شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

اقا مهدی

آقا مهدی فرمانده گروهان مان درست و حسابی ما
 را روحیه داد و به عملیاتی که می رفتیم تو جیه مان کرد. 
همان شب زدیم به قلب دشمن و تخته گاز جلو رفتیم.
 صبح کله سحر بود و من نزدیک سنگر آقا مهدی بودم که
 ناغافل خمپاره ای سوت کشان و بدون اجازه آمد
 و زرتی خورد رو خاکریز. زمین و زمان بهم
 ریخت و موج انفجار مرا بلند کرد و مثل هندوانه
 کوبید زمین. نعره زدم: یا مهدی! یک هو دیدم
 صدای خفه ای از زیر میگوید:
 «خونه خراب، بلند شو، تو که مهدی را کشتی!»
 از جا جستم. خاک ها را زدم کنار.
 آقا مهدی زیر 
آوار داشت می خندید. خودم هم خنده ام گرفت! 

اخوی بفرما عطر بزن ثواب داره

شب جمعه بود
بچه ها جمع شده بودند تو سنگر برای دعای کمیل
چراغارو خاموش کردند
مجلس حال و هوای خاصی گرفته بود 
هر کسی زیر لب زمزمه می کرد و اشک میریخت
یه دفعه اومد گفت اخوی بفرما
عطر بزن ...ثواب داره
- اخه الان وقتشه؟
بزن اخوی ..بو بد میدی ..امام زمان نمیاد تو مجلسمونا
بزن به صورتت کلی هم ثواب داره
بعد دعا که چراغا رو روشن کردند 
صورت همه سیاه بود
تو عطر جوهر ریخته بود...
بچه هام یه جشن پتوی حسابی براش گرفتند!!

خط مقدم

جای آینه در جبهه و خط مقدم خالی بود!

خصوصاً بعضی وقت‌ها مثل صبح‌ها.

بچه‌ها وقتی از خواب بیدار می‌شدند و

سر و صورتشان را صفا می‌دادند، مرتب راه می‌رفتند

داخل سنگر به خودشان می‌گفتند:

«چه‌قدر دلمان برای خودمون تنگ شده.»

واقعاً به در می‌گفتند تا دیوار بشنود.

به کسانی که یک عمر از دیدن خودشان سیر نمی‌شوند

و بیش از همه خودشان را تماشا می‌کنند. 

منبع : کتاب فرهنگ جبهه (شوخی طبعی ها) به نقل از تبیان