یکى مى خواست بیاد تهران. نمى دانم وزیر دفاع آمریکا بود یا نماینده سازمان ملل؟
خبر آوردند که شاه گفته «هیچ اتفاقى نباید بیفته». همین حرف براى محمد کافى بود. گفت
«باید بیفته!» رفیقى داشت توى اصفهان. اسمش سلمان بود.
توى این جورکارها با هم دیگر بودند.
خودش هم که تهران بود. درست همان وقتى که قرار بود هیچ اتفاقى نیفتد، یک هلى کوپتر
توى اصفهان افتاد پایین، دو تا اتوبوس سفارت آمریکا توى تهران رفت رو هوا.
شهید بروجردی
منبع : برگرفته از مجموعه کتب یادگاران | انتشارات روایت فتح | عباس رمضانی
برادرش دو سال بود نامزد کرده بود. پدرزنش گفته بود «ما توى فامیل آبرو داریم.
تا یه ماه دیگه اگر عقد کردى که کردى، اگر نه دیگه این طرف ها پیدات نشه.»
خرج خانه با على بود. پول عقد و عروسى نداشت. محمد رفت با پدرزن على حرف زد.
قرار عروسى را هم گذاشت. تا شب عروسى، خود على نمى دانست.
با مادر و خواهرش هم آهنگ کرده بود. گفته بود «داداش بویى نبره.»
با پول پس انداز خودش کار را راه انداخته بود. شهید بروجردی
اعتقاد دارم که شناخت و مبارزه با جریان هایی که بین مسلمین صدر[ قصد]
به انحراف کشیدن انقلاب از خط اصیل و مکتبی آن را دارند، به مراتب
حساس تر و سخت تر از مبارزه با رژیم صدام و آمریکاست.
شهید محمد بروجردی
با جعبه شیرینى آمده بود کارگاه. دورش زرورق پیچیده بود. گفتم
«مبارکه!» گفت «حالا دیگه...» رفتم شیرینى بردارم،
دیدم پُرِ نارنجک است. شهید محمد بروجردی
شنیده بود یک مستشار آمریکایى چند هفته مى آید تهران. فهمیده بود ماشین طرف را
هیچ جا بازرسى نمى کنند. یک کلید یدک درست کرده بودند. با دو نفر دیگه رفته بودند،
سر وقت اسلحه خانه. ماشین را برداشته بودند و از جلوى نگهبانى رد شده بودند;
با چند تا مسلسل و یک جعبه پر فشنگ. شهید بروجردی
منبع : برگرفته از مجموعه کتب یادگاران | انتشارات روایت فتح | عباس رمضانی