امشب شب عاشورا است. روضه خوندید، گریه کردید. امشب منو نماینده ی حسین زمان خودتون بدونید.
حسین زمان شما سرباز بسیجی می خواد. دیگه کاری با شما ندارم و برای شما دعا می کنم. از منبر پایین آمد.
سکوت سنگینی به مسجد خیمه زد. صدای زمزمه ی زن ها از پشت پرده ها بلند شد.
-چرا مردها ساکت اند؟ یک نفر از جمعیت بلند شد و فریاد زد: « جنگ جنگ تا پیروزی ! »
سکوت شکست. همه ی جمعیت با او همراهی کردند. شب عاشورا بود.
صبح عاشورا دو برابر ظرفیت برای اعزام آمده بودند.
منبع : سایت صبح
لباس نظامی برادرش را پوشید و
برای ثبت نام رفت. چه قدر به او خندیدند.
شناسنامه ی پسردایی اش را برد، باز هم فهمیدند.
شناسنامه اش را دست کاری کرد،
باز هم فهمیدند. چند ماه بعد اعزام شد.
آخر کمی بزرگ تر شده بود.
منبع : سایت صبح
بعلت اعزام به جبهه تعطیل است.
آنان که برای جهاد در راه خدا کرکره
دنیا را پایین کشیدند،
خداوند کرکره بهشت را برای آنان بالا کشید.
خدایا کمکمان کن تا در وصف ما نیز
روزی سرود رفتن وماندگارشدن بخوانند
شـادی روح شــهدا صــلوات
با کلی دوز و کلک از خانه فرار کردم و
رفتم پایگاه بسیج. گفتند
اول یک رژه در شهر می رویم و بعدش اعزام.
از ترس پدر و مادرم رژه نرفتم و
پشت یک عکس بزرگ از امام(ره) پنهان شدم.
موقع حرکت هم پرده ماشین را کشیدم تا
آنها متوجه من نشوند. بعداً که
از جبهه تماس گرفتم پدرم گفت:
خاک بر سرت!
برات آجیل و میوه آورده
بودیم که ببری جبهه