش گرفته بود و برای اینکه شناخته نشود،

پارچه ای نازک بر سر کشیده بود . من او را شناختم و

با این گمان که خدای ناکرده برای بستگانش حادثه ای

رخ داده است ، پیش رفتم . سلام کردم و با شگفتی پرسیدم :

«چه اتفاقی افتاده عباس ؟ کجا می روی »

او که با دیدن من غافلگیر شده بود ، اندکی ایستاد

وگفت: «پیر مرد را برای استحمام به گرمابه می برم .

او کسی را ندارد و مدتی است که به حمام نرفته!»

(راوی: میرزا کرم زمانی)

جناب سرهنگ

روزی هنگام مرخصی به زادگاهم رفتم. پس از مراجعت به پایگاه،

خانواده‌ام را مقابل منزل پیاده کرده، برای انجام کاری، خواستم بیرون از پایگاه بروم؛

ولی ماشین روشن نشد، مجبور شدم آن را تا مسافت زیادی هُل بدهم و تا مقابل

مسجد پایگاه بکشانم. شخصی از مسجد بیرون آمد و به من سلام کرد. وقتی

فهمید ماشین روشن نمی‌شود، گفت: در ماشین طناب داری؟ پرسیدم:

  ادامه مطلب ...

شهید عباس بابایی


شهید بابایی در منزل یک تلویزیون ۱۴

اینچ سیاه و سفید داشت . دکتر روحانی ،

جانشین فرمانده قرارگاه خاتم الانبیا (ص)

از این موضوع آگاه بود . ایشان به منظور

ارج نهادن به زحمات سرهنگ بابایی در زمانی که

ایشان در خانه نبودند ، یک دستگاه تلویزیون رنگی

به منزلشان می فرستد . فرزندان بابایی با دیدن

تلویزیون رنگی خوشحال می شوند ، ولی همسر ایشان

علی رغم اصرار بچه ها از باز کردن کارتن

تلویزیون خودداری می کند . چند روز از این ماجرا

می گذرد و شهید بابایی از مأموریت بازمی گردد .

 

بچه ها با ورود پدر خبر خوش رسیدن تلویزیون

رنگی را به او می دهند و ایشان ماجرا را

از همسرش جویا می شود . شهید بابایی از

این که خانمش بدون اجازه او تلویزیون را

قبول کرده ناراحت می شود . چون بچه ها منتظر

بودند تا پدر از راه برسد و اجازه باز کردن

کارتن تلویزیون رنگی را بدهد ، شهید بابایی

با شگرد خاصی ، سر بچه ها را گرم می کند

و در اوج بازی و خوشحالی ،‌از آنها می پرسد

: بچه ها بابا را بیشتر دوست دارید یا

تلویزیون رنگی را ؟ بچه ها دسته جمعی می گویند

: بابا را . سپس شهید بابایی به آنها می گوید

: فرزندانم ! در این شرایط ، خانواده هایی

هستند که پدرانشان را از دست داده اند

و تلویزیون هم ندارند . چون خداوند به شما

نعمت پدر را داده ، پس بهتر است این تلویزیون

را به بچه هایی بدهیم که پدر ندارند .

  شهید عباس بابایی

منبع : خاطرات خواهر شهید ( خانم اقدس بابایی )

 

شهید عباس بابایی


بعد از ظهر یکی از روزهای پاییزی، که تازه چند ماهی

از شروع اولین سال تحصیلی ابتدایی عباس می‌گذشت، او را

به محل کارم در بهداری شهرستان قزوین برده بودم. در

اتاق کارم به عباس گفتم: ـ پسرم پشت این میز بنشین و

مشق هایت را بنویس. سپس جهت تحویل دارو به انبار رفتم و

پس از دریافت و بسته بندی، آنها را برای جدا کردن و نوشتن

شماره به اتاق کارم آوردم. روی میز به دنبال مداد می گشتم.

دیدم عباس با مداد من مشغول نوشتن مشق است. پرسیدم:

ـ عباس! مداد خودت کجاست؟ گفت:ـ در خانه جا گذاشتم.

به او گفتم: ـ پسرم! این مداد از اموال اداری است و

با آن باید فقط کارهای مربوط به اداره را انجام داد.

اگر مشق‌هایت را با آن بنویسی ‌، ممکن است در آخر سال

رفوزه شوی. او چیزی نگفت. چند دقیقه بعد دیدم بی

درنگ مشق خود را خط زد و مداد را به من برگرداند.

  شهید عباس بابایی

منبع : مرحوم حاج اسماعیل بابایی(پدرشهید)

سرلشکر خلبان شهید عباس بابایی

کسی که به پدر و مادرش احترام بگذارد ، یعنی طوری با آنها رفتار کند

که رضایت آنها را جلب نماید ، همیشه پیش خداوند عزیز بوده

و در زندگی خوشبخت خواهد بود. سرلشکر خلبان شهید عباس بابایی