شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

سالروز تولد

زمانی که در منطقه خرمال بودیم؛

یکی از دوستان از جنوب کادویی برایم فرستاد

که در نوع خود بی نظیربود. چند بسته مجزا

از هم که بسیار دقیق پیچیده شده بود.

هر کدام از بسته ها را برداشتیم و بازکردیم.

آدم به هوس می ا فتاد ولی تصور می کنید

چه چیزی می دیدیم؟ یک بسته پوست پسته اعلاء،

یک بسته پوست تخم هندوانه، یک کیسه پوست سیب،

یک کیسه پوست خیار قلمی و یک بسته هم پوست هندوانه!

در میان بسته ها کاغذی بود که روی آن نوشته شده بود:

به مناسبت سالروز تولد صدام! 

منبع : بر گرفته از ماهنامه فرهنگ ایثار


طنز جبهه


همراه دایی سعید برای گرفتن شام به فاو رفتیم.

موقع برگشتن، دشمن دیوانه وار منطقه رو زیر آتش گرفت.

به پایگاه موشکی که رسیدیم بچه ها رو برای گرفتن غذا صدا زدم.

بین سنگر محمود و گروهان بهشتی ایستادم و گفتم:

«بیایید بیرون عمو صدام داره بلیت بهشت پخش میکنه».

محمود و مهدی کنار سنگر خودشون نشسته بودند و به

کارهای من می‌خندیدند. همه با قابلمه دور ماشین

ایستاده بودند. بالای باربند رفتم و با صدای بلند

فریاد زدم: «اگر با کشته شدن من، پایگاه موشکی

پا بر جا می‌ماند، پس ای خمپاره ها مرا دریابید!»

در همین لحظه یه خمپاره ۱۲۰ زوزه کشان

در کنار ما منفجر شد! همگی خوابیدند.

من هم از روی باربند خودم رو به کف جاده

پرت کردم. بلند شدم خودم رو تکاندم و گفتم:

«آهای صدامِ الاغِ زبون نفهم! شوخی هم سرت نمی‌شه؟

شوخی کردم بی پدر مادر!» 

منبع : منبع: وبلاگ "گلستان شهدا



اقا مهدی

آقا مهدی فرمانده گروهان مان درست و حسابی ما
 را روحیه داد و به عملیاتی که می رفتیم تو جیه مان کرد. 
همان شب زدیم به قلب دشمن و تخته گاز جلو رفتیم.
 صبح کله سحر بود و من نزدیک سنگر آقا مهدی بودم که
 ناغافل خمپاره ای سوت کشان و بدون اجازه آمد
 و زرتی خورد رو خاکریز. زمین و زمان بهم
 ریخت و موج انفجار مرا بلند کرد و مثل هندوانه
 کوبید زمین. نعره زدم: یا مهدی! یک هو دیدم
 صدای خفه ای از زیر میگوید:
 «خونه خراب، بلند شو، تو که مهدی را کشتی!»
 از جا جستم. خاک ها را زدم کنار.
 آقا مهدی زیر 
آوار داشت می خندید. خودم هم خنده ام گرفت! 

اخوی بفرما عطر بزن ثواب داره

شب جمعه بود
بچه ها جمع شده بودند تو سنگر برای دعای کمیل
چراغارو خاموش کردند
مجلس حال و هوای خاصی گرفته بود 
هر کسی زیر لب زمزمه می کرد و اشک میریخت
یه دفعه اومد گفت اخوی بفرما
عطر بزن ...ثواب داره
- اخه الان وقتشه؟
بزن اخوی ..بو بد میدی ..امام زمان نمیاد تو مجلسمونا
بزن به صورتت کلی هم ثواب داره
بعد دعا که چراغا رو روشن کردند 
صورت همه سیاه بود
تو عطر جوهر ریخته بود...
بچه هام یه جشن پتوی حسابی براش گرفتند!!