خاطرات رزمندگان را به صورت کتاب حفظ کنید و بخوانید تا ببینید،
بچه ها در زمان جنگ چه کردند. شهید سید منوچهر مدق
نصفه شب، چشم چشم را نمى دید; سوار تانک، وسط دشت.
کنار برجک نشسته بودم. دیدم یکى پیاده مى آید.
به تانک ها نزدیک مى شد، دور مى شد.سمت ما هم آمد.
دستش را دورِ پایم حلقه کرد. پایم را بوسید. گفت
«به خداسپردمتون.گفتم«حاج حسین؟»گفت هیس!اسم نیار»
رفت طرف تانک بعدى. شهید حسین خرازی
منبع : [برگرفته از مجموعه کتب یادگاران |
انتشارات روایت فتح | فاطمه غفاری]
ای دل من به خدا سنگ تر از سنگ تویی
گر چه با نای غم آهنگ هماهنگ تویی
چه غریبانه از این کوی گذر می کردند
قهرمانانه خطر بعد خطر می کردند
تو در اینجایی گلهای معطر رفتند
سوری ویاسمن ویاس وصنوبر رفتند
تو مگر آهنی ای دل که چنین سخت شدی
دامن خاک گرفتی وسیه بخت شدی
ای شهیدان منم وداغ شما می دانید
سوز نی های نیستان مرا میدانید
چه کنم گر نکنم یاد شما چیست مرا
غیر از آن ارزش والای شما چیست مرا
آه می دانم از این پس دل من هست شما
غم غربت زدگی منزل من هست شما
ما چرا درک نکردیم شما را افسوس
نشنیدیم صدا بعد صدا را افسوس
شرمساریم شهیدان که چنین پژمردیم
زنده ماندید شما ما همه اینجا مردیم
سبز وپر بار شما ما همه بی بار وبریم
بال پرواز شما ما همه بی بال وپریم
همه رفتید ودراین کوچه مرا گم کردید
چه شتابیست که با ساقی وبا خم کردید
فرصتی نیست مرا بغض گلوگیر شده است
جاده می خواندم اکنون تو مگو دیر شده است
راه دور است ولی فرصت طوفانی هست
گر بخوانید مرا پای بیابانی هست
مرد آن نیست که از حادثه در بیم شود
روز تصمیم دلش بین دو کس نیم شود
گر بخواندید بدانید که ما هم مردیم
مرگ بر ما اگر از راه بلا برگردیم
مثلا آموزش آبی خاکی می دیدیم. یکبار آمدیم بلایی را که دیگران سر ما آورده بودند سر بچه ها بیاوریم ولی نشد. فکر می کردم لابد همین که خودم را مثل آن بنده خدا زدم به مردن و غرق شدن، از چپ و راست وارد و ناوارد می ریزند توی آب با عجله و التهاب من را می کشند بیرون و کلی تر و خشکم می کنند و بعد می فهمند که با همه زرنگی کلاه سرشان رفته است. کلاه سرشان این بود که در یک نقطه ای از سد بنا کردم الکی زیر آب رفتن. بالا آمدن. دستم را به علامت کمک بالا بردن. و خلاصه نقش بازی کردن. نخیر هیچکس گوشش بدهکار نیست. جز یکی دو نفر که نزدیکم بودند. آنها هم مرا که با این وضع دیدند، شروع کردند دست تکان دادن: خداحافظ! اخوی اگه شهید شدی شفاعت یادت نره!
عراقی ها ، گشته و پیدایش کرده بودند .
آورده بودنش جلوی دوربین برای مصاحبه .
قد و قواره اش ، صورت بدون مویش ،
صدای بچه گانه اش ، همه چیز جور بود؛
همانطور که عراقی ها می خواستند .
ازش پرسیدند : قبل از اینکه بیایی جنگ ،
چه کار می کردی ؟ گفت:درس میخواندم گفتند
کی تو را به زور فرستاد جبهه ؟ گفت
« چی دارید میگید؟ قبول نمی کردند بیام جبهه
خودم به زور اومدم ، با گریه و التماس» گفتند
اگر صدام آزادت کنه چی کار میکنی ؟ گفت
ما رهبر داریم ؛ هر چی رهبرمون بگه
فقط همین دو تا سوال رو پرسیده
بودند که یک نفر گفت : کات !
با جواب هایش نقشه عراقی ها رو به آب داد.
منبع : کتاب دانش آموز ،
مجموعه آسمان مال آن هاست ، ص49
چشم هایش را چسبانده بود به دوربین .
زل زده بود تو آتش. از پشت شعله ها عراقی بود
که جلو می آمد با کلی پی ام پی و تانک و آر پی جی .
رفت بالا ی سر بچه ها و یکی یکی بیدارشان کرد.
چند ساعت بیش تر طول نکشید .
با کلی اسیر و غنیمت برگشتند.
بار اول بود که از نزدیک عراقی می دیدند.
شب که شد،سنگر به سنگر سراغ بچه ها رفت.
– یه وقت غرور نگیردتون .
فکر نکنید جنگ همینه . عراقی ها باز هم می آن.
از این به بعد با حواس جمع تر و توکل بیش تر.
شهید مصطفی ردانی پور
منبع : کتاب ردانی پور
در یکی از مقرها مدت ها برای شست و شوی لباسها
با کمبود پودر لباس شویی موجه بودیم. چون تدارکات
جواب سربالا می داد، روزی چند نفری رفته بودیم فرماندهی. گفت:
«چند روز دیگر هم صبر کنید درست می شود».
هفته بعد حوالی غروب همه به صف شدیم، ایشان سخنرانی کردند
و در پایان صحبتشان گفتند: «راستی بچه ها مژده،
قضیه تاید را فراموش کردم بگویم. امروز با معاون استاندار
و جمعی از مسئولان جلسه داشتیم، موضوع تاید را
که گفته بودید با آنها در میان گذاشتم، گفتند
به بچه ها بگویید از امروز تاید به هر مقداری که بخواهند
(بعد از کمی مکث) نداریم!»
منبع : پایگاه جامع عاشورا
با داخل شدن وقت نماز، رزمندگان در هر کجا که قرار گرفته بودند،
بانگ برمیداشتند و به وحدانیت معبود و مقصودشان گواهی میدادند.
هیچکس هم خود را از این اعلان و ابلاغ و اظهار حق با حضور
دیگری بینیاز نمیدانست. از این روی به هنگام طلوع فجر، یکپارچه
از تمام سنگرهای نگهبانی حتی در خط، طنین روحافزای تکبیر،
جانهای شیفته را فرا میخواند.
منبع : کتاب فرهنگ جبهه (آداب ورسوم) - صفحه: 159
دعا کنید که خداوند شهادت را نصیب شما کند
در غیر این صورت زمانی فرا می رسد که جنگ تمام می شود
و رزمندگان امروز سه دسته می شوند :
اول دسته ای که به مخالفت با گذشته خود بر می خیزند .
دوم دسته ای راه بی تفاوتی بر می گزینند و در زندگی
مادی غرق می شوند و همه چیر را فراموش می کنند.
دسته سوم به گذشته خود وفادار می مانند و احساس
مسئولیت می کنند که از شدت مصائب و غصه ها دق خواهند کرد .
پس از خداوند بخواهید که با وصال شهادت از عواقب زندگی بعد
از جنگ در امان بمانید چون عاقبت دو دسته اول ختم به خیر
نخواهد شد و جزء دسته سوم ماندن بسیار سخت و دشوار خواهد بود