در عملیات خیبر، یک بریدگى در طول خاکریزى بود که از آن ناحیه، آتش شدیدى
روى بچه ها ریخته می شد.
هیچ کس جرئت نمىکرد براى آن قسمت فکرى بکند. یک لودر از لشکر نجف آنجا بود.
رانندهاش مىترسید روى آن برود. آقا مهدى باکرى - فرمانده لشکر - که به نیروهاى
مستقر در خط پیوست، دل و جرئتمان بیشتر شد. به راننده لودر گفت: «آقاجان!
اینجا یک خاکریز بزن. بچه ها قتل عام می شوند!» او که آقا مهدى را نمىشناخت، گفت:
«برو بابا، تو هم دیوانه شده اى! در این بحبوحه کى مى تونه بره رو لودر! اگه خواستى خودت برى،
مانعى نداره، من که نمى تونم.» آقا مهدى بدون آنکه خم به ابرو بیاورد، رفت روى لودر. نفسها
در سینه حبس شده بود. رفت جلوتر و خاکریزى زد و آمد پایین.
چشمها از حیرت بیرون زده بود. شهید مهدی باکری
منبع : راوى: آفاقى، ر. ک: آشنایىها، ص 66 و 67