شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

اسرای ایرانی

بین بچه ها اختلاف افتاده بود، فشار دشمن هم روز به روز بیشتر می شد.

من روحانی اردوگاه بودم

و هرچه تلاش کردم اختلاف ها را کم کنم نتوانستم. بعثی ها آزادباش

چهار آسایشگاه را کردند یک ساعت. جیره ی آب و غذایمان را هم کم کردند.

بعضی ها مریض شدند. یک شب دلم شکست. دست به دامن حضرت زهرا شدم

و ازش کمک خواستم. خواب دیدم در بیابانی سرگردانم. خسته و ناامید بودم گریه ام گرفت.

  ادامه مطلب ...

رئوف

سرگرد عراقی چند بار به حاج‌آقا گفته بود «آقای ابوترابی، اگه
{امام} خمینی مثل تو باشه، من مقلدش می‌شم». حاج‌آقا هم گفته بود
«این چه حرفیه؟ من خودم شاگرد کوچک امام بوده‌ام.
امام خیلی مهربون‌تر و رئوف‌تر از این حرف‌هاست».
  حجت الاسلام سید علی اکبر ابوترابی
منبع : منبع خاطرات: کتاب "حجت الاسلام

سید علی اکبر ابوترابی


حاج آقای ابوترابی چند وقتی بود که نماینده مجلس شده بود و به خاطر کارهایش

مجلس و آزادگان دائم در حرکت بود اما هنوز خانه ای نداشت. کلی بهش اصرار کردیم

و گفتیم: شما توی این رفت و آمدها خیلی اذیت می شوید، بیایید یک خانه بگیرید،

قبول نمی کرد. یک خانه ی کوچک 70 متری در جنوب شهر تهران حوالی

میدان قیام برایش پیدا کرده بودیم. بعد از اصرار فراوان، حاج آقا فرمودند:

بروید به همسرم بگویید بیاید خانه را ببیند، اگر پسندید من قبول می کنم.

همسرشان که خانه را دیدند گفتند: این خانه برای ما بزرگ است. 

حجت الاسلام سید علی اکبر ابو ترابی

منبع : برگرفته از پایگاه ابوترابی