وعده دادی که [مَنْ یَمُت یَرَنی]
عاشقانت جوان جوان مُردند ...
فقط 14 سالش بود. شب عملیات رمضان دیدمش. تا نزدیکی های اذان صبح ،
پیش خودم بود. صدای اذان یکی از رزمنده ها آمد؛ اذان صبح شده بود.
من بودم و گشتاسب و پیرمردی که کنارمان می جنگید ( پیرمرد گردان).
باران آتش و گلوله ، لحظه ای تمامی نداشت. پیرمرد گفت :
"مگر می شود توی این اوضاع نماز خواند و ...؟"
هنوز حرف پیرمرد تمام نشده بود که گشتاسب ،
حالت مردانه ای به خودش گرفت و گفت : "عمو! حواست کجاست ؟!
یادت رفته که ما برای همین نماز آمدیم و داریم می جنگیم؟! "
بعدش هم الله اکبر گفت و شروع کرد به نماز خواندن!
شهید گشتاسب گشتاسبی
منبع : خاطره از یکی از رزمندگان لشگر 33 المهدی جهرم
فرد وارد بازار قیامت مے شود،
فکر مے کند خبرے است.
تعجب مے کند؛ خدایا پس چه شد؟
نماز ها، عمره ها؟
مے گویند تو دل شکستے. ریا کردے.
زهر زبان ریختے.
جوان عزیز اگر مے خواهے به جایے برسے
از خانه خودتان شروع کن!
دل خواهرت را شکستے. برو درستش کن.
دل مادر و پدر را شکستے. از خانه شروع کنید.
جوانانے هستند که محاسن دارند،
انگشتر دارند، عطر تیروز هم مے زنند،
در بیرون هیئت
ولے در منزل بروے بپرسے،
هیچکس از او راضے نیست.
پس براے چه هیئت رفته بودے؟
چرا جلسه رفته بودے
یک بار امام هادی را در یک مجلس ولیمه و میهمانی دعوت کردند همینکه
آن بزرگوار وارد مجلس شد همه به احترام امام ساکت شده و مؤدب نشستند،
ولی در این میان جوانی به امام احترام نگذاشت و در محضر آن حضرت شروع کرد
به مسخره کردن و خنده های بیجا نمودن! امام هادی علیه السلام فرمود:
چه شده که خنده تمام
وجود ترا احاطه کرده و از یاد خدا غافل شده ای، بدان که تا سه
روز دیگر جزء اهل قبور خواهی شدو همان شد که امام فرموده بود.
مناقب ابن شهر آشوب، ج4 ، ص414.