ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
روز سوم عملیات بود. حاجی هم میرفت خط و برمیگشت. آن روز، نماز
ظهر را به او اقتدا کردیم. سر نماز عصر، یک حاج آقای روحانی آمد. به اصرار حاجی،
نماز عصر را ایشان خواند. مسئلهی دوم حاج آقا تمام نشده، حاجی غش کرد و افتاد زمین.
ضعف کرده بود و نمیتوانست روی پا بایستد. سرم به دستش بود و مجبوری، گوشهی سنگر
نشسته بود. با دست دیگر بیسیم را گرفته بود و با بچهها صحبت میکرد؛ خبر میگرفت
و راهنمائی میکرد. اینجا هم ول کن نبود. شهید ابراهیم همت
منبع : برگرفته از مجموعه کتب یادگاران | انتشارات روایت فتح | مریم برادران