وزارت نفت پست بگیر ، گفت ((نه)) همین صنعت هسته ای
ماندن می خواهد . زرنگ بود مصطفی ، بوهایی شنیده بود
بوی بهشت . نرفت و رسید .
نیمه ی شب ، از نطنز رسیده بود تهران.صبح هنوز حسابی
خسته بود که بلند شد . علیرضا را گذاشت روی دوشش و
با همسرش رفتند راهپیمایی . نهم دی بود . سال 88.
همسرش می گفت : ((قبل از عقدمان خواب دیدم،هوا بارانی
است و من سر مزاری نشسته ام . روی سنگ مزار نوشته شده
بود((شهید مصطفی احمدی روشن))تقدیر خواب خوبی
برای داماد دیده بود .
یکى مى خواست بیاد تهران. نمى دانم وزیر دفاع آمریکا بود یا نماینده سازمان ملل؟
خبر آوردند که شاه گفته «هیچ اتفاقى نباید بیفته». همین حرف براى محمد کافى بود. گفت
«باید بیفته!» رفیقى داشت توى اصفهان. اسمش سلمان بود.
توى این جورکارها با هم دیگر بودند.
خودش هم که تهران بود. درست همان وقتى که قرار بود هیچ اتفاقى نیفتد، یک هلى کوپتر
توى اصفهان افتاد پایین، دو تا اتوبوس سفارت آمریکا توى تهران رفت رو هوا.
شهید بروجردی
منبع : برگرفته از مجموعه کتب یادگاران | انتشارات روایت فتح | عباس رمضانی
سخنران از شیطان می گفت و از وسوسه های بی شمارش
و از این که دیده نمیشود .
محمود گفت :ولی من شیطون رو میبینم .
سخنران ناراحت شد که حرفش قطع شده .
گفت :تو شیطون رو کجا میبینی پسر؟ محمود گفت
:تو کاخ های تهران محمود کاوه
منبع : منبع : سایت سبک بالان