پدرش می گوید : در طول مدتی که در محله خودمان
زندگی می کردیم ، علی آقا برای همه شناخته شده بود؛
خصوصا به لحاظ ادب و تواضعی که نسبت به من و مادرش داشت .
از سرِ کار که به منزل می آمدم ، معمولا علی توی کوچه با
هم سن و سالهایش ، مشغول بازی بودند . تا چشمش به
من می افتاد ، بازی را رها می کرد ومی دوید به طرف من
. خیلی مودب سلام می داد و می رفت به طرف منزل تا
آمدن من را اطلاع بدهد. این کار علی ، معمولا هر روز با
آمدن من تکرار می شد ؛ فرقی هم نمی کرد کجای بازی باشد
. بچه های هم سن و سالش حسابی تحت تاثیر
این حرکت علی قرار گرفته بودند. شهید علی شریفی
منبع : قربانگاه عشق ، ص 164
کم توقع بود. اگر چیزی هم براش نمی خریدیم ، حرفی نمیزد. نوروز آن سال که آمده بود
، پدرش رفت و یک جفت کفش نو براش خرید . روز دوم فروردین ، قرار شد برویم
دید و بازدید. تا خانواده شال و کلاه کردند، علی غیبش زد. نیم ساعتی معطل شدیم تا آمد.
به جای کفش ، دمپایی پاش بود . گفتم : مادر کفشات کو ؟ گفت : بچه ی
سرایدار مدرسه مون کفش نداشت ، زمستون رو با این دمپایی ها سر کرده بود ؛
من رفتم کفش هام رو دادم بهش . اون موقع علی دوازده سال بیشتر نداشت.
شهید علی چیت سازان
منبع : دلیل ، ص24
استخوانی که در گلوی علی بود سه شعبه داشت
شش ماه علی بودن را طاقت آوردی...
چه ها از تمرین و مانور خسته شده بودند
و به بینا اعتراض می کردند . بینا پرسید:
کی خسته شده؟ کسی جوابش را نداد. رفت جلو و
دست یکی را گرفت و گفت: تو خسته شدی؟ جواب نداد؟
گفت: مگر با تو نیستم؟ سرش را پایین گرفت.
بینا گفت: هرکس خسته شده، باید تنبیه بشه.
عده ای رو برگرداندند. گفت: کجا می روید؟
بعد دست یکی را بوسید و گفت: این هم تنبیه تو.
دیگر کی خسته شده؟ بچه ها دورش حلقه زدند.
یکی از بچه ها به کناریش که تازه
آمده بود توی گردان گفت: همچین
فرمانده ای دیده بودی؟
شهید علی بینا
شـادی روح شــهدا صــلوات
تازه تو دبیرستان اسم نوشته بودم.
وقتی میرفتم کلاس ، زینب رو می سپردم دست مادرم و میرفتم.
یه روز که از کلاس برگشتم دیدم علی داره لباس کثیف زینب
رو عوض میکنه و رفتارش مثل همیشه نیست.
شستم خبردار شد که علی به خاطر اینکه زینب رو گذاشتم
و رفتم مدرسه ناراحته . گفت: دلت میاد زینب و تنها بذاری؟
گفتم: توقع داری دست از کارو زندگی بکشم و این بچه رو
حلوا حلوا کنم؟ تا دید به هم ریختم و حال خوبی ندارم ،
با نرمی و لطافت خاصی گفت: رسالت اصلی تو تربیت زینبه
. سعی کن ازش غافل نشی. آرامش و نرمی کلامش آرومم کرد
شهید علی بینا
منبع : سیره پیامبرانه شهدا ص 112