شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

نگهبانی


بدون یک کلمه اعتراض مهدی از شناسایی برگشته بود

و چون دیروقت بود و بچه‌ها توی چادر خوابیده بودند،

همان بیرون روی زیلو خوابید. یکی از بسیجیها که

نوبت نگهبانی‌اش تمام شده بود، برگشت و به خیال

اینکه کسی که روی زیلو خوابیده، نگهبان پاس بعدی است،

با دست تکانش داد و گفت: برادر! بلند شو! نوبت توست.

مهدی که خیلی خسته بود، بلند نشد. آن برادر دوباره

صدایش کرد تا بیدار شود. سرانجام مهدی بلند شد و

اسلحه را گرفت و بدون یک کلمه اعتراض رفت سرپست.

صبح زود، نگهبان پست بعدی آمد و سراغ آن بسیجی

را گرفت و گفت: پس چرا دیشب من را بیدار نکردی؟ -

پس کی را بیدار کردم؟ - نمی‌دانم، من که نبودم.

وقتی فهمید فرمانده لشکر را سرپُست فرستاده،

هم ترسید و هم شرمنده شد؛ ولی مهدی هیچ

به روی خودش نیاورد.   شهید مهدی زین الدین

منبع : راوی: یکی از دوستان شهید زین الدین،

به نقل از مادر شهید، ر. ک: تو که

آن بالا نشستی، صص 4 - 5.