شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

شوخ طبعی جبهه


از آن اشخاصی بود که دائم باید در

میان گودالهای قبر مانند،

سراغش را می گرفتی. یکسره مشغول ذکرو عبادت بود.

پیشانی بندی داشت با عنوان «یا زیارت یا شهادت»

که حقش را خوردند. از آنجا مانده از اینحا رانده!

هر وقت هم برای پاکسازی میدان مین داوطلب می شد

نامش در نمی آمد. آخر جنگ بچه ها یک پارچه تهیه

کرده و روی آن نوشته بودند: کمک کنید. روی دست

خدا باد کرده، دعا کنید تیر غیب بخورد. 

منبع : کتاب فرهنگ جبهه جلد سوم

(شوخ طبعی ها) نوشته سید مهدی فهیمی

اقا مهدی

آقا مهدی فرمانده گروهان مان درست و حسابی ما
 را روحیه داد و به عملیاتی که می رفتیم تو جیه مان کرد. 
همان شب زدیم به قلب دشمن و تخته گاز جلو رفتیم.
 صبح کله سحر بود و من نزدیک سنگر آقا مهدی بودم که
 ناغافل خمپاره ای سوت کشان و بدون اجازه آمد
 و زرتی خورد رو خاکریز. زمین و زمان بهم
 ریخت و موج انفجار مرا بلند کرد و مثل هندوانه
 کوبید زمین. نعره زدم: یا مهدی! یک هو دیدم
 صدای خفه ای از زیر میگوید:
 «خونه خراب، بلند شو، تو که مهدی را کشتی!»
 از جا جستم. خاک ها را زدم کنار.
 آقا مهدی زیر 
آوار داشت می خندید. خودم هم خنده ام گرفت! 

اخوی بفرما عطر بزن ثواب داره

شب جمعه بود
بچه ها جمع شده بودند تو سنگر برای دعای کمیل
چراغارو خاموش کردند
مجلس حال و هوای خاصی گرفته بود 
هر کسی زیر لب زمزمه می کرد و اشک میریخت
یه دفعه اومد گفت اخوی بفرما
عطر بزن ...ثواب داره
- اخه الان وقتشه؟
بزن اخوی ..بو بد میدی ..امام زمان نمیاد تو مجلسمونا
بزن به صورتت کلی هم ثواب داره
بعد دعا که چراغا رو روشن کردند 
صورت همه سیاه بود
تو عطر جوهر ریخته بود...
بچه هام یه جشن پتوی حسابی براش گرفتند!!

شهیدرسول خلقی



توی سنگر هر کس مسئول کاری بود.

یک بار خمپاره ای آمد و خود کنار سنگر.

به خودمان که آمدیم ، دیدیم رسول

پای راستش را با چفیه بسته است.

نمی توانست درست و حسابی راه برود.

از آن به بعد کارهای رسول را هم

بقیه بچه ها انجام می دادند.

کم کم بچه ها بهش شک کردند. یک شب چفیه را

از پای راستش باز کردند و بستند به پای چپش.

صبح بلند شد ؛ راه که افتاد ، پای چپش می لنگید!

سنگر از خنده ی بچه ها

رفته بود روی هوا! تا می خورد زدندش

و مجبورش کردند تا یک هفته کارهای سنگر

را انجام بدهد. خیلی شوخ بود.

همیشه به بچه ها روحیه میداد.

اصلا بدون رسول خوش نمی گذشت.

شهید رسول خالقی

منبع : فهمیده های کلاس -

روایت هایی کوتاه از زندگی دانش آموزان شهید


اصطلاح های جنگی :

جدا کننده متن, جدا کننده متن جدید, جدا کننده متن زیبا, انواع جدا کننده متن, عکس جدا کننده متن

اللهم الرزقنا ترکشا قلیلا و مرخصی کثیرا.
چه برداشتی از جبهه دارید؟ به خدا فقط یک جفت پوتین برداشتم.
کلوا و اشربوا حتی اذابلغت الحلقوم
دنیا دو روز است سه روز هم تو راهی میشه پنج روز.
مادرم گفته همه چیز بخور جز تیر و ترکش (جواب پرخورها به دیگران)
آرپی جی نزن تو خاکریز ما (وسط حرف ما نیا)
چهره ترکش پسند(صورت نورانی)

موقعیت ننه(سنگر تدارکات که مثل خانه پدری به آدم می رسند)
رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند
(در حال رد شدن از میان همسنگران ، که دست و پای آنان را لگد می کند.)


جدا کننده متن, جدا کننده متن جدید, جدا کننده متن زیبا, انواع جدا کننده متن, عکس جدا کننده متن