شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

سلام علیکم




به حاج آقا دولابی گفتن :
"سلامٌ علیکم" یعنی چه؟
گفت : مگه قرآن نمیخونین؟
"سلام" اسم خداست
"علیکم" هم دو تا کلمه است :
"علیٰ" یعنی بالا
"کم" یعنی شما
"سلامٌ علیکم" یعنی " خدابالاسرته"

علی صیاد شیرازی



دوست نداشت با هر کسی ارتباط ‌داشته باشد
 و خیلی برایش مهم بود که طرف مقابل اهل طاعت و عبادت
 باشد. قبل از انقلاب هر جور آدمی در ارتش یا جاهای
دیگر دیده می‌شد و برخی‌اهل کارهای ناصواب بودند.
 علی دوست نداشت با هر کسی همراه باشد. آن سالی که
برای کلاس دوازده راهی تهران شد و در مدرسه امیرکبیر
 (دارالفنون‌) ثبت ‌نام کرد، یک نفر از آشنایان هم
 همراه او در مدرسه ثبت ‌نام شد.گفتیم برای هر دو
 
ادامه مطلب ...

زمزم مهر



محمد و علی و فاطمه، حسن و حسین
ز چـهـر پـاک تـو مـهـدی، نـگار می‌بینم
مقام و حجر و حجرناودان و زمزم مهر
چو مستجار درت، خاکسار می‌بینم

تواضع وادب


پدرش می گوید : در طول مدتی که در محله خودمان

زندگی می کردیم ، علی آقا برای همه شناخته شده بود؛

خصوصا به لحاظ ادب و تواضعی که نسبت به من و مادرش داشت .

از سرِ کار که به منزل می آمدم ، معمولا علی توی کوچه با

هم سن و سالهایش ، مشغول بازی بودند . تا چشمش به

من می افتاد ، بازی را رها می کرد ومی دوید به طرف من

. خیلی مودب سلام می داد و می رفت به طرف منزل تا

آمدن من را اطلاع بدهد. این کار علی ، معمولا هر روز با

آمدن من تکرار می شد ؛ فرقی هم نمی کرد کجای بازی باشد

. بچه های هم سن و سالش حسابی تحت تاثیر

این حرکت علی قرار گرفته بودند.  شهید علی شریفی

منبع : قربانگاه عشق ، ص 164

کفش های نوروز


کم توقع بود. اگر چیزی هم براش نمی خریدیم ، حرفی نمیزد. نوروز آن سال که آمده بود

، پدرش رفت و یک جفت کفش نو براش خرید . روز دوم فروردین ، قرار شد برویم

دید و بازدید. تا خانواده شال و کلاه کردند، علی غیبش زد. نیم ساعتی معطل شدیم تا آمد.

به جای کفش ، دمپایی پاش بود . گفتم : مادر کفشات کو ؟ گفت : بچه ی

سرایدار مدرسه مون کفش نداشت ، زمستون رو با این دمپایی ها سر کرده بود ؛

من رفتم کفش هام رو دادم بهش . اون موقع علی دوازده سال بیشتر نداشت.

شهید علی چیت سازان

منبع : دلیل ، ص24

علی اصغر



. تنها تو بودی که خوب فهمیدی

             استخوانی که در گلوی علی بود  سه شعبه داشت

               شش ماه علی بودن را طاقت آوردی...


تمرین و مانور

چه ها از تمرین و مانور خسته شده بودند

و به بینا اعتراض می کردند . بینا پرسید:

کی خسته شده؟ کسی جوابش را نداد. رفت جلو و

دست یکی را گرفت و گفت: تو خسته شدی؟ جواب نداد؟

گفت: مگر با تو نیستم؟ سرش را پایین گرفت.

بینا گفت: هرکس خسته شده، باید تنبیه بشه.

عده ای رو برگرداندند. گفت: کجا می روید؟

بعد دست یکی را بوسید و گفت: این هم تنبیه تو.

دیگر کی خسته شده؟ بچه ها دورش حلقه زدند.

یکی از بچه ها به کناریش که تازه

آمده بود توی گردان گفت: همچین

فرمانده ای دیده بودی؟

                                                                         شهید علی بینا

       شـادی روح شــهدا صــلوات


شهید علی بینا

kabotar.kabotar.kabotar.kabotar.kabotar.kabotar.kabotar.


تازه تو دبیرستان اسم نوشته بودم.

وقتی میرفتم کلاس ، زینب رو می سپردم دست مادرم و میرفتم.

یه روز که از کلاس برگشتم دیدم علی داره لباس کثیف زینب

رو عوض میکنه و رفتارش مثل همیشه نیست.

شستم خبردار شد که علی به خاطر اینکه زینب رو گذاشتم

و رفتم مدرسه ناراحته . گفت: دلت میاد زینب و تنها بذاری؟

گفتم: توقع داری دست از کارو زندگی بکشم و این بچه رو

حلوا حلوا کنم؟ تا دید به هم ریختم و حال خوبی ندارم ،

با نرمی و لطافت خاصی گفت: رسالت اصلی تو تربیت زینبه

. سعی کن ازش غافل نشی. آرامش و نرمی کلامش آرومم کرد

  شهید علی بینا

منبع : سیره پیامبرانه شهدا ص 112

kabotar.kabotar.kabotar.kabotar.kabotar.kabotar.kabotar.kabotar.