شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

ارزوی شهادت


زود بیدار شدم تا سر ساعت برسم

بایداین بار به غوغای قیامت برسم


من به "قد قامت" یاران نرسیدم، ای کاش

لا اقل رکعت آخر به جماعت برسم


آه ،مادر! مگر از من چه گناهی سر زد

که دعا کردی و گفتی به سلامت برسم؟


طمع بوسه مدار از لبم ای چشمه که من

نذر دارم لب تشنه به زیارت برسم


سیب سرخی سر نیزه ست... دعا کن من نیز

این‌چنین کال نمانم به شهادت برسم

حضرت ماه--خانواده شهید همدانی


آقا با دعا برای شهید همدانی شروع می‌کنند و بعد
از التماس دعاهای امثال شهید همدانی برای اینکه شهادت
نصیبشان شود می‌گویند و یکدفعه چیزی می‌گویند
که انتظارش را نداریم:
البته من دعا نمی‌کنم!
و بعد اضافه می‌کنند:
به این معنی که؛ می‌گویم ان شاء الله بعد از بیست سال،
سی سال دیگرشهیدشوید،می‌گویم ماباشماهنوزخیلی کارداریم.
 اما خب میرونددرمیدانهای خطروبه آرزویشان میرسند که
 بزرگترین سعادت است برای اینها.
بعد هم گریزی میزنند به روزهای قبول قطعنامه 598...

حق الناس


امام حسین به یارانش فرمود: هر کس از شما

حق الناسی به گردن دارد برود....

او به جهانیان فهماند که حتی
کشته شدن در کربلا هم
از بین برنده حق الناس نیست..
در عجبم از کسانی که
هزاران گناه میکنند و معتقدند
یک قطره اشک بر حسین
ضامن بهشت انهاست...

شهید دکتر چمران

راز

سردار خیبر شهید محمد ابراهیم همت


 در عالم رازیست که جز به بهای خون فاش نمیشود.

شهیدسید مرتضی آوینی

خاکریز

مدتی بود عراقیها بچه‌های ماراازپتروشیمی به رگبار می‌بستند.
جلوی نیروهای خودی خاکریز و سنگری نبود تا رزمندگان اسلام
 از آن استفاده کرده، دشمن را مورد هدف قرار دهند.
 مهندس آقاسی‌زاده نیز در مأموریت ارومیه بود.
 وقتی از ارومیه بازگشت، به او گفتند: ‌یک ماه است می‌خواهیم
 اینجا خاکریز بزنیم؛ اما کسی داوطلب نمی‌شود. صبح که از
خواب برخاستیم، مهندس را ندیدیم. بعداً متوجه شدیم ایشان شبانه
 راننده لودر را بیدار کرده و به او گفته بود:
«حاضری با هم به بهشت برویم؟» راننده پاسخ داد:
«هر چه شما بگویید‌» مهندس به او گفت: «دستگاه را روشن کن.
 من روی بیل لودر می‌نشینم و تو حرکت کن. اگر رفتیم،
با هم می‌رویم و اگر ماندیم، با هم می‌مانیم.‌»
راننده که چنین شهامتی را از آقاسی‌زاده دید، گفت:
 «من که از شما کم‌تر نیستم، چشم!» بعد شروع
 به خاکریز زدن می‌کنند و موفق هم می‌شوند.
   شهید آقاسی زاده

منبع : راوی: پدر شهید، ر.ک: شهاب،‌ ص 138 و 139

شهید مجید میرازکوچکی

حتّی یک لحظه از وجود منافقین داخلی غافل نشوید زیرا منافقان مانند شیطان می‌مانند
 که همیشه در تزلزل حکومت الله کوشش می‌کنند.
شهیدمجید میرزا کوچکی

شهید ناصر بهداشت




پروردگارا!

با قلبی خالی از علایق دنیا به سویت آمده ام.

می خواهم همچون عاشقانت به لقایت بپیوندم.

خدایا!

بارگناهانم زیاداست.ازتوعاجزانه درخواست می کنم

که از سرچشمه لطف و کرمت بر من ببخشایی.

ببخش بر من که در زندگانی نتوانستم آنگونه

که شایسته است تو را پرستش کنم ...

شهید ناصر بهداشت

فرمانده گردان حمزه سیدالشهداء

(ع) لشکر ویژه 25 کربلا

عملیات قادر



برای آماده‌شدن منطقه عملیاتی «قادر» جهاد سازندگی خدمات فراوانی انجام داد؛
 از جمله: افراد شاخص این عملیات، برادر «زینت بخش» بود. وی مسئولیت مهندسی و
احداث جاده‌ها را به عهده داشت و حدود 30 کیلومتر را پیاده و با وسایل ابتدایی شخصاً
سنگ‌چین کرد. دستگاهها پشت سر ایشان حرکت می‌کردند. صورت این فرزانه در اثر
آفتاب سوزان منطقه، پوست انداخت، در عین حال، چهره نورانی‌اش تمامی همرزمان را
تحت تأثیر قرار داده بود. وی فردی بسیار منظم بود. دعای توسل او در شبهای سرد منطقه
هنوز در گوش همرزمانش طنین‌انداز است. زینت بخش در اثر اصابت تیر به ناحیه
قلب پر مهرش به شرف شهادت نایل شد.   شهید زینت بخش
منبع : ر.ک: جهاد سازندگی خراسان در دفاع مقدس، ج6، ص297 و 304

تابوتها

وقتی تابوتها می گذرند ماندگان ز خجلت در پناه
دیوارها پنهان می شوند . اما هر روز از این گذر
شهیدی می گذرد . و من و تو هر روز در گریزیم.
 
از دست نوشته های شهید صادق مزدستان

خدایا

خدایا تو شهادت را نصیبم کن، خود چگونه شهید شدن را انتخاب خواهم نمود،
خدایا تو شهادت را نصیبم کن که خود عشق و عاشقی را به حد اعلای آن خواهم رساند،
خدایا آن گونه خواهم بود که تمام وجودم شیفتگی عشق رسیدن به
وصال و حضور به درگاهت را گواه بگیرند.
شهید بهمن دُرولی

شهید احمد کشوری


در جبهه هر بار که از مریم ۳ ساله و على ۳ ماهه اش

صحبت مى شد، مى گفت: آنها را به اندازه اى دوست دارم

که جاى خدا را در دلم، تنگ نکنند. 

بوی عطر تربت پاک شهید


ازتربت پاک  شهیدعزیزپلارک بوی عطربه مشام میرسد

برای زیارتش باید به بهشت زهرا(س):

قطعه 26 ردیف 32 شماره 22  

سید احمد پلارک ظهر عاشورا 24/6/1365 

بر روی قبرم فقط و فقط بنویسید

( امام دوستت دارم و التماس دعا دارم )

که میدانم بر سر قبرم می آید.

حجره




سه تایى با هم یک حجره گرفتند; عبداللّه، رحمت اللّه و مصطفى.
حجره شان معروف بود به حجره ى سیاسى ها. آن روزها مى گفتند
 «طلبه را چه به کارهاى سیاسى؟ سیاست پدر و مادر ندارد. آدم را بى دین مى کند.
هر کس برود دنبالش، از عبادت کم مى آورد.» اما این حجره جور دیگرى بود.
درس و بحث جاى خودش، عبادت هاى شب تا سحر جاى خودش،
اعلامیه پخش کردن و کتاب سیاسى خواندن هم جاى خودش.   شهیدعبدالله میثمی

منبع : برگرفته از مجموعه کتب یادگاران | انتشارات روایت فتح | مریم برادران

شهید


شهید چهار حرف دارد ..

ولی اگر فراموشش کنیم خیلی حرف دارد.

شهید مهدی باکری


در عملیات خیبر، یک بریدگى در طول خاکریزى بود که از آن ناحیه، آتش شدیدى

روى بچه‏ ها ریخته می شد.

هیچ کس جرئت نمى‏کرد براى آن قسمت فکرى بکند. یک لودر از لشکر نجف آنجا بود.

راننده‏اش مى‏ترسید روى آن برود. آقا مهدى باکرى - فرمانده لشکر - که به نیروهاى

مستقر در خط پیوست، دل و جرئتمان بیشتر شد. به راننده لودر گفت: «آقاجان!

اینجا یک خاکریز بزن. بچه‏ ها قتل عام می شوند!» او که آقا مهدى را نمى‏شناخت، گفت:

«برو بابا، تو هم دیوانه شده‏ اى! در این بحبوحه کى مى ‏تونه بره رو لودر! اگه خواستى خودت برى،

مانعى نداره، من که نمى‏ تونم.‌» آقا مهدى بدون آنکه خم به ابرو بیاورد، رفت روى لودر. نفسها

در سینه حبس شده بود. رفت جلوتر و خاکریزى زد و آمد پایین.

چشمها از حیرت بیرون زده بود.   شهید مهدی باکری

منبع : راوى: آفاقى، ر. ک: آشنایى‏ها، ص 66 و 67

من وجدایی از شهدا خدانکند

شــــــهیـــــــدا!! از خــــدا بــخواه


مـــرا به ایـــن ازمـــون سخـت امتـحان نـکـند ،

  کـــــدام آزمــــــــون ؟!!


مــن و جدائــی از شهــــــدا خـدا نـکنـد


شـادی روح شهـدا 

الهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجـهم ،

 

شهدای غواص



ومن به این معتقدم با دستان بسته امدند
 تاباردیگرگره ازدستان دنیاییمان باز کنند.
سیل گنه برد مرا ...بحربلا برد مرا..
وای که من غرق دراین بحر خروشنده شدم

ایمانها



ایمان‌ها با یکدیگر فرق دارند و هر یک در مقابل خداوند یک نوع ارزش دارند،‌
که به یکی پاداش و به دیگری کیفر تعلق می‌گیرد. بعضی‌ها فقط در جایی
 ایمان دارند که به نفعشان هست! و بعضی دیگر [مثل] رزمندگان که
 حاضرند جان خود را در راه ایمانشان و در راه خدایشان بدهند.

شهیدمهدی دهقان‌مرد

مادرشهید


مادری تنها پسرش را فرستاد وحال پلاکی

به یادگار از او برایش اورده اند

وکجا می فهمیم مادران شهدا چه می کشند.
تا حال شده است تبی یا سر دردی شما را عارض شودمادرتان

زودتر از شما بیمار شده است واگر از این بدتر بشود شما بیماریتان

سخت باشد به نحوی که فشار بدنتان بیفتد وراه رفتن برایتان

مقدورنباشد مادرتان زودتر رفته است ....

نمیدانید حال مادرانی که پس از عمری برایشان

قطعات عشقشان را می اورند در جبعه های عاشقی

چه حالی دارند راستی تک پسری بود که رفت واسمانی شد

وپر کشید بسوی حضرت حق

175 غواص

آمدند بی رنج روزگار با قلب هایی

 از جنس دریا و چشمانی به رنگ ملاقات خدا.

آمدند مثل کوه هایی که از دل دریا سربرآورند

 و از موج تا اوج، سوغات سربلندی آوردند.

 

آمدند با فریادهایی که در دل دریا ماند

 و فرزندان طوفانی که از آنها بجا ماند.

 

امامشان "سردار تشنه ی روز دهم"

بود و خودشان در قتلگاه آب، جان دادند.

عباس دلم تنگ تر از هر روز شده است



وقتی ب
ه شانزده میرسد اعداد دلِ من به
 اروند پیوندی می خورد که بیا وببین
واز
اروندمتلاطم تر می شودویادش به
 اویی
می افتد که در همین نزدیکیهایش بود
 و
شانزده را تمام نکرده پر کشید 
وانقدر شرمنده می شوم که...............

شهید
چهار حرف داردولی شهدا سخن را
 به انجایی رساندند که دیگر حرفی نماند

در نوشته هایش شعر را عوض کرده بود ونوشته
بود  بدین صورت(در پرانتز فیض کاشانی
 بوده که عوضش کرده بود
)

بزمانه یادگاری چو سخن نباشد   (عباس)
برسان سخن بجائی که دگر سخن نماند
ومگر غیرا این است .....

تیتری برای این تصویر بیابید


نمایی که مشاهده می کنید متعلق

به یکی از لحظات دردناک و

ماندگار دفاع مقدس است.

لحظاتی که در آن ایام زیاد

تکرار می شد؛ تصویری از

وداع

آخر دو دوست با یکدیگر.

شهادت



شهادت را نه در جنگ، در مبارزه می دهندما هنوز شهادتی بی درد می طلبیم
 غافل که شهادت را جز به اهل درد نمی دهند .
شهید سید مرتضی آوینی

شهادت

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

مفقودالاثر



می گفت: «دوست دارم مفقود الاثر باشم، این آرزوی قلبی من است.

آخر در مقابل خانواده هایی که جوانانشان به شهادت رسیدند،

ولی نشانی از آنان نیست، شرمنده ام.»

 

در روستای خودشان چند جوان شهید مفقود الجسد بودند،

واقعا احساس شرمندگی می کرد. می گفت:

«آرزو دارم حتی اثری از بدن من به شما نرسد.»

 

در نامه ای که برای دخترش، بنت الهدی فرستاد، نوشته بود:

«دخترم شاید زمانی فرا رسد که قطعه ای از بدنم هم به تو نرسد،

تو مانند رقیه امام حسین(علیه السلام) هستی، آن خانم لااقل

سر پدرش به دستش رسید، ولی حتی یک تکه از بدن من به دست شما نمی رسد.»

 

یکی از رزمندگان که از جبهه برگشته بود تعریف می کرد

که از او شنیده: «دوست دارم مفقود الاثر بمیرم، اگر شهادت

نصیب من شود، دوست دارم مفقود الاثر باشم چون

قبر زهرا(سلام الله) علیها هم ناشناخته مانده است.»

نامه دلتنگی فرزند شهید اصغری خواه به پدرش




همرزم شهید اصغری‌خواه می‌گوید:
 «برای اولین بار بود که پسرش برایش نامه نوشته بود.
 با افتخار نامه را خواند و به ماها که مجرد بودیم،
 گفت: «شماها چه می‌دونید متأهل بودن یعنی چی؟
ببینید پسرم برام چی نوشته؟!»
او چندین بار نامه را خواند و گریه کرد.»