شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

نقاشی




توی برگ سفید نقاشی

گرد و خاک مداد پر رنگ است
سرخ و تیره چقدر آتش و دود
نکند لای دفترم جنگ است

اینکه اینجا کشیده ام پدر است
مثل عکسش کمی جوان شده است
می درخشد لباس خاکی او
مثل خورشید آسمان شده است

می کشم با مداد سبز کلاه
تا در این جنگ بر سرش باشد
می کشم با مداد قهوه ای ام
خاکریزی که سنگرش باشد

دفتر من دوباره نورانی ست
شب حمله دوباره آمده است
تانک هایی که خط خطی کردم
پدرم با سلاح خود زده است

سالها رفته است و از جبهه
پدر و گریه و دعا مانده
شاید او خسته بوده و پایش
روی مین سیاه جا مانده

خون دلها خورده ایم


ما برای آنکه ایران گوهری تابان شود خون دلها خورده ایم

ما برای آنکه ایران خانه خوبان شود رنج دوران برده ایم

اقاجان بیا




بیا که دل به امید تـو بسـتم آقا جان

   وزین عمـل به خدا مست مستم آقا جان

      به هرچه دل بسپردم پس از یکی دوسه روز       
به اعتبار تــو آن را گســستم آقا جان

السلام علیک یاعلی ابن موسی الرضا

وقتی رضای من،
به رضای " توست "
من، امــان می گیرم ...

♥•°السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا (علیه السلام)

خدایا ببخش



ای که راحت میتوانی از زلیخا بگذری.
میشود از زشتی ما نیز زیبا بگذری.
یوسف از جرم برادرهای دل سنگش گذشت.
تو نمیخواهی خدای یوسف از ما بگذری.
قهر حق توست اما عفو شأن رحمت است.
حال خود دانی که باید بگذری یا نگذری.
معصیت راه مرا از شش جهت بسته ولی.
پای شش گوشه صدایت میزنم تا بگذری

السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا علیه السلام


گفتم به دل که بَهر گدایی کجا روم؟

گفتا برو به طوس بگو یا اباالجواد . . .

اقای رئوف




دل را به دست پنجره ی فولاد می دهم؛
اینجا برای هر دل بسته، کلید هست ...

حضرت خورشید دلم برایت تنگ شده است
میدانم عاصی وگنه کارم
میدانم بدبخت ترین هستم
ولی مگر شمااقای رئوف نیستی
اقای رئوف ببخش واز خدابرایم بخشش بخواه

تقوی

شما را به تقوی و ترس از خدا سفارش می کنم، و اینکه دنیا را نخواهید

هر چند شما را بجوید و اندوهناک نشوید بر چیزی از دنیا که از شما رفته شده باشد

و راست و درست سخن گویید و برای پاداش یافتن (در آخرت) کار کنید .

طلبه شهید شهاب الدین ادریس آبادی

السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا علیه السلام

 
کبوتر دلم در دام گنبد افتادست
کرم نما و بیارش میان صحن و سرا

السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا علیه السلام

العجل

اگر " العجل " بگوییم و برای ظهور آماده نشویم
کوفیــان آخــرالـزمــانـیــم
 

شهیدهمت



انسان یک تذکر در هر 4 ساعت به خودش بدهد، بد نیست.
 بهترین موقع بعدازپایان نماز،وقتی سربه سجده میگذارید،
 مروری بر اعمال ازصبح تاشب خود بیندازید،آیا کارمان
 برای رضای خدا بود؟
سردارشهیدحاج محمدابراهیم همت

فصل اخر



تو فصل آخر منظومه ی خدایی عشق

تمام ِ سوره ی یاسین ، طلیعه ی طاها
قــیامِ  حتمی عشقی ، قـعود در قلبم
ســرادقات جمـال ِ تو ، جنت المـأوا

وصیتنامه




به تمام دوستان و برادران عزیزم یادآور می‏ شوم که گناه انسان
را به سقوط می‏کشاند. گناه نکنید.
شهیداحمد تاجبخش

شهید اوینی



هر شهید کربلایی دارد که خاک آن کربلا تشنه خون اوست ، و زمان انتظار می کشد

تا پای آن شهید بدان کربلا رسد و آنگاه خون شهید جاذبه ی خاک را خواهد

شکست و ظلمت را خواهد درید و معبری از نور خواهد گشود و روحش را از آن ،

به سفری خواهد برد که برای پیمودن آن هیچ راهی جز شهادت وجود ندارد...

شهید سیدمرتضی آوینی

دلیل خدا




تو آن دلیــل خدایی که حاضری امّا

بـرای آمـدنت نـدبه خوانده ام ؛ آقا
خدا کــند که بتـابی  به باور مـردم
و گل کنی به بلنــدی عشق در دلها

نگهبانی


بدون یک کلمه اعتراض مهدی از شناسایی برگشته بود

و چون دیروقت بود و بچه‌ها توی چادر خوابیده بودند،

همان بیرون روی زیلو خوابید. یکی از بسیجیها که

نوبت نگهبانی‌اش تمام شده بود، برگشت و به خیال

اینکه کسی که روی زیلو خوابیده، نگهبان پاس بعدی است،

با دست تکانش داد و گفت: برادر! بلند شو! نوبت توست.

مهدی که خیلی خسته بود، بلند نشد. آن برادر دوباره

صدایش کرد تا بیدار شود. سرانجام مهدی بلند شد و

اسلحه را گرفت و بدون یک کلمه اعتراض رفت سرپست.

صبح زود، نگهبان پست بعدی آمد و سراغ آن بسیجی

را گرفت و گفت: پس چرا دیشب من را بیدار نکردی؟ -

پس کی را بیدار کردم؟ - نمی‌دانم، من که نبودم.

وقتی فهمید فرمانده لشکر را سرپُست فرستاده،

هم ترسید و هم شرمنده شد؛ ولی مهدی هیچ

به روی خودش نیاورد.   شهید مهدی زین الدین

منبع : راوی: یکی از دوستان شهید زین الدین،

به نقل از مادر شهید، ر. ک: تو که

آن بالا نشستی، صص 4 - 5.

پیامبر اسلام فرمودند



پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند:
شیطان گفت پروردگارا به عزت تو سوگند
تا وقتی که روح بندگان،

در تن شان است پیوسته آنها را گمراه میکنم،
خداوند گفت به عزت و جلالم سوگند که تا وقتی
 از من طلب بخشش کنند،
پیوسته آنها را میبخشم. 
اسْتَغْفِرُ اللّهَ رَبّى وَ اَتُوبُ اِلَیْهِ

عشق


بگذار عشق زمین گیر شود بعد برو

لااقل غصه و غم پیر شود بعد برو

اگرم قصد سفر داشته ای پرده گشای

چشمم از دیدن تو سیر شود بعد برو

السلام علیک یاعلی ابن موسی الرضا



دل اسـت دیـگـر ...
بی‌تابــے می‌کند
بهانه می‌گیرد
می‌شکند
می‌بارد
تنگ می شود دلم


برایش زمــزمـــه می‌کنم :
أشهَـدُ انّـک تـَشهَدُ مَقامی و
 تـَسمَعُ کَـلامی و تـَـرُدّ سَلامی ...

از همین‌جا که من ایستاده‌ام و
 دستی برسینه نهـاده‌امـ
تا اوج رأفت و عظمت نگاه حضرتش
فاصله‌ای نیست با سَـلامــے که می‌دهم :

الـسـّـلام ُ علیک َ یا اباالحســن
یا علــیّ بن موســے الرضــا ...


گر بنا هست کسی واسطه‌ی ما بشود
ضـامـنـم شـاه خـراسـان بـشـود خـوب‌تـرسـت

بابا باهات قهرم


سردار ناصر دستاری جانباز قطع نخاع گردنی در

برنامه از آسمان که نهم مردادماه از شبکه دوم پخش شد، 

خاطره‌ای دردناک را از دختر سه‌ساله‌اش را تعریف کرد

که در ادامه می‌خوانید:مامانش دخترم را گذاشت پیش من،

گفت من میرم خونه بابام سر بزنم بیام.

منم رو تخت دراز کشیده بودم. 

قطع نخاع گردنی هم نه دستاش کارمیکنه نه پاهاش. یک گردن

[هست] که تکون میخوره؛ والسلام.

خانمم رفت و دخترم شروع کرد با اسباب بازیها، بازی کردن.
رفت کمد مامانشو باز کرد؛ کیف‌های مامانش رو،

 کفش‌های مامانش رو می‌آورد به من میفروخت.

-بابا میخری؟ اینو 100 تومن میفروشم.
-باشه دخترم
دخترم میره لباس‌ها رو بذاره تو کمد مامانش، کمدها هم قدیمی بود.

 دخترم چون سنش پایین بود، هر دو دستش را میذاره کشو

را ببنده. کشو که محکم بسته شد، این هشت انگشت دخترم،

 لای کمد گیر کرد. یکباره دیدم داد کشید!

  ادامه مطلب ...

کویر

کویر شد دل عشّاق و آسمان خشکید
بیا که عشق ببارد ، بهار منتظر است

سید علی اکبر ابوترابی


حاج آقای ابوترابی چند وقتی بود که نماینده مجلس شده بود و به خاطر کارهایش

مجلس و آزادگان دائم در حرکت بود اما هنوز خانه ای نداشت. کلی بهش اصرار کردیم

و گفتیم: شما توی این رفت و آمدها خیلی اذیت می شوید، بیایید یک خانه بگیرید،

قبول نمی کرد. یک خانه ی کوچک 70 متری در جنوب شهر تهران حوالی

میدان قیام برایش پیدا کرده بودیم. بعد از اصرار فراوان، حاج آقا فرمودند:

بروید به همسرم بگویید بیاید خانه را ببیند، اگر پسندید من قبول می کنم.

همسرشان که خانه را دیدند گفتند: این خانه برای ما بزرگ است. 

حجت الاسلام سید علی اکبر ابو ترابی

منبع : برگرفته از پایگاه ابوترابی

مَن گرفتارِ سه تَن یوُسُفِ شیرین سُخنمْ




Image result for ‫حرت ابالفضل‬‎
مَن گرفتارِ سه تَن یوُسُفِ شیرین سُخنمْ
خاکِ نَعلِینِ اَباالفَضلُ و حُسینُ و "حَسَنَم" ...؛
ابر و باد
و مَـــ ه و خورشید
و فَََلک
یک٘ شِع٘ر است ؛
هَر نَسیم حَرَمِ کرببلا را
عِشق است ...!

دنیا


این دنیا ، با همه ی بلندی هایش ، کوتاه و با همه ی زیبایی هایش ، زشت و کَریه است .
 وقتی دل از یاد خدا غافل شد ، آنگاه خانه ی شیطان می گردد و شما را تباه می کند .
از معصیت بپرهیزید که حقیقت ، تقواست و معصیت ، انسان را ذلیل و
پست و بی مقدار و ناتوان می کند .
شهید سیداحمد رحیمی