مادر بهش گفت: ابراهیم، سرما اذیتت نمیکنه؟
گفت: نه مادر، هوا خیلی سرد نیست. هوا خیلی سرد بود،
ولی نمیخواست ما را توی خرج بیندازد. دلم نیامد؛
همان روز رفتم و یک کلاه برایش خریدم. صبح فردا،
کلاه را سرش کشید و رفت. ظهر که برگشت،
بدون کلاه بود! گفتم: کلاهت کو؟
گفت: اگه بگم، دعوام نمیکنی؟ گفتم: نه مادر؛
مگه چیکارش کردی؟ گفت: یکی از
بچههای مدرسهمون با دمپایی میاد؛
امروز سرما خورده بود؛ دیدم کلاه
برای اون واجب تره.
شهید ابراهیم امیرعباسی