جمعه یعنی عشق یعنی انتظار جمعه یعنی طاق
ابروی نگار جمعه یعنی یک غروب
گریه دار جمعه یعنی مهدی چشم انتظار
شنیده ام که با نماز خواندن شماست که
خورشید جان می گیرد و با هر نفس شماست که
روشنتر می شود. آخر از حریم کدامین بهارى که
عاشقانت با شنیدن نامت به قامت سبزت می ایستند
و قلبهایشان را به سوى شما روانه می سازند
حضرت مهدی عج الله تعالی فرجه الشریف: أنا بَقِیّةُ
اللّه ِ فی أرضِهِ و المُنْتقِمُ مِن أعدائِهِ ؛ میزان الحکمة، ح 1270 |
مولا جان روزها را می گذرانیم بی آنکه
ازشما خبری داشته باشیم هفته ها را سپری می کنیم
بی آنکه شما را دیده باشیم شبهای جمعه که می رسد
اشتیاق دیدارتان را می کشیم که شاید
این شب در سحرگاه صدای نازنین و دلربای شما
رابشنویم و جان دوباره بگیریم .
دوباره با نفس گرم
یار خواهم رفت
به سوی منزل آن بیقرار خواهم رفت
بسوی مستی چشمان منتظر با
اشک
به پیشواز نگاه نگار خواهم رفت
باغ غزل به هرزه نگه
ره نمی دهد
نجم صفاست مطلع دیدار انتظار
مشاطه پیش روی تو خجلت نصیب
شد
زیور عزیز گشته ز رخسار انتظار
آقا جان! حیف نیست ماه شب چهارده پشت
ابرهای تیره وپاره پاره پنهان بماند،
حیف نیست دیده را شوق وصا ل باشد
ولی فروغ دیده نباشد.
ای که فصل آمدنت ، زیباترین فصل زندگانی است وحضورت،
گویاترین پیام آشنایی. ای که باب خدایی و واسطه فیض ،
دریای رحمتی و بی کران مهر. مارا دریاب! ما را دریاب که
خوب می دانیم این ماییم که در غفلت به سر می بریم،
در غیبت از خود و مولای عشق وشما حاضر ترین حاضرانید.
این ماییم که پرده غفلت و زنگار عصیان ، چون خاری در
چشمانمان غلتیده و مانع دیدار یارمان گشته است.
مجنون شدم که راهی صحــرا کنی مرا
گاهی غبــار جاده ی لیلا ، کنی مرا
.
کوچکــ همیشه دور ز لطف بزرگـــ نیست
قطره شدم که راهی دریـــا کنی مرا
.
پیش طبیبـــــ آمدهام، درد میکشم
شاید قرار نیستـــــــ مداوا کنی مرا
.
من آمدم که این گره ها وا شود همیـن!
اصلا بنا نبود ز سرتـــــــ وا کنی مرا
.
حالا که فکـــــر آخرتم را نمیکنم
حق میدهم که بنده دنیـــا کنی مرا
آقا " تقصیر " شما نیست ...
که " تصویر "شما نیست
من آیینه ای پر شده از
گرد و غبارم ..!
باید تاوان کدام غفلت را بدهیم
که این چنین،
اسیر غربت شده ایم؟
چرا خورشید نمی تابد؟
چرا گل های نرگس نمیخندند؟
چرا سپیده ظهورت به شب یلدای
انتظارمان پایان نمی دهد؟
مولا! هزاران دل شکست، هزاران قلب
از تپش ایستاد و هزاران نگاه خیره،
به پنجره انتظار بسته شد؛ اما تو نیامدی!
ای شبیه سپیده، ای خود سپیده!
ای خلاصه باران، و ای نجوای آبشار!
تو را میخوانیم؛ به صداقت آبی آسمان.
این الطالب بدم المقتول بکربلا