شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

راهیان نور




اینروزها شلمچه وطلائیه وفکه واروندم ارزوست

اینروزها



اینروزها شلمچه وطلائیه وفکه واروندم ارزوست

اینروزها


    


اینروزها شلمچه وطلائیه وفکه واروندم ارزوست















صبر


صبورم امــــــــا....
آه.........
این بغضــ گران نمی داند صبر چیستــــ

امان از دل مادران شهیــــــــــد

تفحص شهدا




خودش را روی خاک رها کرده بود و در حالی که اشک می ریخت،

با یک چاقوی میوه خوری زمین را می کند. رفتم جلو، گفتم داداش

دنبال چیزی می گردی؟ چیزی گم کردی؟ نگاه معنا داری به من کرد و گفت:

«من را که به گروه تفحص راه نمی دن، بگذار لااقل به همین اندازه کاری کرده باشم.»

به او قول دادم از این به بعد به نیابت از او هم کار کنم. این حرف من مثل

جرعه ای آب خنک در آن گرمای طلاییه بود. صدایش کردند. سوار اتوبوس

شد و رفت؛ اما معلوم بود دلش را جا گذاشته است. اولین شهید را که

در هور پیدا کردیم، روی کفنش نوشتم: «به یاد همه ی آن هایی که دلشان با ماست.» 

منبع : سایت صبح

شهیدهمت

-  آقا مرتضی! یه نفر رو بفرست خط، ببینیم چه خبره.

 

هرکس می‌رفت، دیگه برنمی‌گشت.

همان سه‌راهی که الآن می‌گویند سه‌راهی همت. 

 

خیلی کم می‌شد بچه‌ها بروند و سالم برگردند.

 

آقا مرتضی سرش را پایین انداخت و گفت

«دیگه کسی رو ندارم بفرستم، شرمنده.»

 

حاجی بلند شد و گفت «مثل این که خدا طلبیده.»

و با میرافضلی سوار موتور شدند که بروند خط.

 

عراق داشت جلو می‌آمد. زجاجی شهید شده بود

و کریمی توی خط بود. 

 

بچه‌ها از شدت عطش، قمقمه‌ها را می‌زدند لب هور،‌ جایی 

 که جنازه افتاده بود،‌ و از همان استفاده می‌کردند.

 

روی یک تکه از پل‌هایی که آن‌جا افتاده بود سوار شد.

هفت هشت تا از قمقمه‌های بچه‌ها دستش بود. 

 

با دست آب را کنار می‌زد و می‌رفت جلو؛‌

وسط آب،‌ زیر آتش. آن‌جا آب زلال‌تر بود. 

 

قمقمه‌ها را یکی یکی پر کرد و برگشت ...

 شادی روح شهید همت صلوات ...

 

عشق یعنی همت


عشق یعنی « همت » و یک دل خدا
توی سینه اشتیاق کربلا
عشق یعنی شوق پروازی بزرگ
در هجوم زخم‌های بی‌صدا
عشق یعنی قصة عباس و آب
در « طلاییه » غروب آفتاب
عشق یعنی چشم‌ها غرق سکوت
در درون سینه، اما انقلاب
عشق یعنی آسمان غرق خون
در شلمچه گریه‌گریه.... تا جنون
عشق یعنی در سکوت یک نگاه
نغمة انا الیه راجعون
عشق یعنی در فنا نابود شدن
در میان تشنگان ساقی شدن
عشق یعنی در ره دهلاویه
غرق اشک چشم، مشتاقی شدن
عشق یعنی حرمت یک استخوان
یادگار از قامت یک نوجوان
آنکه با خون شریفش رسم کرد
بر زمین، جغرافیای آسمان

عمه بیا گمشده پیدا شده


طلائیه بودیم. بیل مکانیکی داشت روی

زمین کار می کرد که شهید پیدا شد.

همراهش یه دفتر قطور اماکوچیک بود.

مثل دفتری که بیشتر مداحها دارند.

برگهای دفتر رو گل گرفته بود. پاکش کردم.

باز کردنش زحمت زیادی داشت. صفحه

اولش رو که نگاه کردم بالاش نوشته بود

:<< عمه بیا گم شده پیدا شده!>>

راوی:محمد احمدیان/منبع :

آسمان مال ماست((کتاب تفحص))


3184c908.gif


شلمچه



می خواهم باز بیایم
انقدر درگیر دنیا شده ام که فراموشتان کردم
انقدر الوده شده ام که فقط می خواهم بیایم
بگوییم شهدا کمکم کنید
من در این منجلاب غرق شدم دستی برارید
.....

مادرسلام

مادرسلام

الان طلائیه ام...

تورابه خدادیگرنامه ننویس...نپرس چرا!!!که بغضم می ترکد.

من ومامیجنگیم تاخدایی ترین آسمان جهان مال توباشد.

مادر،برایم دعاکن...برای دلت دعامیکنم...

دستنوشته ای ازشهدا

صلوات